سوبژکتیویسم (ذهنی گرایی) یک شیوۀ تفکر و شیوۀ عمل متافزیکی
است که خصلت های اساسی آن عبارتند از: جدایی میان عینی و ذهنی، جدایی میان پراتیک
و شناخت. در اردوگاه انقلاب، سوبژکتیویسم به دو شکل دگماتیسم و امپیریسم بروز می
کند.
دگماتیسم تجربۀ محسوس و عینی حاصل از پراتیک مشخص را نفی می
کند و به جای حرکت از واقعیت، از معلومات کتابی حرکت می کند. دگماتیسم در واقع
منکر آنست که برای تطابق واقعی شناخت با حقیقت عینی باید از شناخت عینی حسی که از
پراتیک بدست می آید حرکت کرد و آن را تا آگاهی تعقلی ارتقاء داده و آنگاه مجدداً
آن را به پراتیک باز گرداند و در پراتیک صحت آن را آزمایش نمود و آن را تکامل داد.
دگماتیسم با نفی این پروسۀ علمی شناخت، رابطه و پیوند میان شناخت تعقلی، پراتیک و
شناخت حسی را از هم می گسلد. دگماتیسم در جریان پراتیک انقلابی به موضع و نظرگاه و
اسلوب مارکسیستی - لنینیستی تکیه ندارد؛ به مطالعۀ جدی تجارب واقعی و مشخص، تحلیل
مشخص از شرایط مشخص و استخراج نتایجی که بتوانند نقش راهنما را برای عمل انقلابی
ایفا نمایند، توجه ندارد. دگماتیسم به جای حرکت از پراتیک و آزمایش صحت نظرات در
پراتیک مبارزۀ توده ها، از مفاهیم و تعاریف مجرد حرکت کرده و مارکسیسم لنینیسم را
به یک دگم بی جان و منجمد، به خلاصه ای از فورمول ها و نتایج و حقایق ویژه تنزل می
دهد.
امپیریسم معکوس دگماتیسم، فقط به تجارب ویژه اتکا می کند و
نقش تیوری را نفی می نماید. امپیریسم دیالکتیک روند شناخت را درک نمی کند و فقط به
شناخت چند تجربۀ مستقیم بسنده می نماید. این شیوۀ تفکر درک نمی کند که اگر شناخت
در مرحلۀ شناخت حسی و تجربۀ ساده باقی بماند، قادر به درک ماهیت پدیده ها نخواهد
گردید و درک نمی کند که دریافت های حسی فقط قادرند مسئلۀ ظاهر اشیاء و پدیده ها را
حل کنند و مسئلۀ جوهر و ماهیت پدیده ها فقط به کمک تیوری قابل حل است. به همین
دلیل است که امپیریسم با نفی تیوری قادر نیست به مرحلۀ شناخت تعقلی اشیاء و پدیده
ها نایل آید. ولی ناچار ارزش رهبری کنندۀ تیوری انقلابی را در پراتیک انقلابی و
نیز ضرورت مطالعۀ مارکسیستی – لنینیستی را نفی می نماید؛ به تجربۀ شخصی بسنده می
کند و تجربه های قسمی و ویژه را به جای یک حقیقت عام می گیرد. امپیریسم نیز مانند
دگماتیسم قادر به تحلیل مشخص پدیده ها و حل تضاد های عینی نیست.
با وجود اینکه نقطۀ حرکت دگماتیسم و امپیریسم در مقابل هم
قرار دارد، اما این دو از نظر ماهیت، شیوه و اسلوب خویش در تطابق اند. هر دوی آنها
از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی بدور افتاده و با جدا کردن حقیقت
جهانشمول مارکسیسم – لنینیسم از پراتیک مشخص انقلاب و با تکیۀ یک جانبه بر آنها و
تعمیم یک جانبه و قسمی تجارب و جلوه دادن آنها به صورت یک حقیقت مطلق و جهانشمول
دچار انحراف می گردد. آنها واقعیت را در عینیت و تمامیت خود در نظر نمی گیرند.
نتیجۀ اجتناب ناپذیر دگماتیسم و امپیریسم گرایش به سوی متافزیک و ایده آلیسم است.
در پراتیک انقلابی، سوبژکتیسم ضرورتاً به صورت نوسان میان چپ
و راست ظاهر شده و میتواند تا حد ارتکاب اشتباهات اپورتونیستی راست یا آوانتوریسم
(ماجراجویی) "چپ" پیش رود. این امر برای انقلاب بسیار خطرات جدی ایجاد می کند. مائوتسه دون تصریح می کند
که: "(سوبژکتیسم) یک دشمن بزرگ حزب کمونیست و دشمن بزرگ طبقۀ کارگر، خلق و
ملت به شمار می آید و نشانۀ فقدان روح حزبی حقیقی است (...) وقتی که ما با چنین
دشمنی طرفیم، باید آن را نابود سازیم. فقط آنگاه که ذهنی گرایی مغلوب شود، حقیقت
مارکسیسم – لنینیسم غلبه خواهد کرد، روح حزبی نیرو خواهد گرفت و انقلاب پیروز
خواهد شد."[1]
بر گرفته از کتاب مبانی
و مفاهیم مارکسیسم
*****
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر