تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

اعلامیۀ مشترک سازمان انقلابی افغانستان و سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما - ادامه دهندگان)

از اشغالگران روسی تا اشغالگران امریکایی؛ سه دهه جنایت و خیانت

رشتۀ ناگسسته ای از جنایت و بربریت و جویبارهایی از خون توده های زحمتکش و فقیر ما، شش جدی را به هفت اکتوبر پیوند می زند. پس از تثبیت وابستگی اقتصادی و نظامی افغانستان به سوسیال امپریالیزم شوروی در اواسط دهۀ پنجاه میلادی، این امپریالیزم نوخاسته دستی به مراتب برتر در معادلات قدرت افغانستان داشت. کودتای داوودخان در 1973م از حمایت بی قید و شرط باندهای سرسپرده و مزدور خلق و پرچم برخوردار بود و راه کودتای خونین هفتم ثور 1357ش را هموار کرد و پس از سال ها بازیی داوودخان با سگریت امریکایی و گوگرد روسی، این بار گوگرد روسی بود که آتش به خرمن استبداد داوودخان انداخت و آن را خاکستر کرد.

این کودتا با اشغال نظامی افغانستان از سوی چکمه پوشان سوسیال امپریالیزم شوروی دنبال شد و فصل خونباری را در تاریخ افغانستان رقم زد. در فاصلۀ میان هفت ثور و لشکرکشی 130 هزار عسکر شوروی در شش جدی 1358ش، دو عامل سرسپردۀ شوروی (تره کی و امین) هزاران روشنفکر آزادیخواه را از دم تیغ گذرانده بودند و زمانی که ببرک کارمل سوار بر میلۀ تانک روسی بر اریکۀ قدرت تکیه زد، کمتر روشنفکری برای کشته شدن در دسترس شان باقی مانده بود. اگرچه اشغال افغانستان را رهبران کرملین اعزام «قطعات محدود» برای دفاع از «انقلاب برگشت ناپذیر ثور» وانمود میکردند، اما برای افغانستان به بهای کشته و معیوب شدن دو ملیون انسان٬ آواره و بی خانمان شدن پنج ملیون و ویرانی و بربادی زندگی به شدت فقیرانۀ مردم ما تمام شد. در پایان، این «انقلاب» چارغوک کنان به آغوش جهادی ها و طالبان افتاد و قسمت اعظم رهبرانش امروز به حیث جاسوس و مشاور در خدمت امپریالیستهای امریکایی و متحدین شان قرار دارند. 

اتحاد شوروی بعد از درگذشت رفیق ستالین (1953) و سقوط به رویزیونیزم (سه مسالمت آمیز و دو عموم خلقی) خروشچف با اتخاذ سیاست اصلاح طلبانه اش برای ایجاد انگیزه های مادی در زراعت و صنعت نتوانست گرهی از کار فروبستۀ اقتصادی کشور بگشاید. همچنان سیاست اقتصادی مبتنی بر سود کار جانشینان بیروکرات خروشچف نیز به شکست انجامید. بناءً رهبری شوروی به امید حل معضلات و مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی (بحران تولید زراعتی، درجازدگی صنعتی، پائین آمدن کیفیت تولیدی، فساد اداری مزمن و روزافزون، اجتناب از تولید سوسیالیستی و تمرکز در تولید نظامی) با اتخاذ سیاست «گشایش بطرف شرق» راه ماجراجویی نظامی را در پیش گرفت.

تهاجم به افغانستان روابط بین المللی را به ضرر شوروی به شدت دگرگون ساخت، که شاید در مخیلۀ سردمداران کرملین خطور نکرده بود. خلق قهرمان و سلحشور ما با عشق شکوهمند به میهن و با دلبستگی غرورانگیز به نوامیس ملی به صورت خودبخودی در برابر تهاجم وحشیانۀ شوروی به پاخاست و با از خودگذری بی همتا در راه آزادی به مقاومت بی بدیل پرداخت که تاریخ نظیرش را به خود ندیده و یا کم دیده است.

اشغال افغانستان توسط شوروی ها مصایب و زخم های ناسوری بر پیکر کشور ما وارد کرد که امروز هم از آن رنج می برد. برنامه ریزی های امپریالیستی با سرازیر شدن پول گزاف رژیم های ارتجاعی عرب، منجلاب رشد بنیادگرایی را به میان آورد و پای سازمان های استخباراتی غرب و بخصوص امپریالیست های امریکایی و انگلیسی را بیشتر از پیش در منطقه باز کرد، طوری که همزمان با آغاز بمباران وحشیانۀ امریکا بر افغانستان در اکتوبر ۲۰۰۱ م صدها جاسوس فقط با عبور از مرز پاکستان داخل خاک افغانستان شدند.

   مقاومت شکست ناپذیر مردم غیور افغانستان و دگرگونی های محتوم جهانی به ضرر سوسیال امپریالیزم شوروی، منتج به شکست و عقب نشینی مفتضحانۀ ارتش «سرخ» گردید. همچنان رویارویی امریکا با شوروی در این جنگ و دکتورین «حاکمیت محدود» برژنف در رابطه با کشورهای «سوسیالیستی برادر» نارضایتی روزافزون را در اقمار شوروی برانگیخت و باعث فروپاشی امپراتوری شوروی شد. دولت شوروی دراین جنگ تحمیلی بیست ملیارد دالر هزینۀ جنگی داشت که علیرغم تقبل این خسارت طرفی از آن نه بست.

فروپاشی غیرمنتظرۀ اتحادشوروی ـ که در محاسبات ایدئولوگ های سرمایه پیش بینی نشده بود ـ امریکا را ترغیب نمود که با ولع تمام به کشورهای اروپای شرقی و آسیای مرکزی عطف توجه نماید و افغانستان را به حیث منطقۀ ستراتیژیک بشناسد. همچنان به تأسی از سیاست «پکس امریکانا» (سیطرۀ بلامنازع امریکا بر تمام جهان) به تغییر و تعویض خط مشی به اصطلاح «تحمل لیبرالی» به «جنگ های پیشگیرانه» و اعلام جنگ نامحدود و بی پایان مبادرت ورزد.

امریکا همچون فاتح مغرور بر ویرانه های جنگ سرد، نظم نو جنگل را برپا داشت و برای ادامۀ ملیتاریزم جهانی اش در پی ایجاد دشمنان فرضی بود. نیروهای قرون وسطایی طالبان و القاعده که خود دست پرورده های سازمان های اطلاعاتی غرب و پاکستان اند، برای حضور نظامی امریکا در افغانستان و گسترش شبکۀ پایگاه های نظامی در سراسر آسیای میانه٬ پاکستان و شرق میانه، «بهانه» به دست امریکا دادند و امارت پوسیدۀ طالبی در برابر عملیات وحشیانۀ اشغالگران امریکایی در کمتر از دو ماه از نقشۀ جهان محو گردید و رهبرانش چون موش های صحرایی متواری و ناپدید شدند. 

امریکای اشغالگر و متحدانش از اواخر ۲۰۰۱م تا امروز تنها به فکر مستحکم تر کردن پایه های اشغال در کشور ما بوده اند. جوبایدن این سگ پیر در تازه ترین مصاحبه اش اعلان کرد که «طالبان دشمن ابدی امریکا نیستند»؛ از سوی دیگر با حمایت پُت و پنهان امپریالیست ها و سگ منطقوی اش، قرار است طالبان در قطر صاحب دفتر شوند. 

با وجود اعلان «خروج» نیروهای اشغالگر از کشور ما بعد از سال 2014 م، اما با گذشت هر روز بر تعداد نفرات نظامی امریکا در افغانستان افزوده می گردد٬‌ پایگاه هایش وسعت می یابد٬ حصارهای آهنین زندان ها محکمتر می گردد و تسلیحات پیشرفته تر به کار گرفته می شود. در عین حال رسانه های امریکایی در توصیف توانایی عملیاتی طالبان اغراق می کنند و امریکا را «شکست خورده» و در حال «عقب نشینی» نشان می دهند به این امید که رقبای منطقوی امریکا رَم نکنند. از سوی دیگر فراموش نباید کرد که ضعف اقتصادی امریکا به معنای کُند شدن نیش زهرآلود نظامی اش نیست، چنانکه تجربۀ لیبیا و سوریه نشان می دهد بحران اقتصادی سبب فعالتر شدن ماشین جنگی امریکا گردیده است. 

امپریالیزم امریکا که تا زمان حمله بر افغانستان زخم های بر جا مانده از جنگ ویتنام را می لیسید و حال که در عرصۀ جهانی عملاً بادار بلامنازع است می کوشد غرور زخم خوردۀ خود را با ملیتاریزم لگام گسیخته اعاده کند. اینک امپریالیزم چین و روسیه را در محاصره گرفته و حلقۀ این محاصره را هر روز تنگ تر می کند. امریکا به شدت در تلاش است تا با بی ثبات ساختن هرچه بیشتر پاکستان، چین را در تنگنا قرار دهد؛ هر چند روزی اگر امپریالیست های امریکایی و چینی شاخ به شاخ شوند، محتملاً به اثر کشمکش بر روی تنگه ها و آبراه های مهم تجاری در اقیانوس هند، اقیانوس آرام و جزیرۀ تایوان خواهد بود.  

یکی از تضادهای اساسی در عصر حاضر تضاد بین خلق های تحت ستم با سیستم امپریالیزم و در رأس امپریالیزم امریکاست که با تجاوز افسار گسیختۀ امپریالیستی بر خلق ها عمده می شود. قدرت های امپریالیستی و مخصوصاً امپریالیزم امریکا توانسته اند هست و بود توده های کشورهای فقیر را با استفاده از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به تاراج ببرند، اما خشم و نفرت توده های محروم و زحمتکش جهان که از سازماندهی انقلابی برخوردار نیست تا هنوزهمچون گرُز بر فرق غارتگران فرو نمی آید و در عوض، مثلاً در کشورهای عربی دوباره به دام امپریالیزم می افتد و در کشور ما در خدمت نیروهای کور و ارتجاعی از جنس طالبان و جنگ به شدت ارتجاعی شان که فقط عمر اشغال را طولانی تر می کند، به مصرف می رسد. 

در مقاومت قبلی هم این توده های زحمتکش و فقیر ما بودند که بار سنگین جنگ مقاومت ضد متجاوزین روسی را بر شانه های زخمی و خستۀ خود کشیدند، اما با نداشتن ستاد رهبری سالم، در عوض استقرار حاکمیت مردم، ملاکان ارضی، فیودال ها، نیروهای شریر و وابسته به غرب که به اصطلاح رهبری جنگ راغصب کرده بودند، از آن سودهای ملیون دالری به دست آوردند و امروز از دل و جان تفنگدار و حامی اشغالگران امریکایی اند. 

جنبش انقلابی و نمایندگان سیاسی زحمتکش ترین طبقات جامعه و پیش آهنگ سیاسی طبقۀ دورانساز کارگر به علت عدم وحدت و همآهنگی و قسماً مسخ ایدیولوژیک پاره هایی از آن، از شعارهای مطروحۀ خود بسیارعقب مانده است و تاکنون هم نتوانسته به حیث بدیلِ مطرح عرض وجود نماید. این حالت بر نیروهای واقعاً انقلابی فشار می آورد که با جدیت و انرژی دو چندان در جهت بسیج رزمندگان انقلابی در ستاد واحد رزمنده با اندیشۀ دورانساز عصر تلاش نمایند و با ایجاد و رهبری مقاومت مردمی، افغانستان را به سرمنزل آزادی و ترقی برسانند.

ننگ و نفرین بر اشغالگران سوسیال امپریالیست!
مرگ بر امپریالیست های امریکایی و متحدین شان!
به پیش به سوی وحدت و تشکل نیروهای انقلابی و ایجاد مقاومت مردمی!

سازمان انقلابی افغانستان
سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما- ادامه دهندگان)
6 جدی 1390

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

فقط با انقلاب قهری میتوان به سوسیالیسم رسید

    تجارب تاریخی به اثبات رسانده که تغییر فرماسیون های اجتماعی با تغییر ابزار تولید و جنگ طبقاتی میسر بوده، بدون به فرجام رساندن چنین جنگی، ممکن نیست یک دوره تاریخی به دوره دیگری گذار کند. به این خاطر رهبران پرولتاریا در قرن بیست اعلام نمودند که استثمار شوندگان نمی توانند بساط استثمار را برچینند مگر با به راه انداختن جنگ طبقاتی و انقلاب قهری. و بدین ترتیب فلسفه مارکسیسم با خصوصیات نادر طبقاتی و عملی اش در برابر تمامی فلسفه های ارتجاعی قد برافراشت و علم رهایی پرولتاریا شد.

    رژیم های استثمارگر، تمام ابزارهای قدرت چون ارتش، حزب، پولیس، قانون، جبهه، زندان، شکنجه، پول، ثروتهای همگانی، استخبارات، رسانه ها و محاکم را در اختیار کامل خود داشته، تلاش می نمایند تا تمامی افراد و طبقات جامعه را مطیع خود سازند. این رژیم ها که بر طبقه خاص سرمایه داری اتکا دارند، خود را در زرورق دموکراسی، جامعه مدنی، انتخابات، حقوق بشر، مدرنیته، آزادی بیان، آزادی احزاب و آزادی رسانه ها پیچانده، عدول از قوانین مطروحه خود را مخالفت با نظم و قانون تبلیغ کرده، عدول کنندگان را یاغی و شورشی نامیده، با تمام ابزارهای سرکوب به مقابله با آنان بر میخیزند. انقلابی که رهبران پرولتاریا به زحمتکشان آموخته، چیزی جز برپا کردن چنین شورش ها و بغاوت کردن در مقابل چنین قوانینی نبوده و بدین خاطر به پرولتاریا می آموزانند که در برابر حزب ارتجاعی، حزب انقلابی؛ در برابر ارتش سرکوبگر، ارتش رهایی بخش و در برابر جبهه متحد ارتجاع باید جبهه متحد ملی انقلابی را ساخت و با این ابزارهای در هم کوبنده، نظام های استثمارگرانه را خُرد و خمیر ساخت. با تبلیغات و نشرات آگاهگرانه انقلابی (علنی و مخفی) باید در برابر رسانه های ارتجاع به تبلیغ و ترویج انقلابی پرداخت و با آماده شدن شرایط عینی و ذهنی بر دژ سرمایه حمله کرد و با بسر رساندن انقلاب پرولتاریایی و استقرار دکتاتوری پرولتاریا، استخوان استثمار و سرمایه را شکست. این رسالت بیرقداران کمونیسم است و یگانه راهیست که بی هیچ تمکینی در برابر سرمایه باید آن را به سر رسانند.

    تن دادن به اصول و قوانین بورژوازی که برای حفظ نظام سرمایه به تصویب رسیده و خوش و بش با استثمارگران جز در تقابل قرار گرفتن با مارکسیسم و در تحلیل نهایی خدمت به دشمنان خلق چیز دیگری نمی باشد. رویزیونیست های خروشفی در دهه 60 و 70 میلادی با پشت پا زدن به اصول اساسی مارکسیسم، پارلمانتاریسم و گذار مسالمت آمیز را به عوض انقلاب پرولتاریایی، علم کرده، خدمت به امپریالیسم و خیانت به پرولتاریا را پیشه نمودند. تجربه ضد مارکسیستی ایکه در شیلی با قتل آلنده (رهبر حزب رویزیونیست آن کشور) و 50 هزار مدعی کمونیسم همراه بود و در اندونیزیا حزب کمونیست مقتدر آن کشور با این تفکر غلط که با نفوذ کمونیست ها در ارتش سرکاری میتوان ماهیت آنرا تغییر داد، ضربه جبران ناپذیری را که در آن بیش از یک ملیون کمونیست جان باختند، متحمل گشت. این تجربیات با خون این همه انقلابی نشان داد که تا زمانی ابزار انقلاب را نساخت و استثمارگران بر قدرت را با این ابزارها به زیر نکشید، ممکن نیست ارتش ارتجاعی زمینه ی برپا نمودن سوسیالیسم را برای انقلابیون فرصت دهد.

    تحولات اخیر جهان که منجر به فروپاشی اتحاد شوروی و تغییر ماهوی چین از یک کشور سوسیالستی به کشور سرمایه داری گشت، ایالات متحده امریکا به عنوان متجاوزترین و خونخوارترین امپریالیسم در سطح جهان باقی ماند، بنا بر این عده ای به دنبال آن شدند تا راه میانه ای را برای پیاده نمودن «تخیلات مارکسیستی» شان بیابند تا از یک طرف مورد غضب امپریالیست ها قرار نگیرند و از سوی دیگر موفق به پیاده نمودن سوسیالیسم گردند که نمونه روشن آن را میتوان با حرکت پوپولیستی هوگوچاویز در ونزویلا یافت.

    چاویز و یاران او که از طریق انتخابات به قدرت دولتی دست یافتند، با تبارزات ضد امپریالیستی و سرخپوشی های کمونیست گرایانه، تصمیم داشتند به شیوه ایکه خود به قدرت رسیده بودند، با به رفراندوم گذاردن تغییر در قانون اساسی، سوسیالیسم را پیاده نمایند. در این رفراندوم 49 در صد مردم به این تغییرات رأی مثبت و 51 در صد رأی منفی دادند و بدین ترتیب خیالات استقرار سوسیالیسم آقای چاویز طی چند ساعت فرو ریخت. وی که تا سال 2012 در ونزویلا زمام امور را به دست خواهد داشت، قادر به ایجاد تغییرات بنیادی در آن کشور نخواهد شد و دست کمپنی های امریکایی همچنان در تاراج نفت آن کشور باز خواهند ماند.

    رفراندوم پوپولیستی چاویز که انتظار داشت در آن هم کارگر، هم دهقان، هم محصل و هم سرمایه دار در کنار یکدیگر، خارج از مرزهای طبقاتی به او رأی بدهند، عدول از کمونیسم مارکس تا مائوتسه دون بود و باید میدانست که استقرار سوسیالیسم بدون به کار بستن علم مارکسیسم ناممکن میباشد، زیرا علم مارکسیسم بر ارزیابی طبقاتی دوست و دشمن استوار بوده که با رفراندوم و نحوه انقلاب عوام گرایانه ای جنبش بولیواری آقای چاویز زمین تا آسمان فرق دارد. این رفراندوم نشان داد که روشنفکران محصل به عنوان بخشی از خرده بورژوازی شهری به چه پیمانه ای آماده پذیرش افکار بورژوایی اند و تا زمانی که پرورش پرولتاریایی نیابند و مرز خود را با زحمتکشان در تیوری و عمل نزدایند، به آسانی می توانند در خدمت سرمایه داری قرار بگیرند. در رفراندوم آقای چاویز طیف وسیعی از محصلان در مخالفت با تغییرات قانون اساسی قرار گرفتند و در حقیقت فکتور عمده ی شکست آقای چاویز در این رفراندوم شدند. 

    آقای چاویز تفاوت بین آرا را میکروسکوپی خواند. ولی هرچه خوانده شده باشد، باز هم حرکت قانونی او به شکست انجامید. زیرا ونزویلا یکی از کشورهای نفت خیز جهان و عضو پیمان اوپک میباشد که تیوریسن های بورژوازی درآمد سرانه آن را سالانه 3000 دالر ثبت کرده اند و سه کمپنی امریکایی بر تولید نفت آن سرمایه گذاری کرده، سالانه ملیاردها دالر را به جیب می زنند. در چنین وضعیتی امپریالیست ها لابد با تمام قوا تلاش مینمایند تا نتیجه رفراندوم را به نفع عوامل خود تغییر داده، پول های گزافی را به این کار اختصاص می دهند. شکست این رفراندوم با تلاش ها، مصارف و فعالیت های گسترده ی عوامل امپریالیسم گره خورده، بسیاری ها قبل از رفراندوم، شکست آن را پیشبینی می نمودند و مخصوصاً که جورج بش رسماً ملیون ها دالر را در ضدیت با چاویز و برنامه های او اختصاص داده بود. به این خاطر رهبران پرولتاریا حکم می نمایند، در شرایطی که بورژوازی به عنوان یک طبقه مسلط بر کل جهان قرار داشته و تمامی منابع پولی را در دست دارد، فقط به انقلاب قهرآمیز باید رو آورد، در غیر آن سرمایه داری با این همه امکانات می تواند در رأی و انتخابات با مصارف سرسام آور، عوامل خود را برنده سازد. 

    اگر رأی 49 درصدی مردم ونزویلا در پشتیبانی از استقرار سوسیالیسم، از یک طرف نشان داد که طبقات زیرین آن کشور دست رد بر سینه ی رژیم های مزدور امریکایی در امریکایی لاتین زد، از سوی دیگر این شکست بار دیگر به کمونیست های جهان آموخت که هیچ راه میانه ای، میان سرمایه داری و کمونیسم وجود ندارد. زیرا در دنیای امروز اتحاد کشورهای بزرگ امپریالیستی بر ضد خلق های جهان را نمی توان با اصول  بورژوازی شکست. مائو به این خاطر گفته بود: «سیاست از لوله ی تفنگ می برآید». او با این جمله اش، صندوق انتخابات را رد کرد، چون می دانست تمامی حرکت های ماورای طبقاتی فقط به نفع بورژوازی می انجامد.

    در دنیای امروز، کمونیست ها با مشکلات و دشواری های فراوانی روبرو اند. مخصوصاً بعد از تبدیل شوروی سوسیالیستی به کشور سوسیال امپریالیستی و بعد فروپاشی آن و تغییر ماهوی چین به کشور سرمایه داری، عده ای از کمونیست هایی که درک واقعی از جهانبینی کمونیستی ندارند و مرز طبقاتی شان را با پرولتاریا نزدوده، از رسیدن به سوسیالیسم و کمونیسم ناامید شده، مخصوصاً که تیوریسن های بورژوازی می کوشند به شیوه های گوناگون عده ای از کمونیست های نا پیگیر را با سجده دادن به پای بورژوازی مسخ نمایند و بدین ترتیب نشان دهند که تاریخ به آخر رسیده و برای بشریت راهی جز قبول ابدیت بورژوازی وجود ندارد!! بنابرین در برابر مبارزه و انقلاب دورویانه برخورد کرده، کوشش می کنند با اشکال گوناگون عدم قاطعیت و تزلزل شان را بپوشانند که در آخرین تحلیل، پیشانی بر کف پای جواسیس امپریالیستی می مالند.
    در وطن ما نیز عده ای از مدعیان کمونیسم در قبال چنین شگردهایی سکوت اختیار کرده، ظاهراً با استفاده از امکانات بورژوازی، به انجوگرایی، خوش و بش با جواسیس امپریالیستها و چگونگی خوش آمد گویی و دسته گل اهدا کردن به آنها، «استادانه» نسل جوان را «پرورش» می دهند و به عوض هدف قرار دادن جگرگاه امپریالیسم، به فرعیات چسبیده و موسیچه ها را از آدرس های گنگ و نامعلومی به توپ کاغذی می پرانند و دروازه های یوناما را می شارانند، تا از یک طرف حنای سرخگویی های شان چند صباحی دوام بیاورد و از سوی دیگر از دریوزگی و سهولت های قونسلی بی بهره نمانند، چیزی که باب دل امپریالیست ها و مخصوصاً دولت های «دموکرات» اروپایی میباشد. اینان حتی از کاندید مدال های شان به خود بالیده، خجالت نمی کشند. در اینجاست که بورژوازی آرام آرام در جلد چنین تشکلاتی در آمده اول قلم های انقلابی شان را می شکنند و بعد آنان را مسخ کرده به گرایشات پول محوری و یا حرکت های پوپولیستی در چارچوب قوانین مطروحه بورژوازی فعالیت های شان را لگام می زنند.

    ما بدین باوریم که انقلاب جز با نبرد خلق و تشکیل حزب، ارتش و جبهه متحد ملی ناممکن است. هر نوع انتخابات و رفراندوم و یا زیر نام استفاده از بورژوازی و موسسات بین المللی وابسته به آن جز بردن پرولتاریا به سراب چیز دیگری نیست. فقط موضع آشتی ناپذیر و کینه طبقاتی نسبت به استثمارگران است که میتوان با آن انقلاب پرولتاریایی را سرخ ترسیم کرد. یک گروه کوچک اما پیگیر، دلاور و آشتی ناپذیر در برابر امپریالیسم می تواند بنیاد سرمایه را بلرزاند، در برابر گروه های لیبرال، آشتی پذیر و متزلزل با امکانات وسیع، تار موی بورژوازی را نلرزانده، عوامل سرمایه داری تلاش می نمایند تا با دادن پول و امکانات این تشکلات را سر خم، مطیع و سر بزیر تربیه نمایند. رفراندوم در ونزویلا نمی تواند اثرات ناگوار بر انقلابیون امریکای لاتین بجا نگذارد، انقلابیونی که جانباختگانی چون چه گوارا را در بستر داغ مبارزات مسلحانه شان به پای تناور سدر انقلاب فدا کردند و دیری نخواهد گذشت که این توفان بار دیگر از سیرامائیسترا تا جنگل های بولیوی و از امریکای لاتین تا افریقا و آسیا قد بر افرازد و نشان دهد که دل بستن به پوپولیسم بورژوایی و یا خوش و بش با جواسیس سرمایه داری جز شمشیر کمونیسم را در نیام فرو بردن و راه استثمار را هموار کردن، چیز دیگری نیست.
 
گروه پیشگام افغانستان
جدی 1386

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

توصیف عمومی تولید کالائی

مفهوم تولید کالائی: منظور از تولید کالائی، تولید فرآورده ها نه به منظور استفاده شخصی بلکه برای فروش، برای مبادله در بازار می باشد. لنین می نویسد: "منظور از تولید کالائی، سازمانی از اقتصاد اجتماعی است که در آن، فرآورده ها، به وسیلۀ تولید کنندگان مستقل و مجزا از یکدیگر، که هر یک در ساختن نوعی فرآورده تخصص دارند، تولید می گردند، به طوریکه برای رفع نیازمندی های جامعه، خرید و فروش این تولیدات (که بنابرین به صورت کالا در می آیند) در بازار، ضروری است."

تولید کالائی که در دورۀ تلاشی کمون اولیه آغاز گردید، در مناسبات تولیدی برده داری و فئودالی با وجود آنکه اقتصاد طبیعی در این هر دو دوره غالب و متداول بود، وجود داشت. در اقتصاد طبیعی جامعه از مجموعه ای واحد های اقتصادی همسان تشکیل می یابد که هر یک، همه اقسام کار، از تهیه مواد خام گوناگون تا عمل آوردن آنها برای مصرف خود را، انجام میدهند. اینگونه اقتصاد که در آن بخشی اصلی تولید مازاد مبادله می گردد، تا ظهور سرمایه داری معمول و مسلط بود

تکامل سرمایه داری ضربۀ خرد کننده ای به اقتصاد طبیعی وارد ساخت. در نظام سرمایه داری همه چیز منجمله نیروی کار انسان به صورت کالا در می آید. وقتی نیروی کار انسان درهیئت کالا در آمد، تولید کالائی متداول و عمومی شد. هنگامیکه تولید کالائی درنظام سرمایه داری شکل اصلی و مسلط تولید شد، روابط بین افراد در روند تولید، یعنی روابط تولیدی مردم با یکدیگر، شکل روابط بین کالا ها را به خود گرفت. برای تصور این موضوع رابطۀ تولیدی اساسی جامعه سرمایه داری یعنی رابطۀ کارگر و سرمایه دار را در نظر گیریم. سرمایه دار برای استثمار کارگر باید او را مزدور سازد، در حالیکه کارگر باید نیروی کار خود را که اکنون دیگر کالا شده است، بفروشد. سرمایه دار مزدی به کارگر می پردازد که کارگر با آن مزد اسباب معاش، یعنی کالاهائی را برای خود بخرد. به این ترتیب، روابط تولیدی بین کارگر و سرمایه دار، مستقمیاً بیان نمی شوند بلکه توسط کالا بیان گردید و خصلت روابط بین کالا ها را به خود می گیرد.

سرمایه داران، فرآورده های تولید شده را به یکدیگر فروخته و از یکدیگر مواد خام، تجهیزات و کالا های دیگر را خریداری می کنند. روابط بین سرمایه داران نیز خصلت روابط بین کالا ها را به خود می گیرد. در نتیجه در جامعۀ سرمایه داری در حالیکه روابط بین افراد به صورت روابط بین اشیاء یعنی کالا ها ظاهر می گردد، تولید کالائی خصلتی عمومی و مسلط و رایج پیدا می کند.

شرایط پیدایش تولید کالائی: تولید کالائی تنها آنجائی پیدا می شود که شرایط معینی برای پیدایش آن وجود داشته باشند. مهمترین شرطی که برای پیدایش و دوام تولید کالائی لازم است، تقسیم اجتماعی کار می باشد. منظور از تقسیم اجتماعی کار این است که ساختن فرآورده های گوناگون بین افراد جداگانه یا گروه های جداگانۀ مردم، تقسیم شده باشد. برای مثال، گروهی از افراد به بافتن پارچه اشتغال ورزند، گروهی دیگر کفش می دوزند، گروه سوم لوازم خانه، چهارمی کار افزار وغیره. واضح است که این افراد برای رفع نیازمندی های شخصی خود باید فرآورده های کار خود را مبادله کنند و به این طریق جمع کلیۀ تولید کنندگان با یکدیگر، یک واحد تولیدی بزرگ تشکیل میدهد که اعضای آن وابسته به یکدیگر اند.

لیکن تقسیم اجتماعی کار، تنها یکی از شرایط لازم برای بقاء تولید کالائی است. شرط اساسی دیگر، وجود مالکان گوناگون برای وسائل تولید در جامعه است. مورد زیر را در نظر گیرید:

شخصی چیزی ساخته است و می خواهد آن را به دیگری بفروشد. آیا او قادر به اینکار است؟ جواب تنها در صورتی مثبت است که او خود مالک وسائل تولید که در ساختن آن شیئی به کار رفته و بنابرین مالک خود شیئی باشد.

برای مثال، علیرغم این واقعیت که در کمون اولیه نوعی تقسیم کار وجود داشته، هیچگونه تولید کالائی و هیچگونه مبادله کالا در آنها وجود نداشته است. اعضای کمون محصول کار خود را مبادله می کردند، ولی آن فرآورده ها را به یکدیگر نمی فروختند. آنان قادر به اینکار نبودند زیرا کمون در مجموع و به طور کلی مالک وسائل تولید و فرآورده های کار بود. وقتی فرآوردۀ یک کمون در مقابل فرآوردۀ کمون دیگر مبادله می شد، این مسئله جداگانۀ بود. در این مورد یک مبادلۀ مالکیت صورت گرفته بود و فرآورده کار، یک کالا می بود.

به این ترتیب اساس تولید کالائی، تقسیم اجتماعی کار و وجود مالکین متعدد و مختلف وسائل تولید در جامعه می باشد. تنها زمانیکه هر دوی این شرایط موجود باشند، تولید کالائی و نوعی مبادلۀ تولیدات، به شکل خرید و فروش پیدا می شود.

تولید کالائی ساده و تولید کالائی سرمایه داری: تولید کالائی سرمایه داری بر اساس کالای ساده و در آنجائی به وجود می آید که شرایط معینی وجود داشته باشند. برجسته ترین نمایندگان تولید کالائی ساده دهقانان جز و صنعکاران دستکار می باشند. آنها تولید خود را به کار شخصی پایه گذاری می کنند یعنی خود کار می کنند و کار دیگران را استثمار نمی کنند. هر تولید کنندۀ سادۀ کالا مالک وسائل تولیدی خویش است. او نه برای مصرف خود بلکه برای بازار به منظور فروش تولید می کند.

تولید کالائی ساده، طبیعت دو گانه ای دارد. از طرفی چون مبتنی بر مالکیت خصوصی است، دهقان جز یا صنعتکار دستکار، خود مالکی به حساب می آید و این امر او را به سرمایه دار نزدیک می کند، از طرف دیگر چون تولید کالائی ساده بر اساس کار شخصی استوار است، تولید کنندۀ کالا فرد زحمتکشی است و این امر او را به کارگر که بر خلاف او مالکِ هیچگونه وسائل تولید نیست، نزدیک می کند. از اینروست که طبقۀ کارگر با دهقانان مصالح مشترکی دارد و در نتیجه میتوانند با یکدیگر متحد شوند.

تحت بعضی شرایط اجتماعی، تولید کالائی ساده میتواند نقطۀ عزیمت و اساس پیدایش تولید سرمایه داری قرار گیرد. از این نوع شرایط، دو تا در حال حاضر وجود دارند. نخست وجود مالکیت خصوصی وسائل تولید. میدانیم که این شرط در دورۀ تلاشی جامعۀ کمون اولی فراهم آمد. دوم، تبدیل شدن نیروی کار به یک کالا، این امر طی دورۀ تلاشی جامعۀ فیودالی فراهم شد.

تولید کالائی سادۀ ناپایدار است. زیرا بین دهقان و صنعتکار دستکار یک روند تشکیل طبقات پیوسته در حال وقوع است، برخی (اقلیت) توانگرتر می شوند در حالیکه بقیه (اکثریت) تهیدست تر. در شرایط فوق الذکر این جریان، موجب تشکیل یک طبقۀ بورژوا و طبقۀ دیگری که متکی به نیروی کار (پرولتر) است، هم در شهر و هم در روستا گردید.

تولید کالائی سرمایه داری مانند تولید کالائی ساده بر اساس تقسیم اجتماعی کار و مالکیت خصوصی وسائل تولید استوار است. لیکن، اینگونه تولید کالائی نه بر کار شخصی خود تولید کننده، بلکه بر استثمار کاری که به وسیله مالک وسائل تولیدی مزدور گردیده، پایه گذاری شده است. سرمایه دار که هم وسائل تولید و هم پول در اختیار دارد، خودش کار نمی کند. او با پول خویش برای به حرکت انداختن وسائل تولید خود، نیروی کار می خرد. مفهوم تبدیل شدن نیروی کار به یک کالا، آنستکه در نظام سرمایه داری، تولید کالائی تکامل بیشتری یافته و عمومی می شود.

لنین می نویسد مبادلۀ کالا به عنوان "ساده ترین، معمولی ترین، اساسی ترین، عمومی ترین و نوع روزمرۀ رابطه در جامعه بورژوائی (جامعۀ کالائی) در می آید، رابطۀ که هزاران ملیون بار با آن روبرو می شویم."

بنابرین باید تشریح کنیم که کالا، این سلول سازندۀ جامعۀ سرمایه داری، واقعاً چیست؟

ادامه دارد...


*****
بر گرفته از کتاب علم اقتصای، نوشته ای: پ نیکی تین

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

تولید ثروت مادی، شالودۀ حیات اجتماعی است


در تمام اعصار، انسان در اندیشه دلیل تکامل جامعه بوده است. در این باره نقطه نظرهای گوناگونی اظهار شده است. فی المثل، اهل مذهب همیشه گفته اند که تکامل یک سره به اراده خدا صورت میگیرد. اما علم و پراتیک انسان وجود نیروهای ماوراء الطبیعه را رد کرده اند. نظریه دیگری نیز از جانب علمای بورژوازی مطرح شده است مبنی بر اینکه تکامل جامعه به مقیاس تعیین کننده ای به محیط جغرافیایی، یعنی به شرایط طبیعی مشخص هر جامعه ( آب و هوا، خاک، معادن و غیره ) بستگی دارد. این، نظری است، منطقی که محیط جغرافیایی یکی از شرایط اساسی تکامل اجتماعی است، ولی عامل تعیین کننده نیست. ظرف سه هزار سال در اروپای غربی سه نظام اجتماعی متوالی و در اروپای مرکزی و شرقی حتی چهار نظم اجتماعی مختلف وجود یافته است، در حالیکه در خلال این مدت محیط جغرافیایی اروپا یا ابداً تغییری نکرده و یا تغییرات آن به قدری ناچیز بوده است که جغرافی دانان، آنرا به حساب نمی آورند.

برخی تصور میکند جریان تاریخ تنها به اراده شخصیت های برجسته، سیاستمداران، ژنرال ها و نظائر آنها بستگی دارد. اما در واقع این شخصیت ها وقوع رویدادها را تسریع یا آن را کند میکنند، اما از تغییر مسیر تاریخ عاجزند. پس چه عاملی تعیین کننده تکامل جامعه است؟  بنیانگذار فلسفه علمی ( کارل مارکس ) نخستین کسی بود که پاسخ این پرسش را یافت. افراد انسان برای آنکه بتوانند زندگی کنند باید غذا، لباس، مسکن و سایر اسباب مادی زندگی را داشته باشند و برای داشتن اسباب مزبور، باید آنها را تولید نمایند،  یعنی کار کنند. هر جامعه ای اگر تولید ثروت های مادی را متوقف سازد، از بین خواهد رفت. بنابر این تولید ثروت مادی شالوده حیات و تکامل هر جامعه است. منظور از تولید ثروت مادی چیست؟ روند تولید ثروت مادی شامل بر کار انسان، وسایل کار و نیز آنچه موضوع و مورد کار انسان واقع میگردد، می باشد.

کار فعالیتی است که با هدف و منظور معینی به وسیله انسان، در جهت تولید ثروت های مادی صورت گیرد. انسان در روند کار، بر روی طبیعت عمل میکند تا آن را موافق نیازمندیهایش دگرگون سازد. کار، خصوصیت انحصاری انسان و یک ضرورت طبیعی ازلی و ابدی و یکی از شرایط اولیه و اصلی زندگی انسان است. همانطور که یکی از فرزانگان قرن گذشته خاطر نشان میسازاد" خود انسان را کار آفرید."

روند تولید، بدون وسایل کار، غیر قابل تصور است. وسایل کار اصطلاحی است که بر تمام اشیایی دلالت دارد که افراد انسان، به کمک آنها، روی موضوع کار خود عمل کرده و آن را دگرگون می سازند. وسایل کار شامل ماشین آلات و تجهیزات، افزار ها و اسباب، ساختمان های که برای کارهای تولیدی مورد استفاده قرار میگیرند، وسایل حمل و نقل، ترعه ها و مجاری، خطوط انتقال نیرو وغیره میگردد. زمین نیز یک وسیله عمومی کار است. در میان وسایل کار، افزار تولید، نقش تعیین کننده ای را ایفا میکنند. نیروی انسان جامعه اولیه از سنگ و چوب به عنوان اسبات تولیدی خود استفاده میکرد و به این ترتیب در مقابل طبیعت بسیار ناتوان بود. انسان نو به کمک ماشین های تولیدی کار میکند و نیروی او در برابر طبیعت بی اندازه افزایش یافته است. مارکس یادآور میشود که دوره های اقتصادی نه به وسیله آنچه تولید شده بلکه به وسیله افزارهای که برای تولید ثروت مادی طی آنها به کار میرفته، از یکدیگر مشخص میگردند.

افراد انسان به کمک اسباب تولید خود، روی مورد کار، یعنی کلیه چیزهای که کار انسان روی آنها انجام میگیرد، عمل میکنند و چون این کار، صرف طبیعتی میشود که پیرامون انسان را فرا گرفته است، بنابراین طبیعت ( زمین و دل خاک ) خود یک مورد کار عمومی است. کلیه آنچه که مورد و موضوع اولیه کار انسان واقع میشود، در طبیعت آماده و در دسترس انسان است و انسان باید آن را برابر احتیاجاتش، تغییر دهد.

وسایل کار و مورد کار مجموعاً وسایل تولید را تشکیل میدهد. اما بدیهی است که وسایل تولید به خودی خود قادر به تولید ثروت مادی نیستند و بهترین تجهیزات فنی بدون انسانی که در کار خود از آنها استفاده نماید بی نتیجه اند. بنابر این عامل تعیین کننده در تمام تولید، خود انسان یعنی نیروی کار اوست.
*****
بر گرفته از کتاب علم اقتصای، نوشته ای: پ نیکی تین

اسناد انترناسیونال اول

كارل ماركس‏ _ فردريش‏ انگلس‏
برگردان: بيژن
 
نتايج به كار بردن ماشين‌ها به وسيله‌ى سرمايه داران(1)

(از صورت جلسه‌ى نشست 28 ژوئيه 1868، شوراى كل انترناسيونال) 

شهروند ماركس‏ بحث مربوط به تز «نتايج به كار بردن ماشين‌ها به وسيله‌ى سرمايه داران» را آغاز مى‌كند و مى‌گويد: چيزى كه بيش‏ از همه موجب شگفتى ما شده، اينست كه نتيجه‌ى استعمال ماشين‌ها بر خلاف همه‌ى چيزهايى بوده است كه اجتناب ناپذير تلقى مى‌شدند. به جاى كوتاه شدن مدت كار، مدت كار روزانه به شانزده تا هجده ساعت افزايش‏ يافته است. در گذشته، مدت عادى كار ده ساعت بود و در صد سال اخير _ چه در انگلستان و چه در قاره (اروپا) _ مدت كار روزانه به وسيله‌ى قانون افزايش‏ يافته است. تمام مقررات مربوط به كارخانه ها در صد سال اخير، بر گرد اين محور دور مى‌زده است كه به كمك قوانين، كارگران را مجبور به آن كنند كه مدت بيش‏ترى كار كنند.
تازه در 1833 بود، كه ساعات كار اطفال به دوازده ساعت در روز محدود شد. در نتيجه‌ى كار زياد، فرصتى براى تكامل معنوى كارگران باقى نمانده است. وضع جسمى آن‌ها نيز به همين منوال بدتر شده، بيمارى‌هاى واگيردار ميان آن‌ها شايع شده، و اين موضوع باعث گشته كه چند تن از نمايندگان طبقات بالا خود را به اين مساله مشغول سازند. سر روبرت پيل پير، يكى از نخستين كسانى بود كه توجه به اين نكبت پر سر و صدا را مطرح ساخت و روبرت اوون، اولين كارخانه دارى بود كه ساعات كار را در كارخانه‌ى خود محدود كرد. قانون ده ساعت كار روزانه، اولين قانونى بود كه مدت كار را در مورد زنان و كودكان به ده ساعت و نيم در روز محدود ساخت، ولى اين فقط شامل برخى كارخانه ها مى‌شد.
اين يك پيش‏ رفت بود، زيرا كارگران به اين وسيله وقت آزاد بيش‏ترى پيدا كردند. در رابطه با توليد نيز اين محدوديت به زودى جبران شد. در نتيجه‌ى تكميل شدن ماشين‌ها و بيش‏تر شدن شدت كار كارگران، با وجود ساعات كم‌تر كار، امروزه بيش‏تر از زمانى كه مدت كار روزانه طولانى‌تر بود، كار انجام مى‌گيرد.
يكى ديگر از نتايج استعمال ماشين‌ها، عبارت از اين است كه زنان و كودكان نيز به كارخانه ها كشانده شده‌اند و به اين وسيله، زن يكى از نيروهاى فعال توليد اجتماعى ما شده است. سابقا از كار زنان و كودكان در كانون خانواده استفاده مى‌شد. من نمى‌خواهم با بيان اين مطلب، بگويم كه شركت زنان و كودكان در توليد اجتماعى بد است. من معتقدم كه هر بچه بايد از نه سالگى بخشى از وقت خود را صرف كار توليدى نمايد، ولى شرايطى كه در موقعيت كنونى كودكان را مجبور به كار مى‌كند، نفرت آور است.
يكى ديگر از نتايج به كار بردن ماشين‌ها، تغيير كامل مناسبات سرمايه دارى در روستا است. سابقا كارفرمايان متمول و كارگران فقيرى وجود داشتند، كه از ابزار كار خود استفاده مى‌كردند. آن‌ها تقريبا عمال آزادى بودند، كه اين امكان را داشتند كه در مقابل كارفرمايان خود، مقاومت‌هاى موثرى به عمل آورند. ولى حالا ديگر براى كارگر مدرن كارخانه، براى زنان و كودكان، يك چنين آزادى‌اى وجود ندارد. آن‌ها، برده هاى سرمايه مى‌باشند.
تلاش‏ سرمايه دار براى كشفى كه بتواند وابستگى او به كارگر را منتفى سازد، پايان پذير نيست. ماشين ريسندگى و چرخ بافندگى ماشينى، او را غير وابسته ساختند و نيروى محركه‌ى توليد را در دست او قرار دادند. كارخانه دار تبديل به تدوين كننده‌ى قانون جزا در درون موسسه‌ى خود شده است و جبرا مجازات‌هايى را تعيين مى‌كند، كه اكثرا به نفع ثروت مندتر شدن خود او مى‌باشند. رفتار ارباب مالك نسبت به سرف‌ها به وسيله سنت‌ها تعيين مى‌شد و تابع مقررات خاصى بود، ولى كارخانه دار تحت هيچ كنترلى قرار ندارد.
يكى از مهم‌ترين نتايج استعمال ماشين‌ها، كار سازمان دهى شده مى‌باشد، كه مجبور است دير يا زود ثمرات خود را به بار آورد. نفوذ ماشين‌ها بر روى كارگرانى كه ماشين‌هاى مزبور رقيب كارشان شده است، مستقيما نابود كننده است. در انگلستان و هندوستان، پيشه وران زيادى در اثر به كار افتادن دستگاه هاى بافندگى ماشينى، به معنى واقعى كلمه به قتل رسيده‌اند.
به ما مى‌گويند كه تنگ دستى مولود ماشين‌ها، موقتى مى‌باشد، ولى تكامل ماشين‌ها متداوما در حال پيش‏ رفت است، حتا اگر اين تكامل در عين حال تعداد كثيرى از انسان‌ها را به توليد بكشاند و آن‌ها را به كار وادارد؛ زيرا از سوى ديگر، باز هم مرتبا كار تعداد زيادترى از انسان‌ها را غارت مى‌كند. يك مازاد دائمى از جمعيت اضافى طرد شده وجود خواهد داشت و آن طور كه مالتوزيانيست‌ها مدعى بودند، جمعيت اضافى به نسبت توليد كشور وجود نخواهد داشت، بلكه جمعيت اضافى‌اى يافت خواهد شد كه كار آن‌ها به وسيله‌ى ماشين‌هاى خلاق‌تر، زائد مى‌شود.
به كار بردن ماشين‌ها در كشور، به طور مداوم جمعيت اضافى‌اى را به وجود مى‌آورد، كه ديگر هيچ گونه اشتغالى پيدا نمى‌كند. اين مازاد به شهرها هجوم آورده و يك فشار دائمى بر روى بازار كار وارد مى‌كند، فشارى كه منتهى به تنزل مزدها مى‌شود. وضعيت قسمت شرقى لندن، نمونه‌اى از اين تاثير است.(2)
نتايج واقعى به كار بردن ماشين‌ها را مى‌توان به بهترين وجه در رشته هايى از كار، كه ماشين‌ها در آن به كار نرفته‌اند، مشاهده كرد. مى‌توان در پايان گفت، كه استعمال ماشين‌ها از يك سو موجب كار مركب و متشكل مى‌شود و از سوى ديگر به از ميان رفتن كليه‌ى روابط اجتماعى و خانوادگى‌اى كه تاكنون وجود داشته‌اند، منجر خواهد شد.
كارل ماركس‏
* * *
كوتاه كردن زمان كار

(از صورت جلسه‌ى نشست 11 اوت 1868، شوراى كل انترناسيونال)
شهروند ماركس‏ نمى‌تواند درباره‌ى اين موضوع، كه كوتاه كردن مدت كار موجب كاهش‏ توليد خواهد شد، با نظر ميلز موافق باشد. ماركس‏ معتقد است، كه اين موضوع صحيح نيست؛ زيرا آن جا كه محدوديت مدت كار روزانه صورت گرفته است، ابزار توليد تكامل كاملا شديدترى تا حرفه هاى ديگر داشته‌اند. محدوديت مدت كار روزانه، منجر به استعمال ماشين‌هاى بيش‏ترى مى‌شود و توليد در حجم كوچك را همواره غير ميسرتر مى‌سازد، كه اين امر ضمنا براى گذار به توليد اجتماعى ضرورى مى‌باشد. جنبه‌ى بهداشتى مساله روشن است. البته كوتاه كردن زمان كار ضرورى است، تا به طبقه‌ى كارگر فرصت بيش‏ترى براى تكامل معنوى داده شود. محدوديت‌هاى قانونى ساعات كار روزانه، گام‌هاى اوليه‌اى براى شكوفايى معنوى و جسمى و رهايى نهايى طبقه‌ى كارگر مى‌باشند. امروزه هيچ كس‏ منكر آن نيست، كه دخالت دولت به نفع زنان و كودكان لازم است. البته محدوديت مدت كار آن‌ها، در اكثر موارد موجب كوتاه شدن زمان كار مردان نيز مى‌شود. اولين بار، انگلستان در راه كوتاه شدن مدت كار گام برداشت. ساير كشورها مجبورند، كه كمابيش‏ از اين نمونه پيروى كنند. در آلمان به طور جدى دست به آژيتاسيون زده شده است و از شوراى لندن انتظار مى‌رود، كه رهبرى اين جنبش‏ را به عهده بگيرد. اين مساله اصولا در كنگره‌ى قبل تصويب شده است و اكنون زمان آن است كه دست به كار زده شود.
كارل ماركس‏
* * *
درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر(3)

(طرح سخن رانى براى جلسه‌ى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس‏ انترناسيونال در لندن)
1_ درباره‌ى مساله‌ى اصولى لورنسو تصميم گرفته مى‌شود.
2_ عدم دخالت در سياست امكان پذير نمى‌باشد. سياست مطبوعاتى نيز يك نوع سياست است. تمام روزنامه هايى كه معتقد به عدم شركت در سياست هستند، به حكومت حمله مى‌كنند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و تا چه حد بايد در سياست دخالت كرد و اين به اقتضاى موقعيت تعيين مى‌شود و نه از قبل.
الف: كناره گيرى از سياست حرف مزخرفى است. ادعا مى‌شود كه بايد از شركت در انتخابات خوددارى كرد، زيرا امكان آن وجود دارد كه افراد بدى انتخاب شوند. يعنى نبايد شهريه‌اى جمع آورى كرد، زيرا ممكن است صندوق دار پول‌ها را بالا بكشد. يا اين كه نبايد نشريه‌اى داشت، زيرا ممكن است سردبير خيانت كند؛ همان طور كه نمايندگان مجلس‏ مى‌توانند خيانت كنند.
ب: در مورد آزادى سياسى، مخصوصا حق تشكل اتحاديه ها و اجتماعات و داشتن آزادى مطبوعات _ يعنى وسايل آژيتاسيون ما _ آيا براى ما بى تفاوت است كه اين‌ها را از ما سلب كنند يا نه؟ و وقتى به آن‌ها تجاوز مى‌شود، آيا نبايد به دفاع بپردازيم؟
پ: موعظه خوانى مى‌شود، كه شركت در سياست به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است. (در حالى كه) وضع موجود وجود دارد و براى به رسميت شناختن ما هم وقعى نمى‌گذارد. اگر از وسايلى كه وضع موجود در اختيارمان قرار داده است، براى آن استفاده كنيم كه بر ضد وضع موجود اعتراض‏ نماييم، آيا اين به معنى به رسميت شناختن آن است؟
3_ عدم شركت در سياست امكان پذير نيست، زيرا حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى موجوديت دارد و مى‌خواهد از نظر سياسى به آژيتاسيون بپردازد. موعظه خوانى براى او در جهت عدم شركت در سياست، به معنى نابود كردن انترناسيونال است. درك ساده از مناسبات و فشار سياسى به خاطر اهداف سوسياليستى، كارگران را به سياست مى‌كشاند و موعظه خوانان عدم شركت در سياست، كارگران را به آغوش‏ سياست مداران بورژوا سوق مى‌دهند. بعد از كمون _ كه جنبش‏ سياسى كارگران را در دستور روز قرار داد _ ديگر عدم شركت در سياست امكان پذير نمى‌باشد.
4_ ما مى‌خواهيم طبقات را از بين ببريم. تنها وسيله‌ى آن، داشتن قدرت سياسى در دست پرولتارياست. خوب، حالا ما بايد با سياست كارى نداشته باشيم؟ كليه‌ى طرف داران كناره گيرى از سياست، خود را انقلابى مى‌خوانند. انقلاب، عالى‌ترين عمل سياسى است و هر كس‏ كه خواستار آنست، بايد هم چنين خواهان وسيله‌اى باشد كه انقلاب را تدارك مى‌بيند و كارگران را به خاطر آن تربيت كرده و سعى مى‌كند كه فردا انقلاب دوباره فريب فاورها و پيات‌ها را نخورد. حالا فقط مساله بر سر اينست كه كدام سياست: سياست محض‏ پرولترى و نه سياست دنباله روى از بورژوازى.
فردريش‏ انگلس‏
* * *
درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر 

(از دست نويس‏ سخن رانى در 21 سپتامبر 1871، كنفرانس‏ انترناسيونال در لندن)
احتراز مطلق از موضوعات سياسى غير ممكن است. تمام مطبوعات طرف دار عدم شركت در سياست نيز به سياست مى‌پردازند. مساله فقط بر سر اينست، كه چگونه و به چه نوع سياستى بايد پرداخت؟ علاوه بر اين، عدم شركت در سياست براى ما امكان ناپذير مى‌باشد. در اكثر كشورها، حزب كارگر به عنوان يك حزب سياسى وجود دارد. اين ما نيستيم كه با موعظه خوانى مربوط به عدم شركت در سياست، در كار آن‌ها اخلال مى‌كنيم. پراتيك واقعى زندگى و فشار سياسى‌اى كه دولت‌هاى كنونى _ چه به خاطر مقاصد سياسى و چه به خاطر مقاصد اجتماعى _ بر كارگران وارد مى‌آورند، كارگران را مجبور به آن مى‌كند كه به سياست بپردازند، چه شما بخواهيد و چه نخواهيد. موعظه خوانى براى آن‌ها در مورد عدم شركت در سياست، به معنى راندن آن‌ها به آغوش‏ سياست مداران بورژواست. مخصوصا بعد از كمون پاريس‏ _ كه جنبش‏ پرولتاريا را در برنامه‌ى روز قرار داد _ كناره گيرى سياسى به هيچ وجه امكان پذير نمى‌باشد.
ما مى‌خواهيم طبقات را از بين ببريم. وسيله‌ى نيل به آن چيست؟ حكومت سياسى پرولتاريا. و حالا كه همه در اين باره اتفاق نظر دارند، از ما خواسته مى‌شود كه در سياست دخالت نكنيم! تمام طرف داران عدم شركت در سياست، خود را انقلابى مى‌خوانند و حتا انقلابى تمام عيار. اما انقلاب، عالى‌ترين عمل سياسى است و هر كس‏ كه آن را مى‌خواهد، مجبور است وسيله‌ى آن را هم بخواهد. عمل سياسى‌اى كه انقلاب را آماده مى‌سازد و كارگران را براى انقلاب تربيت مى‌كند؛ عمل سياسى‌اى كه بدون آن كارگران هميشه در روز بعد از مبارزه، فريب فاورها و پيات‌ها را مى‌خورند. البته سياست مورد نظر ما بايد سياست پرولترى باشد و حزب كارگر نبايد دنباله روى هيچ يك از احزاب بورژوايى گردد، بلكه بايد خود را به عنوان يك حزب مستقل _ كه داراى هدف مخصوص‏ خود و سياست خاص‏ خود مى‌باشد _ سامان دهد.
آزادى‌هاى سياسى _ حق تشكيل اتحاديه و اجتماعات و آزادى مطبوعات _ اين‌ها حربه هاى ما هستند و وقتى مى‌خواهند آن‌ها را از ما بگيرند، آيا بايد دست روى دست بگذاريم و از سياست كناره گيرى كنيم؟ گفته مى‌شود كه اقدام به هر عمل سياسى، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود است، اما وقتى وضع موجود وسيله‌اى در اختيار ما مى‌گذارد كه بر ضد همين وضع موجود اعتراض‏ كنيم. در اين صورت استفاده كردن از اين وسيله، به معنى به رسميت شناختن وضع موجود نيست.
فردريش‏ انگلس‏
* * * 
اتحاديه هاى كارگرى انگلستان(4) 

(از صورت جلسه‌ى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس‏ انترناسيونال در لندن)
یک
ماركس‏ معتقد است كه اين مصوبه در كنگره‌ى بازل پذيرفته نشده است و بعد از بررسى مجدد قبول مى‌كند، كه مصوبه‌اى به اين مضمون وجود داشته است. (منظور مصوبه‌ى كنگره‌ى بازل انترناسيونال اول درباره‌ى سازمان‌هاى تعاونى كارگرى است. به موجب يكى از مواد اين مصوبه، كنگره به شوراى كل ماموريت مى‌دهد، كه ايجاد روابط بين المللى سازمان‌هاى تعاونى كارگرى را تحقق بخشد.)
ماركس‏ مى‌گويد: اين يك آرزوى پارسايانه بود و خود او نيز در آن زمان اين امر را امكان پذير تلقى مى‌كرده، ولى حالا اعتقاد كامل دارد كه اتحاديه‌ى كارگرى، عضويت در چنين فدراسيونى را قبول نخواهد كرد و مى‌گويد اتحاديه هاى كارگرى انگلستان يك اقليت اريستوكرات هستند و كارگران فقير نمى‌توانند عضو آن بشوند: توده‌ى عظيم كارگران كه در اثر توسعه‌ى اقتصادى به طور روزمره از روستاها به شهرها سوق داده مى‌شوند، مدت‌ها خارج از اتحاديه هاى كارگرى باقى مى‌مانند و آن‌هايى هم كه از ديگران تهى دست‌ترند، هرگز به عضويت آن پذيرفته نمى‌شوند. همين موضوع در مورد كارگران متولد ايست آند لندن نيز صادق مى‌باشد. در آن جا از هر ده نفر، يكى عضو اتحاديه‌ى كارگرى مى‌باشد و دهقانان و روزمزدها هرگز به عضويت اين سازمان تعاونى كارگرى در نمى‌آيند.
اتحاديه هاى كارگرى صرفا با اتكا به خود، قدرتى نداشته و در اقليت خواهند ماند. آن‌ها توده‌ى پرولتاريا را پشت سر خود ندارند، در حالى كه انترناسيونال مستقيما بر روى اين انسان‌ها نفوذ دارد. انترناسيونال براى جلب كارگران، نيازى به تشكيلات اتحاديه هاى كارگرى ندارد. ايده هاى انترناسيونال مشوق فورى آن‌هاست و اين تنها اتحاديه‌اى است كه اعتماد كامل كارگران را جلب مى‌كند. علاوه بر اين، تفاوت لسان، مغاير وحدت انترناسيونال با اتحاديه‌ى كارگرى مى‌باشد.
دو
ماركس‏، وحشتى را كه استين در رابطه با اتحاديه‌ى كارگرى دارد، معقول نمى‌داند و مى‌گويد اين‌ها هرگز نمى‌توانند بدون مراجعه به ما، كارى انجام دهند. حتا آن‌هايى كه بهترين تشكيلات را داشته و در آمريكا نيز شعبه هايى دارند، چنين قدرتى را دارا نمى‌باشند. اتحاديه هاى كارگرى، خارج از جنبش‏ بزرگ انقلابى انگلستان _ جنبش‏ چارتيستى _ قرار دارند. از زمانى كه انترناسيونال به وجود آمده، قضيه طور ديگرى شده است. اگر اتحاديه هاى كارگرى مايل باشند از نيروهاى خود استفاده كنند، مى‌توانند به كمك ما به همه چيز نايل آيند. آن‌ها در نظام نامه‌ى‌شان ماده‌اى دارند كه آنان را از دخالت در سياست منع مى‌كند و فقط تحت تاثير انترناسيونال بود كه توانستند اقدامات سياسى‌اى انجام بدهند. شوراى كل سال‌ها با اتحاديه‌ى كارگرى در ارتباط بود و كميته‌اى وجود داشت (كميته‌ى اجرائيه‌ى جامعه‌ى رفورم انگلستان)، كه در حال حاضر نيز هنوز با اتحاديه هاى كارگرى شهرهاى بزرگ منچستر، بيرمنگام و شفيلد ارتباط دارد.
كارل ماركس‏
* * *
درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر
(از صورت جلسه‌ى 20 سپتامبر 1871، كنفرانس‏ انترناسيونال در لندن)
شهروند لورنسو توجه به مقررات نظام نامه‌اى را به ما يادآورى مى‌كند و شهروند باستليكا به او تاسى جسته است. من نظام نامه‌ى تشكيلاتى و پيام افتتاحيه را در دست دارم و در هر دوى آن‌ها آمده است، كه شوراى كل موظف است دستور جلسه‌اى براى بحث و شور به كنگره ها تقديم نمايد. برنامه‌اى كه شوراى كل براى بحث به كنفرانس‏ ارائه داده است، موضوع تشكيلاتى سازمان را طرح مى‌كند و پيشنهاد ولانت درست در رابطه با اين مطلب است، بنابراين اعتراض‏ لورنسو و باستليكا بى اساس‏ است.
تقريبا در تمام كشورها، برخى از اعضاى انترناسيونال با استناد به بيان رساى نظام نامه‌اى كه در كنگره‌ى ژنو به تصويب رسيده است، به نفع كناره گيرى از سياست، تبليغاتى به راه انداخته‌اند و دولت‌ها اهتمام ورزيده‌اند كه در اين باره ممانعتى به عمل نياورند. در آلمان، شوايتسر (رئيس‏ اتحاديه‌ى عمومى كارگران آلمان) و ساير جيره خواران بيسمارك حتا سعى كرده‌اند، كه فعاليت‌هاى شعبات انترناسيونال را با سياست دولت منطبق سازند. در فرانسه، اين كناره گزينى بزهكارانه به فاور و ريكاردو و سايرين اجازه داده است، كه در 4 سپتامبر قدرت را _ در درون شعبه‌ى انترناسيونال در فرانسه _ قبضه كنند و اين كناره گيرى به آن‌ها امكان داده است، كه در 18 مارس‏ يك كميته‌ى خودكامه _ كه عمدتا از بناپارتيست‌ها و آشوب گران تشكيل يافته است _ به وجود آورده شود. اين‌ها عمدتا نخستين روزهاى انقلاب را با بى عملى خود به هدر دادند؛ روزهايى را كه مى‌بايستى وقف استقرار انقلاب نمايند.(5) كنگره كارگرى‌اى كه اخيرا در آمريكا برگزار شد، تصميم گرفت كه به مسايل سياسى بپردازد و كارگرانى نظير خود را جانشين سياست بازان حرفه‌اى نمايد؛ كارگرانى كه مامور دفاع از منافع طبقه‌ى خودشان مى‌باشند.
در انگلستان هنوز براى يك كارگر امكان آن وجود ندارد، كه به اين آسانى به پارلمان برود؛ زيرا اعضاى پارلمان هيچ گونه حقوقى دريافت نمى‌كنند و به اين ترتيب، پارلمان براى كارگرى كه فقط مى‌تواند از طريق كار خود، مخارج لازم زندگى‌اش‏ را تامين نمايد، دست رسى ناپذير مى‌گردد. بورژوازى به خوبى مى‌داند، كه امتناع سرسختانه‌اش‏ در پرداخت مواجب به نمايندگان پارلمان، وسيله‌اى براى آنست كه مانع شركت طبقه‌ى كارگر در پارلمان بشود.
به هيچ وجه نبايد معتقد بود، كه وجود نمايندگان كارگر در پارلمان داراى اهميت ناچيزى مى‌باشد. وقتى صداى آن‌ها را خفه كنند _ همان طور كه در مورد دوپوتر و كاستيو كردند _ و يا وقتى آن‌ها را اخراج نمايند _ همان طور كه در مورد مانوئل كردند _ آن وقت، اين تعديات و اين اجحافات، اثر عميقى روى مردم خواهد گذاشت. و برعكس‏، اگر بتوانند مثل ببل و ليبكنخت از تريبون پارلمان صحبت كنند، آن وقت حرف‌شان به گوش‏ تمام دنيا مى‌رسد. به هر حال، هم در اين صورت و هم در آن حالت، گروه كثيرى با اصول ما آشنا مى‌شوند. به عنوان نمونه بايد بگويم: وقتى ببل و ليبكنخت در اثناى جنگى كه با فرانسه جريان داشت، دست به كار آن شدند كه بر عليه جنگ مبارزه كنند، تا در رابطه با اين وقايع طبقه‌ى كارگر را متوجه مسئوليت خود نمايند، تمام آلمان دست خوش‏ هيجان شد و حتا در مونيخ _ شهرى كه در آن فقط به خاطر قيمت آبجو، انقلاب صورت مى‌گيرد _ تظاهرات‌هاى بزرگى برپا شدند، كه پايان جنگ را مطالبه مى‌كردند. حكومت‌ها با ما دشمنى مى‌ورزند(6) و ما بايد با تمام وسايلى كه در اختيار داريم، به آن‌ها پاسخ بدهيم، فرستادن كارگران به پارلمان، به معنى پيروزى بر حكومت‌هاست. البته بايد افراد شايسته‌اى را انتخاب كرد، نه كسانى نظير تولن را.
ماركس‏ از پيشنهاد شهروند ولانت و هم چنين از تغييراتى كه فرانكل پيشنهاد كرده است، پشتيبانى مى‌كند. اين تغييرات مبنى بر آن است، كه مقدمه‌اى بر پيشنهاد افزوده شود تا محتويات آن تشريح گردد. يعنى آن كه تاكيد شود، كه سازمان نه تازه از امروز، بلكه از مدت‌ها قبل خواستار آنست كه كارگران بايد به سياست بپردازند.
كارل ماركس‏
* * *
درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر 

(از صورت جلسه‌ى 21 سپتامبر 1871، كنفرانس‏ انترناسيونال در لندن)
ماركس‏ گفت كه ديروز بر له پيشنهاد ولانت صحبت كرده است و به اين جهت با آن مخالفت نخواهد كرد و به مقابله با باستليكا خواهد پرداخت. زيرا باستليكا از آغاز كنفرانس‏ كوشيده است، كه صرفا مسايل تشكيلاتى مورد بحث و بررسى قرار گيرند و نه مسايل مربوط به اصول.
ماركس‏ در رابطه با تذكرى كه در مورد مقررات نظام نامه داده شده است، يادآورى مى‌كند كه نظام نامه و پيام افتتاحيه انترناسيونال اول _ كه او يك بار ديگر آن را قرائت كرده است _ بايد به عنوان يك كل خوانده شود.(7)
ماركس‏ تاريخچه‌ى احتراز از شركت در سياست را شرح داده و مى‌گويد نبايد اجازه بدهيم، كه اين مساله ما را سر در گم نمايد. كسانى كه براى اين دكترين تبليغ مى‌كردند، افراد خيال پرست خوش‏ باورى بودند. اما آن‌هايى كه امروز مى‌خواهند همان راه را ادامه دهند، اين طور نيستند. اين‌ها تازه بعد از يك مبارزه‌ى شديد، شركت در سياست را رد مى‌كنند و به اين ترتيب، مردم را به يك اپوزيسيون صورى بورژوايى مى‌كشانند و ما بايد هم راه مبارزه با رژيم بر عليه آن نيز مبارزه كنيم. ما بايد گامبتا را افشا كنيم، تا خلق بار ديگر فريب نخورد.
ماركس‏ با ولانت هم عقيده بوده و مى‌گويد ما بايد با به مبارزه طلبيدن تمام حكومت‌هايى كه انترناسيونال را تحت تعقيب قرار داده‌اند، به آن‌ها پاسخ بدهيم. ارتجاع در تمام قاره وجود دارد و عمومى و مداوم است، حتا در ايالات متحده‌ى آمريكا و انگلستان، منتها به صورتى ديگر. بايد به حكومت‌ها اعلام كنيم، كه ما مى‌دانيم شما قدرت مسلحى هستيد كه براى مقابله با پرولتاريا به وجود آمده است، ولى تا زمانى كه ممكن باشد، از طريق مسالمت آميز با شما مبارزه خواهيم كرد و چنان چه لازم شد با سلاح نيز به جنگ شما خواهيم آمد.
به نظر ماركس‏، بايد تغييرات چندى در پيشنهاد ولانت داده شود و به اين جهت او از پيشنهاد اوتين «درباره‌ى تاثير بخشى طبقه‌ى كارگر» طرف دارى مى‌كند.
كارل ماركس‏
* * *
مبارزات اقتصادى و مبارزات سياسى 

یک
طبيعتا هدف نهايى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر، تصرف قدرت سياسى است؛ و طبيعتا براى اين منظور، سازمانى از طبقه‌ى كارگر كه داراى درجه‌اى از انكشاف قبلى بوده و در جريان خود مبارزات اقتصادى تشكيل شده و رشد يافته است، ضرورى مى‌باشد.
اما از طرف ديگر، هر جنبشى كه در آن طبقه‌ى كارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاكم برمى‌خيزد و مى‌كوشد آن‌ها را به وسيله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود در آورد، جنبشى سياسى است. مثلا، كوشش‏ براى به چنگ آوردن كاهش‏ زمان كار از سرمايه داران منفرد در يك كارگاه يا فقط در يكى از شاخه هاى صنايع به وسيله‌ى اعتصاب و نظاير آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت كار و نظاير آن، جنبشى سياسى است. و به اين ترتيب است، كه از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد كارگران، در همه جا جنبشى سياسى پديد مى‌آيد. يعنى جنبش‏ طبقه به منظور پيروز گرداندن منافع خويش‏ در شكلى عمومى، و در شكلى كه داراى نيروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه اين جنبش ‏ها به وجود يك سازمان قبلى نياز دارند، معهذا به نوبه‌ى خود وسايل انكشاف چنين سازمانى مى‌باشند.
در آن جايى كه هنوز طبقه‌ى كارگر به درجه‌ى كافى سازمانى دست نيافته، تا بتواند عليه قهر دسته جمعى _ يعنى اقتدار سياسى طبقات حاكم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال بايد با كار تهييجى پياپى عليه شيوه‌ى برخورد سياسى دشمنانه‌ى طبقات حاكم نسبت به ما، اين طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غير اين صورت، طبقه‌ى كارگر به صورت آلت دست طبقات حاكم باقى خواهد ماند.
(تلخيص‏ از نامه‌ى ماركس‏ به ف. بولت، مورخ 23 فوريه 1871،
  به نقل از «كار مزدى و سرمايه»، انتشارات سوسيال، پاريس‏، 1972)
دو
_ با توجه به اين كه پرولتاريا به عنوان طبقه فقط در صورتى مى‌تواند عليه قهر دسته جمعى طبقات مالك وارد عمل شود، كه در حزب سياسى مجزاى خويش‏، در تخالف با همه‌ى اشكال قديمى احزاب طبقات مالك، متشكل گردد؛
_ با توجه به اين كه تشكل پرولتاريا در حزب سياسى‌اش‏ براى تضمين پيروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهايى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛
_ با توجه به اين كه بايد وحدت نيروهاى طبقه‌ى كارگر، كه از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق يافته، به عنوان اهرم توده هاى اين طبقه در مبارزه عليه اقتدار سياسى استثمار كنندگانشان به كار آيد؛
كنفرانس‏ به اعضاى انترناسيونال خاطر نشان مى‌سازد، كه در جريان مبارزه‌ى طبقه‌ى كارگر، فعاليت اقتصادى و فعاليت سياسى اين طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پيوند دارند.
(تلخيص‏ از قطعنامه‌ى كنفرانس‏ لندن انجمن بين المللى كارگران _ انترناسيونال _، سپتامبر 1871، به نقل از همان ماخذ)
* * *
سنديكاها
(از قطع نامه هاى نخستين كنگره‌ى انترناسيونال اول، ژنو، 1886)
الف
گذشته‌ى‌شان: سرمايه يك اقتدار اجتماعى متراكم مى‌باشد، حال آن كه كارگر فقط نيروى كارش‏ را در اختيار دارد. بنابراين، قرارداد ميان سرمايه و كار هرگز نمى‌تواند مبتنى بر شرايطى عادلانه باشد، حتا عادلانه به اين معنا كه جامعه تصاحب وسايل مادى موجوديت و توليد را در يك طرف و نيروهاى مولد زنده را در طرف مقابل آن قرار دهد.
تنها اقتدار اجتماعى كارگران، (قدرت) توده‌ى آنان است. در عين حال، اين اقتدار توده‌ى كارگران به واسطه‌ى عدم وحدت آنان، شكننده مى‌باشد. پراكندگى كارگران به وسيله‌ى رقابت اجتناب ناپذير خودشان توليد شده و حفظ مى‌گردد. سنديكاها در وحله‌ى اول توسط كوشش ‏هاى خود به خودى كارگران براى از بين بردن و يا حداقل محدود كردن اين رقابت، و براى بهبود بخشيدن به شرايط كار قراردادى حداقل به صورتى بهتر از شرايط بردگان صرف، به وجود آمدند. و به همين دليل هم هدف آنى به مطالبات روزمره، به وسايل دفاع در مقابل تجاوزات بى وقفه‌ى سرمايه، و خلاصه به مسايل مزد و زمان كار محدود مى‌شد. اين نوع فعاليت سنديكاها، نه فقط مشروع، بلكه ضرورى است. تا هنگامى كه شيوه‌ى توليدى كنونى باقى است، نمى‌توان از اين فعاليت چشم پوشيد. برعكس‏، بايد با ايجاد سنديكا و با متحد كردنشان در همه‌ى كشورها، فعاليت مزبور را تعميم بخشيد.
از طرف ديگر، سنديكاها بى آن كه خود آگاه باشند، به صورت كانون‌هاى سازمان دهى طبقه‌ى كارگر در آمده‌اند، همان طور كه شهردارى‌ها(8) و بخش‏ دارى‌هاى(9) قرون وسطى براى بورژوازى چنين بودند. اگرچه سنديكاها براى كشمكش‏ و درگيرى روزمره ميان سرمايه و كار ضرورى‌اند، ليكن اهميت آن‌ها به عنوان دستگاه سازمان يافته براى تسريع الغاى خود نظام مزدبرى به مراتب بسيار بيش‏تر است.

ب
اكنونشان: تاكنون سنديكاها منحصرا به مبارزات موضعى (محلى) و آنى عليه سرمايه پرداخته‌اند. آن‌ها هنوز نيروى تهاجمى خود عليه نظام بردگى مزدبرى و عليه شيوه‌ى توليدى كنونى را كاملا درك نكرده‌اند. و به همين دليل هم خود را از جنبش ‏هاى اجتماعى و سياسى عمومى خيلى كنار نگه داشته‌اند. با اين وجود، در اوقات اخير به نظر مى‌رسد كه سنديكاها تا حدودى بيدار شده و به وظيفه‌ى بزرگ تاريخى‌شان آگاهى يافته‌اند. اين امر را براى مثال مى‌توان از مشاركت سنديكاها در انگلستان در جنبش‏ سياسى كاملا متاخر، از بينش‏ برترشان نسبت به عمل كردشان در آمريكا، و از قطع نامه‌ى زير كه آخرين كنفرانس‏ بزرگ نمايندگان تريديونيون‌ها در شفيلد (
Sheffield) اعلام داشت، استنباط كرد: «اين كنفرانس‏ از كوشش‏هاى انجمن بين المللى (انترناسيونال اول _ مترجم) براى متحد ساختن كارگران همه‌ى كشورها در يك فدراسيون برادرانه‌ى مشترك كاملا قدردانى كرده و مصرانه به انجمن‌هاى مختلف حاضر در كنفرانس‏ توصيه مى‌كند به عضويت سازمان مذكور، كه معتقديم براى ترقى و رفاه تمامى طبقه‌ى كارگر ضرورى است، درآيند.»
پ
آينده‌ى‌شان: سنديكاها علاوه بر اهداف اوليه‌ى‌شان، بايد فرا گيرند كه از اين پس‏ به شيوه‌اى آگاهانه تر و به عنوان كانون‌هاى سازمان دهى طبقه‌ى كارگر در جهت مقصود متعالى‌اش‏ _ براى رهاسازى كامل خويش‏ _ دست به عمل بزنند. آن‌ها بايد هر جنبش‏ اجتماعى و سياسى‌اى را كه به اين هدف گرايش‏ دارد، مورد حمايت قرار دهند. سنديكاها با در نظر گرفتن خود به عنوان پيش‏ گامان و نمايندگان تمامى طبقه‌ى كارگر و با عمل كردن به چنين عنوانى، ضرورتا موفق خواهند شد كسانى را كه هنوز در خارج از سنديكاها قرار دارند، به سوى خويش‏ جذب كنند. سنديكاها بايد منافع كم درآمدترين اقشار كارگران را _ مثل كارگران كشاورزى كه اوضاع و شرايط به خصوص‏ نامساعد، توان مقاومت‌شان را از بين برده _ با دقت و دل سوزى مورد توجه قرار دهند. آن‌ها بايد به تمامى جهان اين اعتقاد را تفهيم كنند، كه كوشش ‏هاى آنان نه تنها خودخواهانه و براى منافع خودشان نيست، بلكه برعكس‏ مقصود اين كوشش ها رهاسازى توده‌هاى سركوب شده مى‌باشد.
كارل ماركس‏
* * *
كار تعاونى
(تلخيص‏ از «گزارش‏ شوراى مركزى» انترناسيونال اول در نخستين كنگره‌ى آن در ژنو، سوم تا هشتم سپتامبر 1866)
الف) ما جنبش‏ تعاونى را به عنوان يكى از نيروهاى متحول گرداننده‌ى جامعه‌ى حاضر، جامعه‌اى كه بر آشتى ناپذيرى طبقات بنا شده، به رسميت مى‌شناسيم. قابليت عظيم تعاونى‌ها اينست، كه در پراتيك مى‌توانند نشان دهند كه نظام كنونى مستبد و فلاكت آور انقياد كار توسط سرمايه را مى‌توان منسوخ كرد و نظام جمهورى اتحاديه‌ى توليد كنندگان آزاد و برابر را جانشين آن ساخت.
ب) اما جنبش‏ تعاونى، كه محدود به شكل‌هايى بسيار كوچك از انكشافى است كه بردگان مزدبگير منفرد به وسيله‌ى درهم آميختن مى‌توانند به وجود آورند، به تنهايى قادر نيست جامعه‌ى سرمايه دارى را متحول گرداند. براى تبديل كردن توليد اجتماعى به يك نظام وسيع و هماهنگ كار تعاونى، تغييرات اجتماعى عمومى ضرورى و اجتناب ناپذير مى‌باشند. تغييرات شرايط عام جامعه، هرگز بدون به كار گرفتن نيروهاى سازمان يافته‌ى جامعه صورت نخواهند پذيرفت. بنابراين، قدرت حكومتى كه از چنگ سرمايه داران و مالكين ارضى بيرون كشيده شد، بايد به وسيل‌ى خود طبقات كارگر اداره شود.
پ) ما به كارگران توصيه مى‌كنيم، كه بيش‏تر به تعاونى توليد و كم‌تر به تعاونى مصرف بپردازند. تعاونى مصرف فقط بر سطح نظام اقتصادى كنونى ضربه مى‌زند، تعاونى توليد پايه‌ى اين نظام را مورد هجوم قرار مى‌دهد.
ت) ما به همه‌ى شركت‌هاى تعاونى كارگرى توصيه مى‌كنيم، كه بخشى از دست مايه‌ى خود را به ترويج اصول خويش‏ اختصاص‏ دهند؛ ابتكار عمل (ايجاد) شركت‌هاى تعاونى را به دست گيرند؛ و اين كار ترويجى را هم به طور شفاهى و هم به وسيله‌ى نشريات به پيش‏ برند.
ث) به منظور جلوگيرى از استحاله‌ى شركت‌هاى تعاونى كارگرى به شركت‌هاى تعاونى متداول بورژوايى (شركت‌هاى با مسئوليت محدود)(10) هر كارگر مشغول به كار _ چه عضو شركت باشد و چه نباشد _ بايد دست مزد واحدى دريافت كند. به عنوان راه حلى صرفا موقتى، ما با پرداخت سودى بسيار جزيى به اعضاى شركت موافقيم.
كارل ماركس‏
* * *
زيرنويس ‏ها:
1_ خلاصه‌ى اين نطق، كه ماركس‏ در جلسه‌ى 28 ژوئيه 1868 ايراد كرده است، به وسيله‌ى جرج اكاريوس‏ نوشته شده و به صورت بريده‌اى از شماره‌ى 354 روزنامه‌ى »بى _ هيو« مورخ اول اوت 1868 به دفتر صورت جلسات شوراى كل انترناسيونال پيوست شده است.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
2_ اشاره به دوران بعد از بحران 1866 است، كه در آن به شدت بر فقر مردم در لندن و مخصوصا در قسمت فقيرنشين شرقى شهر افزوده شد.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
3_ مساله‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر در كنفرانس‏ انترناسيونال اول در لندن واجد اهميت زيادى بود و در سخن رانى‌هاى ماركس‏ و انگلس‏ مفصلا تشريح گرديد و در نشست‌هاى ششم و هفتم كنفرانس‏ دربیستم و دوازدهم سپتامبر 1871 )چند ماه بعد از سقوط كمون پاريس‏( مورد بحث و مذاكره قرار گرفت. باكونيست‌هاى حاضر در كنفرانس‏، يعنى باستليكا و روبين و هم چنين لورنسو (نماينده‌ى شعبه انترناسيونال در اسپانيا) با طرح اين مساله مخالفت كردند و معتقد بودند كه كنفرانس‏ صلاحيت بررسى اين مساله را ندارد. در جريان بحث، باكونيست‌ها افشا و ايزوله شدند و اكثريت كنفرانس‏، به شوراى كل ماموريت داد كه متن قطعى و نهايى اين مصوبه را فرموله كند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
4_ ماركس‏ اين سخن رانى را در رابطه با مباحثه‌اى كه به علت قطع نامه‌ى پيشنهادى «دلاهاى» در كنفرانس‏ لندن درگرفته بود، ايراد كرده است. اين قطع نامه، كه در نشست پنجم كنفرانس‏ در بیستم سپتامبر مطرح گرديد، حاوى اين پيشنهاد بود كه يك فدراسيون بين المللى از سازمان‌هاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى تشكيل گردد، تا به يك «عدم مركزيت ادارى» نايل آيد و يك «كمون واقعى آينده» را به وجود آورد. اين پيشنهاد خيال پردازانه كه با شرايط زمان هيچ گونه تطابقى نداشت و نقش‏ دولت پرولترى و حزب سياسى پرولتاريا را نفى مى‌كرد، مورد انتقاد ماركس‏ قرار گرفت. از طرف ديگر، ماركس‏ تركيب آن زمان اتحاديه هاى كارگرى انگليس‏ و جدايى آن‌ها از توده هاى مردم و امتناع از مبارزه‌ى سياسى را نيز مورد انتقاد قرار داد و در عين حال، اهميت مبارزه‌ى انترناسيونال براى شركت اتحاديه هاى كارگرى در جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر را متذكر شد و لزوم تغيير تربيت اعضاى اتحاديه هاى كارگرى به مفهوم انقلاب پرولترى و انترناسيوناليزم پرولترى را يادآورى نمود. كنفرانس‏، طرح «دلاهاى» را رد كرد و طرح ديگرى را به تصويب رساند، كه مشعر بر تثبيت روابط بين المللى سازمان‌هاى تعاونى اتحاديه هاى كارگرى بر اساس‏ وظايف واقعى و مربوطه‌ى طبقه‌ى كارگر بود.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
5_ اشاره به رخنه كردن عناصر غير قابل اتحاد و افراد خائن به كميته‌ى مركزى گارد ملى پاريس‏ است، كه تركيب تقريبا ناهمگونى داشت (بلانكيست‌ها، ژاكوبين‌هاى جديد، پرودونيست‌ها و غيره). وجود اين گونه افراد در كميته‌ى مركزى گارد ملى پاريس‏ _ از هجدهم مارس‏ تا تاريخ اعلام كمون پاريس‏ در 28 مارس‏ 1871 _ كه وظايف يك دولت انقلابى را انجام مى‌دادند و هم چنين عدم وجود وحدت سياسى در صفوف آن، علل اصلى اشتباهات بزرگى بودند كه كميته‌ى مزبور در زمان فعاليت خود مرتكب شد (از قبيل صرف نظر كردن از يورش‏ بلافاصله به سوى ورساى و غيره). علاوه بر اين، اشتباهات مزبور ناشى از دكترين مضر پرودونيستى _ مربوط به عدم شركت در امور سياسى _ بود. عده‌ى زيادى از نمايندگان فدراسيون پاريس‏ انترناسيونال، قبل از حوادث 18 مارس‏ به اين دكترين چسبيده بودند و حتا در دوران فعاليت‌شان در كميته‌ى مركزى گارد ملى پاريس‏ و در كمون پاريس‏ نيز هنوز كاملا آن را كنار نگذاشته بودند.(توضيح انتشارات سوسياليزم)
6_ در دست نويس‏ اوليه‌ى مارتين، اين جمله به شرح زير آمده است: «از زمان انقلاب ژوئيه، بورژوازى به تمام وسايل ممكنه متوسل مى‌شود، تا به نحو نامحسوسى در راه كارگران موانعى به وجود بياورد. روزنامه هاى ما در دسترس‏ توده‌ها قرار ندارد و تريبون مجلس‏ بهترين وسيله براى تماس‏ ما با افكار عمومى است.»
7_ در يكى از نوشته هاى اوليه در اين جا چنين آمده است: «او خطاب به طرف داران كناره گيرى از سياست مى‌گويد: اين‌ها سكتاريست هستند.»
8_
Municipalite
9_
Commune
10_ ,
Societe‘ en commandite شركت بالمضاربه يا شركتى كه سرمايه از يكى و كار از ديگرى است.(مترجم)
* * *
منابع: مجموعه آثار ماركس‏ _ انگلس‏ از متن آلمانى
1_ «نتايج به كار بردن ماشين‌ها به وسيله‌ى سرمايه داران»، ماركس‏، جلد 16، صفحات 553-552؛
2_ «كوتاه كردن زمان كار»، ماركس‏، جلد 16، صفحات 554؛
3_ «درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر»، انگلس‏، جلد 17، صفحات413-412؛
4_ «درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر»، انگلس‏، جلد 17، صفحات317-416؛
5_ «اتحاديه هاى كارگرى در انگلستان»، ماركس‏، جلد 17، صفحات 650-649؛
6_ «درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر»، ماركس‏، جلد 17، صفحات 651-650؛
7_ «درباره‌ى جنبش‏ سياسى طبقه‌ى كارگر»، ماركس‏، جلد 17، صفحه‌ى 652؛
 
چاپ اول در ايران پائيز 1358، «انتشارات سوسياليزم»
(تكثير از: حجت برزگر)

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها