تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

گامی در الفبای فلسفه ای علمی (قسمت اول)



فلسفه چيست؟
فلسفه يكي از قديمي ترين علوم مي باشد. در طول تاريخ فلسفه هاي گوناگون بوسيلة گروهها و طبقات مختلف اجتماعي پا به عرصة هستي نهاده است.
چگونه راه انديشة فلسفي خود را از ميان اشكال گوناگون تفكرات فلسفي بگشائيم؟
چگونه ارزش هر نظام فلسفي و پايگاه آن را در تاريخ تحولات فلسفي دريابيم؟
براي نيل بمقاصد فوق قبل از همه لازمست بدانيم يك نظام فلسفي چگونه مسئله اساسي فلسفه را طرح و آنرا حل مي نمايد.
دنيائي كه ما را در بر گرفته از پديده هاي متنوع و گوناگون تشكيل شده است. اتمها، ملكولها، اجسام و كرات سماوي، موجودات تك سلولي و پرسلولي نباتي و حيواني پديده هاي متنوع اين هستي بي كران ميباشند.
اشياء و پديده ها از حيث رنگ، شكل، اندازه . . . و دهها صفت ديگر با همديگر تمايز دارند.
پديده هاي عالم عليرغم تنوع و گوناگوني عموما به دو گروه كيفي متفاوت بستگي دارند. پديده ها مادي و يا معنوي و ايده آلي هستند.
پديده هاي مادي بطور عيني و خارج از چهار چوب معرفت انسان و مستقل از آن وجود دارند. انسان بكمك حواس و ارگانهاي حسي خود و يا بكمك دستگاههاي علمي و تحقيقي اشكال گوناگون ماده را مي شناسد، پديده هاي مادي عموما قابل لمس، رؤيت و قابل توزين هستند و مي توان اين پديده ها را بصورت ارقام و كميت بيان نمود.
پديده هائيكه در چهارچوب معرفت و آگاهي انسان قرار دارد و يا در اثر فعاليت فكري و مغزي انسان پديدار مي گردد ( تفكرات، احساسات، عواطف . . . ) بجهان ايده آلي و معنوي تعلق دارد.
چه رابطه اي پديده هاي مادي و معنوي را بهمديگر پيوند مي دهد؟
آيا پديده هاي مادي محصول پديده هاي معنوي هستند، يا بر عكس پديده هاي معنوي محصول و مخلوق ماده اند؟
خصوصيت كراكتر اين رابطه: يعني رابطه ماده و ايده، رابطه فكر و وجود، رابطة ماديات و معنويات مسئلة اساسي هر نظام فلسفي را تشكيل ميدهد.
رابطة فكر و وجود، رابطة ماده و ايده مسئله اساسي فلسفه است، زيرا پاسخ باين سؤال رابطه نزديك با حل ساير مسائل فلسفي نظير:
تئوري وحدت و بهم پيوستگي پديده هاي عالم، خصوصيات قوانين حاكم بر تكامل هستي، ماهيت دانش انسانها و راههاي گوناگون شناخت جهان دارد. نظر باينكه هستي چيزي جز پديده هاي مادي و معنوي نيست و هر آنچه كه در جهان وجود دارد يا مادي است و يا معنوي، بنابراين حل رابطة ماديات و معنويات براي هر نظام فلسفي از اولويت ويژه اي برخوردار است و درست بهمين دليل است كه ما نيز موضوع را با طرح و حل رابطة ماده و ايده آغاز ميكنيم.

رابطه ماده و ايده:
فرض بر اينست كه ماده و ايده با همديگر ارتباط و پيوند دارند، در غير اينصورت بحث در مورد دو عاملي كه هيچگونه ارتباطي با هم ندارند بحثي عبث و زائد خواهد بود. عده اي معتقدند كه ماده و ايده بموازات هم كشيده شده اند و چون با اين طرز فكر شيوة پيوند و ارتباط اين دو در پردة ابهام مانده و تا كنون حاميان اين نظريه قادر به ادامه كيفيت ارتباط آن نشده اند، بنابراين نظريه آنان گمراه كننده و مردود ميباشد.
چه رابطه اي مابين ماده و ايده وجود دارد؟
اگر پاسخهاي موجود سؤال فوق را بررسي نمائيم بروشني ديده ميشود كه معماي فوق داراي فقط دو پاسخ متضاد ميباشد.
يا ماده مقدم بر ايده است و يا بر عكس ايده و معرفت مقدم بر ماده بوده و ماده يك عنصر درجه دوم و مشتق از ايده است. براي اين رابطه پاسخ سومي وجود ندارد و درست بهمين دليل است كه دو مشي و نظر متضاد علمي و ضد علمي در تاريخ بوجود آمده و رشد يافته اند، باين دليل است كه جهان ما دنياي دو قطبي است و جهان سوم چيزي جز بازي با كلمات نيست. هر كشوري در پروسة تكامل و ترقي خود بنحوي به يكي از اين دو قطب وابسته است، كشورها يا در مسير نظام صنعتي ميرنده گام برميدارند و يا در مسير نظام صنعتي بالنده و رشد يابنده قرار ميگيرند. هر امر و رويداد اجتماعي و انساني با دو ملاك حق و باطل سنجيده ميشود، آنان كه چشم خود را بر ستمگريها و حق كشيها مي بندند و بخيال خود بيطرف ميمانند در جبهة باطل قرار مي گيرند.
فلاسفه ايكه ماده را اصل و مقدم بر ايده و معرفت و ايده را عامل درجه دوم و مشتق از ماده ميدانند ماديون ناميده ميشوند. از نظر اين دسته از فلاسفه، ماده از اول بوده و براي هميشه نيز خواهد بود.
از سوي ديگر فلاسفه ايكه ايده را اصل و مقدم بر ماده و ماده را يك عنصر درجه دوم و مشتق از ايده ميدانند ايده آليست يا ذهنيون ناميده ميشوند.
از نظر فلاسفه ايده آليست معرفت شرط اوليه و ضروري تمام پديده هائي است كه بنحوي از انحاء هستي دارند و يا در آينده صورت وجود خواهند يافت.
ايده آليست ها بر اساس شيوة پاسخ بسئوال زير:
چه نوع معرفتي جهان را بوجود مي آورد؟
بدو دسته تقسيم ميشوند:
الف - ايده آليست هاي ذهني - اين دسته از ايده آليست ها معتقدند كه جهان و پديده هاي موجود در آن محصول معرفت و تفكر فرد ميباشد.
ب - ايده آليست ها عيني - اين دسته از ايده آليست ها معتقدند كه جهان و پديده هاي موجود در آن بوسيلة يك معرفت عيني مستقل از شعور و معرفت انسانها خلق مي گردد.
ماديون هستي را چيزي قابل فهم مي دانند و معتقدند دانش انسانها دربارة فنومنهاي طبيعي معتبر بوده و مغز و منطق انساني قادر به كشف و بيان ماهيت دروني پديده ها و اشياء ميباشد و بدرستي مي تواند قوانين حاكم بر تكامل و دگرگوني آن را بر ملا سازد.
ايده آليست هائيكه قابل شناخت بودن جهان را قبول ندارند لاادريون يا آگنوستيك ناميده ميشوند. ساير ذهنيون گرچه بطور ضمني قابل شناخت بودن جهان را قبول دارند، ولي با جبهه بندي ايده آليستي خود ماهيت دانش انسانها را تحريف مينمايند. از نظر ايندسته از فلاسفه ايده آليست انسانها دنياي عيني و طبيعت بيروني را نميشناسند، بلكه برعكس انسانها تفكرات، عواطف، احساسات و يا يك ايدة مرموز بنام روح كل، عقل مطلق . . . را مي شناسند.

رئاليسم و ضد رئاليسم فلسفي خادم چه كساني هستند؟
فلسفه علمي يا رئاليسم فلسفي جهان بيني علمي و مترقي است. اين فلسفه شماي واقعي جهان را ترسيم نموده و واقعيت را آنگونه كه هست توجيه مينمايد.
فلسفه علمي كه بر اساس فعاليتهاي عملي و تجربي انسانها غني شده و تكامل مي يابد روشنگر اتحاد واقعي علم و فعاليت هاي عملي انسانهاست. نظام فرتوت و نيروهاي ميرندة اجتماعي همواره در طول تاريخ تكامل جامعه ايده آليسم و ذهن گرائي را بعنوان اسلحة نيرومند تئوريكي جهت انقياد روحي و سركوبي نيروهاي مولد جامعه بكار انداخته اند و در اين راه علم راستين را تنها دشمن انحراف ناپذير خود يافته اند. اوج مبارزات ايده آليسم و علم بقرون وسطي و تشكيل محاكم تفتيش عقايد مربوط ميگردد، پيشروترين فرزندان بشريت و فرزانگان جامعة انساني كه با كشفيات خود دورنماهاي نويني را در مقابل علم و عمل فراهم ساختند در مقابل دستگاه دولتي و كليسا زانو زدند و چوب تكفير خوردند، تا پايه هاي متزلزل حكامان فئودال قرون وسطائي استحكام يابد، دهها دانشمند انقلابي بعلت نافرماني از كليسا در آتش سوختند، ولي علم همچنان بر تاريكها ميتاخت و سرانجام پايه هاي خونين دستگاه كليسا و فئوداليسم بدست تواناي علم و حاميان آن سرنگون گرديد. دنياي نويني كه بر روي ويرانه هاي قرون وسطي پديدار گرديد، راه را بسوي تولد جهان بيني علمي و فلسفي هموارتر ساخت.
فلسفة علمي جهان بيني طبقات پيشرو اجتماعي است كه با تكامل فني و فرهنگي بشريت ارتباط ناگسستني دارند. در جامعه برده داري فلسفة علمي اسلحة ايدئولوژيكي قشر دموكراتيك بر عليه اريستوكراسي و قشر بالاي صاحب بردگان بود. در دوران ظهور سرمايه داري فلسفة علمي جهان بيني بورژوازي نوظهور در مبارزه اش بر عليه صاحبان اراضي بود.
در عصر ما فلسفه علمي اسلحة پر توان بخشي از بشريت مترقي است كه مجدانه بر عليه نيروهاي ارتجاعي و ترمز كنندة تكامل اجتماعي مي رزمند.
ايده آليسم اسلحة تئوريك مرتجع ترين اقشار و طبقات اجتماعي است كه در مبارزه با طبقات پيشرو و مترقي از آن سود مي جويد.
ايده آليسم هميشه وسيله اي براي بردگي روحي طبقات ستمكش مورد استفاده واقع شده و ستمگران با بكار انداختن ايده آليسم بنفع خود ارگان حاكميت خويش را توجيه و استحكام بخشيده اند.
ايده آليسم با انكار وجود عيني دنياي محسوس و توجيه آن بمثابه محصول معرفت و ايده تمام تضادهاي اجتماعي و بدبختي هاي نظامهاي فرتوت اجتماعي را به انحطاط اخلاقي مردم نسبت ميدهد، بزعم حاميان ايده آليسم شما اخلاق خود را اصلاح كنيد تا دنيا اصلاح شود. اين شيوة برخورد با مسائل و مصائب اجتماعي سدي در راه مبارزة نيروهاي مترقي جهت ساختن دنياي بهتر و حيات شايستة انساني است.
تكامل دانش و گسترش فعاليتهاي عملي انسانها مدتهاست بي اساس بودن ايده آليسم را محرز ساخته است. ولي هنوز ايده آليسم بر اذهان عده اي حاكميت و تسلط دارد. علت حاكميت و تسلط ايده آليسم بر اذهان عده اي وجود پايگاه اجتماعي آنست، طبقات ستمگر پايگاه اجتماعي ايده آليسم و انواع فلسفه هاي رنگارنگ گريز از واقعيت است. مبارزه بر عليه ايده آليسم بدون مبارزه عملي براي سرنگون ساختن پايگاه اجتماعي آن حرفي پوچ و عبث خواهد بود و درست بهمين دليل است كه مبارزات نيروهاي مترقي و پيشرو معاصر متوجه ارتجاعي ترين مركز بدبختي ملل فقير ميباشد.

مفهوم متد، ديالكتيك و متافيزيك
انسانها در جريان برآورد نيازهاي زندگي و كسب دانش براي خود هدفهاي معين و وظايف مشخصي را انتخاب مينمايند.
انتخاب هدف و فرموله كردن وظايف بمعني پايان كار نيست. مسئله مهم در راه نيل به هدف انتخاب طريق صحيح و متدهاي مؤثري است كه بتواند ما را به هدف مطلوب رهبري نمايد.
مجموعة اصول و راههاي مطالعة تئوريكي و فعاليتهاي عملي كه راه رسيدن به هدف را هموار ميسازند تشكيل متد را ميدهند. بدون انتخاب يك متد معين حل هر گونه مسائل عملي و تئوريكي غير ممكن ميگردد.
مثلا اگر بخواهيم تركيب و خصوصيات يك ماده شيميائي را دريابيم، بايد قبل از هر چيز يك روش صحيح آناليز انتخاب نمائيم و ماده مورد نظر را بوسيلة معرفهاي شيميائي تحت آزمايش قرار داده و آن را به عناصر سازنده خود تجزيه و خصوصيات عناصر تشكيل دهندة آن را تعيين نمائيم.
اگر بخواهيم فلزي را ذوب نمائيم، بايد با فن ذوب فلزات و راههاي عملي مربوط به آن كه در طي قرون انباشته شده اند آشنا باشيم.
متد يا روش مجموعة راههاي مختلف مكانيكي كه براي مطالعه يك پديده انتخاب شده، نميباشد. بلكه برعكس متد با پديدة مورد مطالعه و با قوانين ذاتي و دروني آن ارتباط ارگانيك دارد و درست بهمين دليل است كه هر علمي متد خاص خود دارد، روشهاي مطالعات فيزيكي غير از متدهاي مطالعات شيميائي و بيولوژيكي است و بالعكس.
فلسفه علمي كه دست آوردهاي شعب گوناگون علوم را كليت مي بخشد. ديالكتيك را بعنوان متد تحقيق خود برگزيده است. اين متد از آنجهت با روشهاي مطالعاتي علوم تخصصي متفاوت است كه نه تنها امكان شناخت رشته هاي گوناگون علوم را هموار مي سازد، بلكه در مجموع راه شناخت دنياي مادي و قوانين حاكم بر تكامل و دگرگوني آن را تحمل مينمايد.
بنابراين قوانين فلسفي كه محصول تعميم و بسط قوانين شعب گوناگون علوم است، تمام بخشهاي هستي: طبيعت، جامعه انساني و تفكر را در بر ميگيرد و هستي در پرتو اين قوانين راه تكامل و دگرگوني خود را طي مي نمايد.
متد متافيزيك فلسفي آنتي تز و نقطة مقابل متد ديالكتيك ميباشد. متد تحقيق متافيزيكي براي اولين مرتبه در علوم طبيعي بوجود آمد و در قرون 18 - 17 وارد فلسفه گرديد. متافيزيك آن زمان منكر تكامل و منكر پيروزي نو و نابودي جبري كهنه بود و حركت را بمثابه تغيير مكان سادة مكانيكي تلقي مينمود. متد متافيزيك اشياء و پديده ها را جدا از هم ميداند كه بموجب آن هيچگونه رابطه اي اشياء با همديگر ندارند، پس بايد پديده ها را بطور مستقل و غير مشروط مورد تحقيق و بررسي قرار داد.
لينه طبيعيدان معروف سوئيسي معتقد بود كه تعداد انواع از روز ازل تا كنون ثابت مانده است.
تقليل و كاهش حركت به تغيير مكان سادة مكانيكي بدون در نظر گرفتن تغييرات آن موجب گرديد حاميان اين متد تغييرات كيفي را در فنومن ها انكار نمايند و تكامل را تا حد افزايش و يا كاهش كمي صفات پديدة تكامل يابنده تقليل دهند.
روبينه معتقد بود كه يك انسان بالغ با جنين خود هيچگونه فرقي ندارد، جز اينكه اعضاي بدن انسان بالغ بزرگتر از جنين ميباشد.
انكار تغييرات كيفي در تكامل، و درك تكامل بصورت افزايش و يا كاهش كمي، تكرار آنچه كه هست بدون پيدايش نو و عدم درك تضاد هاي داخلي بعنوان منشاء و محركة تكامل از ويژه گيهاي متافيزيك معاصر ميباشد.
متافيزيك با انكار ماهيت پيشرو و مترقي تكامل و نفي پيروزي حتمي نو بر كهنه بعنوان اسلحه اي است كه سد راه هرگونه ترقيخواهي است و درست بهمين دليل است كه متافيزيك روش فكري نيروهاي كهنه پرست اجتماعي در مبارزه بر عليه نيروهاي مترقي و پيشرو بشري است.


موضوع فلسفه علمي
براي تعيين موضوع فلسفة علمي بايد حدود دامنة مسائل مورد مطالعه و فرق آنرا با علوم تخصصي مشخص نمود.
فلسفه در طي قرون و اعصار دچار تغيير و دگرگونيهاي زيادي شده و بهمان ترتيب موضوع فلسفه نيز دگرگوني حاصل كرده است.
در روزگاران پيشين فلسفه تمام دانش بشري مربوط به طبيعت و جامعه را در بر مي گرفت. و تكامل توليد و گسترش دامنة دانش علمي انسانها موجوب شد علوم يكي بعد از ديگري از فلسفه جدا شدند.
دانش و بينش انسانها دربارة طبيعت و جامعه موضوع بحث علوم گوناگون ميباشد. آندسته از علوم كه مسائل و پديده هاي مربوط به طبيعت را مورد مطالعه قرار ميدهند علوم طبيعي ناميده ميشوند. مسائل و پديده هاي اجتماعي بوسيله علوم اجتماعي مورد بررسي قرار مي گيرند. هر علمي بخشي از هستي را مطالعه مي كند. پس موضوع فلسفة علمي چه مي تواند باشد؟

موضوع اساسي فلسفة علمي حل مسئله اساسي فلسفه يعني رابطه ايده و ماده ميباشد. بطوريكه قبلا ديديد تمام فلاسفه بايد به مسئلة اساسي فلسفه پاسخ دهند، ولي تنها جواب درست و پايدار تا بامروز بوسيلة فلسفة علمي ارائه شده است.
فلسفة علمي ديالكتيك و مادي است، اين فلسفه از آنجهت مادي است كه در حل مسئله اساسي فلسفه ماده و وجود را اصل و مقدم بر ايده و شعور ميداند، از نظر فلسفة علمي ايده و معرفت محصول تكامل تاريخي ماده ميباشد. فلسفة علمي دنيا را مجموعة مادي و قابل شناخت ميداند و آن را آنگونه كه هست بدون اينكه چيزي بآن اضافه و يا از آن كسر نمايد منعكس ميسازد. فلسفة علمي ديالكتيك است، زيرا هستي را در حال حركت، دگرگوني، بودن و شدن بررسي ميكند.
فلسفة علمي بطور صحيح مسئله اساسي فلسفه را حل و قوانين حاكم بر تكامل و دگرگوني هستي را افشاء ميسازد، پس قوانين حاكم بر تكامل هستي نيز جزء موضوع فلسفة علمي است. علوم تخصصي نيز قوانين دنياي مادي را بررسي مي كند، ولي هر علمي قوانين مربوط به بخشي از هستي را ميكاود، چون هستي بينهايت است و رموز و اسرار پنهان اين هستي بيكران بكمك قوانين علوم تخصصي قابل توجيه نيست، انسان بمدد انديشه و ذهن خود قوانين بخشهاي مختلف هستي را بهمديگر پيوند مي دهد و فرضيات وسيعتري بنام تئوري بنا مي نهد. انسان بكمك اين تئوريها به توجيه هستي مي پردازد.
قوانين هر علمي، گسترش و تكامل بخشي از هستي را ميكاود و نميتوان بكمك قوانين علوم تخصصي قوانين حاكم بر تكامل عمومي هستي را توجيه نمود.
علم مكانيك قوانين مربوط به حركات مكانيكي را بررسي مي كند و نميتوان بمدد قوانين مكانيكي پديده هاي فيزيكي، شيميائي و بيولوژيكي را تشريح نمود. با همة اين، قوانين مكانيكي در تمام پديده ها عمل مي كنند، ولي اين قوانين در پديده هاي ديگر استقلال نداشته و مشروط بعمل قوانيني هستند كه ماهيت پديده را معين مي كنند. براي روشن شدن مطلب موجود زنده را كه تحت عمل قوانين بيولوژيكي تكامل مي يابند مورد بررسي قرار ميدهيم. خون از قلب موجود زنده به نقاط مختلف بدن انتقال مي يابد، انتقال خون و مواد غذائي از قلب به اعضاي ارگانيسم زنده بوسيلة قوانين مكانيكي قابل توجيه است. از سوي ديگر حركات مكانيكي موجود زنده متكي به عمل قوانين بيولوژيكي است، بطوريكه اگر روزي اين قوانين نقض گردند و تبادلات متابوليكي موجود زنده با محيط قطع گردد موجود زنده ميميرد و حركات مكانيكي آن (انتقال خون باعضاء) نيز از حركت مي ايستد.
برخلاف علوم كه هر كدام قوانين مربوط به بخشي از هستي را منعكس ميسازند، فلسفه قوانين عمومي تكامل جهان را در مجموع مورد بررسي قرار ميدهد، اين قوانين از ريزترين اجسام هستي گرفته تا كرات غول پيكر سماوي را در بر مي گيرد و كليه اجزاء هستي در پرتو اين قوانين راه تكامل و دگرگوني خود را طي مينمايند.
تمام مواد آلي و معدني، پديده هاي حيات اجتماعي، معرفت و شعور در اثر عمل قانون وحدت و مبارزة اضداد، گذار از تغييرات كمي تدريجي به تغييرات ناگهاني كيفي گسترش و تكامل مي يابند. اين قوانين و قوانين ديگر فلسفة علمي به تفصيل در فصول بعدي بررسي خواهد شد.
فلسفة علمي انسانها را به قوانين تكامل طبيعت، جامعه و تفكر مسلح ساخته و راه ايجاد تغييرات انقلابي را بانسانها مي آموزد، پس فلسفة علمي را بشرح زير تعريف مي كنيم:
فلسفه علمي است كه با حل صحيح مسئله اساسي فلسفه، قوانين كلي و ديالكتيكي حاكم بر گسترش و تكامل هستي را افشاء و راههاي شناخت و ببار آوردن دگرگونيهاي انقلابي در طبيعت و جامعه را در دسترس انسانها قرار ميدهد. تا اواخر قرن نوزدهم و قبل از آن فلاسفة زيادي براي كشف قوانين عمومي تكامل هستي كوشيدند و در اين راه بموفقيت هائي نيز نائل آمدند، ولي در مجموع آنها نتوانستند هستي را آنگونه كه هست توجيه نمايند.
شرايط و تحولات اجتماعي نيمه دوم قرن نوزدهم و دست آوردهاي علمي و تجربي انسانها مواد اوليه لازم جهت كشف قوانين طبيعت و جامعه را فراهم ساخت. بدين ترتيب در اواخر قرن نوزدهم ديالكتيك مادي، علمي كه كلي ترين قوانين تكامل هستي را بررسي مي كند پا بعرصة هستي نهاد. مبارزات اجتماعي نيمه دوم قرن نوزدهم رشد بي سابقة صنعت و سرمايه داري در انگلستان مباني جامعه شناسي علمي و تاريخي را فراهم آورد و بدين ترتيب در زمينة بررسي مسائل و قوانين عمومي تاريخ و جامعه علمي بنام جامعه شناسي تاريخي فراهم گرديد، اين علم كه قوانين كلي حاكم بر تكامل جامعه هاي انساني را بررسي مي كند جزئي از ديالكتيك مادي است.

فلسفه و علوم ديگر
قوانين فلسفي كلي و جهان شمول است، اين قوانين در تمام بخشهاي هستي از طبيعت بي جان گرفته تا انسان و تفكراتش عمل مي كند. خصوصيت كلي و جهان شمول قوانين فلسفي داراي اهميت شاياني است بكمك اين قوانين ميتوان پديده هاي فوق العاده پيچيده و گوناگون را شناخت، بنابراين قوانين فلسفي در رشد و گسترش علوم ديگر نيز تأثير بسزائي دارد.
فلسفة علمي كه بر مبناي فعاليتهاي عملي و فرآورده هاي تئوريكي علوم تخصصي رشد مي يابد، متقابلا بر رشد و گسترش دامنة عمل و تئوري انسان مي افزايد و متد علمي تحقيق را بنا مي نهد.
بعضي از نمايندگان فلاسفة بورژوازي معاصر (پوزيتويست ها) منكر اهميت فلسفه و جهان بيني علمي در توسعه و گسترش ساير علوم ميباشند. اين فلاسفه همبستگي دروني و ذاتي علم و فلسفه را تحريف و معتقدند كه علوم براي رشد و تكامل خود نيازي به فلسفه ندارند، بلكه علوم خود فلسفة خويش هستند.
تاريخ فلسفه خط بطلان بر عقايد اينان مي كشد و ارتباط اجتناب ناپذير اين دو را تأييد مينمايد بطوريكه تنه بدون شاخه و شاخة بدون تنه امكان پذير نيست، علم و فلسفه نيز بدون يكديگر قابل درك نيستند. اگر شاخه هاي درخت را قطع كنند چيزي جز يك كنده مرده بجا نمي ماند، اگر تنه را ببرند شاخه اي بر جاي نميماند.
هر چقدر علوم طبيعي گسترش بيشتري مي يابد همبستگي و تأثير متقابل آنها با فلسفه نزديكتر ميگردد. اين ارتباطات و همبستگي ها در شرايط كنوني كه دانشمندان مشغول حل مسائلي نظير خصوصيات ذرات هسته اي، منشاء حيات و تحول و گسترش اجسام سماوي هستند، صميمي و نزديكتر ميباشد.
در عصر ما كه دوران شگفتيهاي عظيم علمي است، تئوريهاي بزرگ علمي كه بصورت كليد حل مسائل فلسفي درمي آيند كاملا ضروري است.
دگرگونيهاي عميق علوم طبيعي و كشفيات عظيم اين رشته از علوم نزديكي بيش از پيش فلسفه و علم را ضروري ميسازد. در اين شرايط دانشمندان علوم طبيعي بايد ديالكتيسين باشند. و درست بهمين دليل است كه دانشمندان علوم طبيعي هواداران بي باك فلسفة علمي هستند.
فلسفة علمي به دانشمندان امكان ميدهد بطور خلاقي خود را با جهان بيني علمي مسلح و براي شناسائي پديده هاي متنوع طبيعي و اجتماعي خصوصيت مادي پديده را در نظر گرفته و در تحقيقات خود متد ديالكتيك طبيعت را مد نظر داشته باشند، نظر باينكه از نظر فلسفة علمي ماده عنصر درجه اول و موضوع اساسي كليه شعب علوم ميباشد، بنابراين موضوع را با بررسي مفهوم فلسفي ماده ادامه ميدهيم.

ماده چيست؟
انسان را اشياء بينهايت متنوع و گوناگون در بر گرفته است. در يكسو طبيعت بي جان از ريزترين ذرات هسته اي گرفته تا اجسام غول پيكر سماوي قرار دارد و در سوي ديگر طبيعت جاندار از موجودات تك سلولي ميكروسكوپي تا جانوران عظيم الجثه پر سلولي ما را در بر گرفته اند.
بعضي از اشكال و اجسام مادي بما نزديكند و ما بوسيله حواس خود آنها را حس مي كنيم، بعضي از اشياء فرسنگها از ما دورند. بعضي از اشياء با چشم غير مسلح قابل رويت است، ولي براي مشاهده برخي از آنها بايد از دستگاههاي فوق العاده پيچيدة علمي استفاده نمود. اشكال و اجسام مادي داراي كيفيات و خصوصيات فوق العاده متنوعي هستند.
با وجود تنوع و كثرت بي پايان در طبيعت، انسانها سالهاست در پي آنند عنصر مشترك پديده هاي متنوع را دريابند. گسترش تدريجي فعاليت هاي علمي و تكامل دانش تئوريكي انسانها را متقاعد كرده است كه هستي با همة كثرت و تنوع اجزاء آن عنصري مادي و مستقل از شعور و معرفت انسانهاست. ماده در هستي خود مستقل، مطلق و غير مشروط است.
علوم طبيعي با قاطعيت ثابت كرده است كه كرة زمين سالها قبل از ظهور انسان وجود داشته، اين واقعيت تاريخي روشن و ثابت مي كند كه نه تنها ماده و طبيعت يك واقعيت عيني و مستقل از شعور و معرفت انساني است، بلكه خود شعور و معرفت انسان محصول تاريخي تكامل دنياي مادي است.
طبيعت مادي از اول بوده و در يك مرحلة معيني از تكامل آن، انسان پا بعرصة حيات گذاشته است، بنابراين انسان و تفكرات او محصول تاريخي تكامل دنياي مادي ميباشد.
مفهوم ماده بعنوان يك مقولة فلسفي بيان كنندة خصوصيات عام پديده هاست، اين خصوصيات عام عبارت از وجود ماده بعنوان يك واقعيت عيني و استقلال آن از نيروهاي موهوم خارجي است، مفهوم ماده نه تنها يك ايدة كلي از خصوصيات عام اشكال مادي بدست ميدهد، بلكه خود ماده مقولة نخستين و ضروري كليه دانشهاي تخصصي است.
توان و قدرت انسانها در درك و شناخت طبيعت، منشاء دانش بشري، فراهم شدن شرايط عيني براي حل مسائل مهم فلسفي، همه و همه ناشي از بركت و وجود ماده است.
شناخت عينيت جهان مادي و فهم اينكه فكر و مغز انسانها قادر بدرك و شناخت دنياي مادي است، مهمترين اصل جهان بيني علمي مبتني بر ديالكتيك مادي است. اصل مذكور بدان معني است كه ماده اصول را منعكس ميسازد و اصلي مستقل و خارج از ماده قابل درك نيست. بنابراين ماده بعنوان يك مقولة فلسفي هستة مركزي فلسفة علمي و تمام شعب گوناگون علوم تخصصي است. در علم فيزيك حركات ماده، انواع انرژيها و غيره بررسي ميشود و در علم شيمي خصوصيات شيميائي عناصر، تشكيل ملكولها، پلي مرها، محصولات پتروشيمي، و غيره بررسي ميشود، زيست شناسي، فعل و انفعالات حيات زنده نباتي و حيواني را بررسي مي كند، خلاصه اينكه هر علمي بخشي از دنياي مادي را بررسي مي كند و علمي كه موضوع بحث آن غير مادي باشد علم نيست و وجود خارجي ندارد. يكي از دانشمندان ماده را بشرح زير تعريف كرده است:
« ماده يك واقعيت عيني است كه ما از طريق حواس خود پي بوجود آن مي بريم، انسان بكمك حواس خود از دنياي خارج متأثر شده و آن را منعكس ميسازد، در هر حال واقعيت عيني در حيات خود متكي و مشروط بهيچ نيروي خارجي نيست، بلكه مستقل از هر شعور، اراده و نيروي خارجي بحيات خود ادامه ميدهد.» تجربيات انسان در طي قرون و اعصار تصوير درستي از دنياي اطراف او را منعكس نموده و باو ميآموزد كه در كارهاي عملي و فعاليتهاي تئوريكي بجاي توسل به اندرون و ذهن خود بايد از خود واقعيت و شرايط عيني سود جويند.
در واقع اگر ماده عنصر درجه اول و ازلي و ابدي است، بنابراين علت غائي و نهائي هر پديده اي خود ماده است و، اين استنتاج را از قانون لاوازيه در شيمي استنباط مي كنيم. بموجب قانون لاوازيه در فعل و انفعالات شيميائي جرم دو طرف فرمول ثابت است، اين بدان معني است كه در طبيعت نه چيزي از بين مي رود و نه چيزي از عدم بوجود مي آيد، بلكه آنچه كه در طبيعت وجود دارد بچيزهاي ديگر تبديل ميشود و وظيفة علوم تخصصي پيگيري اين تغييرات و شرايط و قانونمندي آنهاست.
در جهاني كه ماده علت اصلي و غائي و شرط ضروري هر چيزي است. جائي براي نيروهاي ماوراء الطبيعه وجود ندارد.
بي جهت نيست كه ايده آليسم و مذهب تواماً بر عليه شناسائي علمي ماده قد علم كرده اند. هدف عمدة اين حملات به مفهوم علمي ماده آنست كه اصول اساسي ديالكتيك مبتني بر ماده را نابود و خود ماده را از علوم و فلسفه بيرون بكشند و در نتيجه راه را براي غلبه ايده آليسم و مذهب بر اذهان عامه هموار نمايند. با همة اينها تمام اين حملات با ناكامي مواجه ميشود. گسترش و رشد دست آوردهاي علمي و تجربيات عملي نشان ميدهد كه ماده بعنوان يك واقعيت عيني در هستي و پويش خود بينهايت و ابدي است.
تمام اشياء و پديده ها، مظاهر گوناگون ماده، در حال حركت هستند. دنيائي كه ما را در برگرفته يك مجموعة مادي است، ولي ماده داراي اشكال و تنوعات است. در اين دنياي مادي چيزي جدا و منفرد از اجسام ديگر وجود ندارد. هر چيزي مشروط و وابسته بمحيط اطراف خويش است. نه چيزي از عدم بوجود مي آيد و نه چيزي بدون اثر نابود ميشود. تخريب و تجزيه شيئي موجب پيدايش و ظهور شيئي ثانوي است و تجزيه و تخريب شيئي اخير موجب ظهور شيئي ثالث مي گردد و اين پديده تا بينهايت ادامه دارد. اشياء تحول و دگرگوني حاصل مي كنند ولي در اين پويش و ديناميسم، نه ماده نابود ميشود و نه چيزي خلق مي گردد، بلكه آن چيزي كه هست باشياء ديگر تبديل مي گردد.

مفهوم علمي ماده
بايد مفهوم فلسفي ماده را با مفهوم و تصاوير علمي آن، با نظريات مربوط به ساختمان و حالات و خواص گوناگون ماده تشخيص داد. نظريات علمي مربوط بماده دائماً تحول مي يابند و در عرصة زمان تغييرات عمده و اساسي كسب مي كنند.
تكامل و رشد نظريات علمي، ماده، و اصل واقعيت عيني و غيره مشروط بودن آن را نقض نمي كند، بلكه با تكامل نظريات علمي مربوط به ماده حدود و دامنة بينش ما دربارة ماده عمق و وسعت مي يابد. اما ايده آليست ها مفهوم فلسفي ماده را با مفهوم علمي آن كه هر لحظه دگرگون ميشود، مخلوط مي كنند.
دگرگونيهاي حاصل در نظريات علمي ماده، نابودي نظريات غلط و پيدايش تئوريهاي نو و صحيح بمعناي نابودي خود ماده نيست. ايده آليست ها اين پروسة بغرنج و ديالكتيكي پيدايش نظريات نو را دستاويز قرار داده و از نابودي ماده صحبت مي كنند و به اين ترتيب ميخواهند ماده را كه مقولة نخستين فلسفه و علوم تخصصي است از عرصة هستي بزدايند.
براي مثال قرنها پيش ماترياليست هاي متافيزيكي مفهوم فلسفي ماده را با اتم يكسان ميدانستند و چون بر اساس اطلاعات و امكانات آن زمان اتم واحد تجزيه ناپذير بود، لذا اين فيلسوفان ماده را عامل غير قابل تجزيه و شناخت ميدانستند. بزعم اينان اتم واحد تجزيه ناپذير و حد غائي ماده بود. ولي در اواخر قرن نوزدهم دانشمندان الكترون را كه جزء بسيار ريزي از مجموعة اجزاء اتم بود كشف و سپس ذرات هسته اي يكي بعد از ديگري كشف گرديدند و بدين ترتيب افسانة تجزيه ناپذيري اتم درهم ريخت. در نتيجه اتم كه براي قرنها واحد غائي و غير قابل شناخت و تجزيه جهان بود، پس از اين كشفيات اتم بصورت يك مجموعة مركب و پيچيده تصوير گرديد. اجزاء اتم نيز حد غائي جهان مادي نيستند. خود ذرات هسته اي مجموعة پيچيده اي است و پيشرفت علم فيزيك اين واقعيت را تثبيت خواهد كرد.
يكي از دانشمندان در مورد گسترش بينش و دانش بشر در مورد ماده چنين مي نويسد:
«كشفيات و پيشرفتهاي علوم طبيعي موجب نابودي ماده نيمشود، بلكه برعكس اين ترقيات حدود اطلاعات ما را در زمينه علوم مادي گسترش داده و تئوريهاي غلط پيشين را نابود ميسازد، اگر ديروز اطلاعات ما دربارة ماده اتم بود، امروز الكترون است و فردا حدود اطلاعات و دانش ما از الكترون هم پا فراتر خواهد گذاشت.»
اطلاعات ما روز بروز دربارة ماده وسعت مي يابد و بيش از پيش تصور مقرون بحقيقت هستي در دانش بشري انعكاس مي يابد، كشف الكترون ساده بودن اتم را رد كرد، ولي اين كشف موجب نابودي ماده نشد، بلكه در چهارچوب همان ماده اطلاعات ما راجع به ساختمان و خصوصيات آن عوض گرديد. الكترون نيز مانند اتم ساده نيست، بلكه خود الكترون داراي اجزائي است، بعبارت ديگر طبيعت بينهايت است و براي آن حد و مرزي متصور نيست.
ماده در مكان بينهايت است، اين بدان معني است كه هستي حد و حصري ندارد، بلكه هستي مركب از كهكشانها، ستارگان و منظومه هاي بسيار است. امروزه با تلسكوپهاي الكترونيك تا شعاع 1023 كليومتر ميتوانند ستارگان و سيارات را رويت نمايند و بشر در اين فاصله با هيچ محدويت و مرزي مواجه نشده است.
دنياي مادي بطوريكه فوقاً در مورد اتم بررسي شد از نظر جزء نيز بينهايت است و هستي فاقد سنگ بناي غائي است.
ماده نه تنها در مكان بلكه در زمان نيز بينهايت است، باين معني تغييرات و تحولات ماده هرگز بنابودي طبيعت مادي نمي انجامد، بلكه برعكس بر اثر اين تحولات اشكال و كيفيات نويني از ماده متجلي مي گردد و براي اين تحولات و دگرگونيها نيز حدي متصور نيست.
نظريات فلاسفه دربارة تنوع كيفي و پايان ناپذيري ساختمان و خصوصيات ماده بوسيله كشفيات علوم طبيعي، بخصوص فيزيك باثبات رسيده است.
پيشرفت علوم روز بروز حالات نوين و صفات جديدي از ماده را كشف و افشاء ميسازد. تا آنجا كه اطلاعات و دانش انساني اجازه ميدهد تا بامروز چهار حالت متفاوت كيفي از ماده كشف گرديده است:
ماده بصورت جامدات، گازها، مايعات و ميدان وجود دارد. هر حالت مادي داراي يك صفت و يا صفات كيفي ويژه اي است كه آن را از حالات ديگر مادي متمايز ميسازد. با همة اينها مرز بين حالات مادي مطلق نيست،  بلكه برعكس اين مرز نسبي و گذرا است و تحت شرايطي حالات ماده بهمديگر تبديل ميشوند.
سه حالت جامدات، گازها و مايعات را جسم نامگذاري مي كنيم، اجسام مركب از ملكولهاست و ملكولها خود از تركيب اتم ها بوجود مي آيند، اتم نيز مركب از ذرات هسته اي است.
نسبت تركيب اتمها و انواع آن ماهيت ملكول جسم را تشكيل ميدهد، چون اتمها به نسبت ها و انواع گوناگون با همديگر وارد پيوند ميشوند، لذا ملكولها بينهايت هستند.
خود اتمها داراي ساختمان پيچيده اي هستند و از آرايش خاص ذرات هسته اي تشكيل ميشوند. ذرات هسته اي كوچكترين ذراتي هستند كه تا كنون علم قادر به شناخت آنها شده است. ذرات هسته اي را ذرات اساسي و ابتدائي نيز مي گويند و اين وجه تسميه از اين نظر است كه تا كنون دانشمندان موفق به تجزيه آنها نشده اند. اما شكي نيست ذرات هسته اي نيز داراي ساختمان مركب و پيچيده اي هستند. ذرات هسته اي نه تنها بصورت جزئي از اتم، بلكه بصورت آزاد نيز در اشعه هاي كيهاني يافت ميشوند. ذرات هسته اي داراي صفات پيوستگي و گسستگي هستند، مثلا الكترون هم داراي صفات ذره اي و هم داراي صفات موجي است و داراي بار الكتريكي و مغناطيسي ميباشد، ساير ذرات هسته اي نيز داراي خصوصيات متنوع و مشابه الكترون هستند.
ميدان نيز يكي از حالات مادي است كه علم معاصر آن را كشف نموده است. ميدان مجموعة مادي است كه ذرات واقع در حوزه آن بهمديگر مربوط بوده و عمل و كنش از يكي به ديگري انتقال مي يابد.
ميدان جاذبه اي و الكترومغناطيسي (نور يكي از انواع آنست) در قرن نوزدهم كشف شدند. فوتونها ذرات مادي ميدان الكترومغناطيسي هستند. اجسام داراي جرم ثابتي هستند، ولي ذرات مادي ميدان جرم ثابتي ندارند و اين تمايز ميدان از ساير حالات ماده است.
فوتونها در خلاء با سرعت 300000 كيلومتر در ثانيه حركت مي كنند، اگر چه سرعت اجسام نيز فوق العاده متغير است ولي هميشه كمتر از سرعت نور ميباشد.
علاوه بر ميدانهاي جاذبه اي و الكترومغناطيسي، ميدانهاي هسته اي نيز يافت شده اند، هر ميداني ذرات مادي مخصوص بخود دارد كه خصوصيات آنها با ذرات مادي ميدانهاي ديگر متفاوت است. بنابراين جسم و ميدان هر دو متنوع و گوناگون بوده، بينهايت هستند.
حد فاصل جسم و ميدان در دنياي ماكرو قابل تشخيص است، ولي اين حد و مرز در جهان ذره بيني نسبي است.
بعضي از ذرات جسم در عين حال ذرات مادي ميدان نيز هستند. ميدان و جسم شديداً بهمديگر وابسته اند و يكي بديگري تبديل ميشود.
دو ذرة جسم يعني الكترون و پروتون تحت شرايطي با همديگر تركيب شده و ذره مادي ميدان الكترومغناطيسي (فوتون) را تشكيل ميدهند.
شناخت علمي اين واقعيت يكي از بزرگترين كشفيات علم فيزيك ميباشد كه براي بار ديگر نسبي بودن حد و مرز حالات مادي و قابليت تبديل يكي بديگري را به ثبوت رسانيد.
مطالعات مربوط به پولي مرها (مواد پلاستيكي، پروتئين، سلولز، نشاسته . . . ) اهميت شاياني را براي تئوري ساختمان ماده بوجود آورده است. خصوصيات ويژه اين تركيبات در اينست كه از تكرار عدة زيادي از گروههاي مشابه بوجود مي آيند. كشف و مطالعات مربوط به پولي مرها موجب نفوذ انديشه بشري در بين جهان بزرگ و ذره بيني گرديد.
نظر باينكه قسمت عمدة مواد پولي مري بخصوص پروتئين در ساختمان ماده زنده بكار رفته است، مطالعة بيشتر در اين زمينه بشر را در شناخت جوهر و منشاء حيات و راه كنترل آن ياري خواهد كرد.
دست آورد هاي علوم معاصر نظير فيزيك، شيمي . . . تئوري فلسفه علمي، همه و همه بينهايت بودن ماده را در زمان و مكان و تغيير و تحول درنگ ناپذير آن را تأييد مينمايد.
هر علمي داراي مسائل و مشكلات مخصوص بخود ميباشد كه مورد استفاده دشمنان علم قرار مي گيرد و چنين وانمود ميشود كه گويا علم قادر بحل اين مشكلات نيست و بايد روش هاي تحقيق علمي كنار گذارده شوند.
فيلسوف ايده آليست از هر پيش آمدي براي رسوا كردن ماديت جهان سود مي جويد، مثلا از نظر اينان چون ذرات هسته اي قابل رويت نيستند پس نه تنها اين ذرات فاقد خصوصيات مادي بوده، بلكه ذرات هسته اي خصوصيات ايده آلي دارند و نميتوان بآنها ذرة مادي اطلاق نمود. ولي در واقع ذرات هسته اي مانند خود اتم، ملكولها و اجسام داراي واقعيت عيني هستند.
ذرات هسته اي، اتمها، ملكولها . . . همه و همه اجزاء طبيعت واحدي هستند. دانش انسان دربارة اجزاء هستي و ساختمان و صفات آن نسبي است و دائماً دچار تغيير، تحول و دگرگوني ميشود. همچنانكه دانش انسان در گذشته تغيير يافته در آينده نيز دانش و علم بشري راه دگرگوني را طي خواهد كرد، ولي دنياي مادي همواره خصوصيت خود را بعنوان واقعيت عيني حفظ خواهد كرد.
شناخت حيات مطلق ماده و استقلال آن از معرفت و شعور انساني از جمله نكات مهم افتراق جهان بيني علمي با فلسفه هاي رنگارنگ ديگر است.
جهان بطوريكه فوقاً ديديم مجموعه اي است مادي. هر چيزيكه در آن است و يا در آينده بوجود خواهد آمد مظاهر و صفات گوناگون مادة متحرك و متغير خواهد بود. ماده چيزي ثابت و لايتغيير نيست، بلكه در عرصة زمان و مكان دچار تغيير و تحول ميگردد.
حركت، مكان و زمان اشكال اساسي وجود ماده است، براي فهم عميق و ژرف دنياي مادي بايد اين اشكال سه گانة وجود ماده را بررسي نمائيم.

حركت شكلي از حيات ماده
ماده در حال حركت است و تنها از طريق حركت، ماده وجود خود را به اثبات مي رساند.
حقايق روزمره و گسترش علم و فعاليتهاي علمي دلايل قاطعي در اين مورد بدست داده است. اتم را در نظر مي گيريم. اتم بعنوان يك عنصر مادي تا زماني وجود دارد كه ذرات هسته اي آن دائماً در حال حركت باشد، بدون حركت ذرات هسته اي اتم و تمام اشكال مادي نابود مي شود.
جهان ماكرونيزم در حال حركت و دگرگوني است، زمين در هر 24 ساعت يك بار حول محور خود حركت وضعي انجام ميدهد، و در هر يكسال يك بار دور خورشيد حركت انتقالي دارد، ساير ستارگان منظومة شمسي نيز در حال حركتند، خود منظومه شمسي در مجموع در فضاي بين كهكشانها مدام در حال حركت است.
حركت بمفهوم تكاملي آن با تغييرات توأم است و در ادبيات فلسفي حركت بمفهوم تغيير ميباشد. اجسام بظاهر ساكن در بطن خود دچار تغييرات فيزيكي، شيميائي . . . و غيره مي گردند.
هر شيئي بوسيله محركات ويژة داخلي خود حركت مي كند. حركت و تكامل جهان زنده بوسيله جذب و دفع تحقق مي يابد، اگر روزي تبادلات متابليكي موجود زنده با محيط خارج قطع شود موجود زنده نيز ميميرد.
اشياء از طريق حركت و تغيير بر روي ارگانهاي حسي ما تأثير كرده و وجود خودشان را توجيه مينمايند.
خورشيد دائماً با پرتاب ذرات به فضاي كيهاني از راه حركت فوتونها وجود خود را ظاهر مي سازد، بدون حركت فوتونها و تأثير آنها بر روي ارگانهاي حسي ما هرگز پي بوجود خورشيد نمي برديم. بدين منوال تمام اجسام مادي ديگر نيز از طريق حركت وجود حيات خود را به ثبوت ميرسانند.
نه تنها ذرات هسته اي در اتم، بلكه اتم در ملكول و ملكول در اجسام دائماً در حال حركت و جنبش هستند. موجودات زنده و حيات اجتماعي نيز دائماً در حال تحول و حركت ميباشند، بنابراين حركت يك فرم حيات ماده و صفت جدايي ناپذير آن ميباشد. حركت جوهر هستي ماده است، ماده بدون حركت و حركت بدون ماده قابل درك نيست.

حركت مطلق است، سكون نسبي است
حركت ماده مطلق، غير مشروط و ابدي است، حركت نه بوجود مي آيد و نه از بين مي رود، بلكه حركت نيز مانند خود ماده ازلي و ابدي است. قانون ثبات و تبديل انرژي كه از كشفيات مهم علوم طبيعي است ازلي و ابدي بودن حركت را قاطعانه به ثبوت رسانيده است.
حركت بينهايت است، چون ماده بينهايت است، حركت بدون اثر از بين نمي رود، چون ماده بدون اثر از بين نمي رود. در اين جهان متحول و متغير تنها اشكال حركت بهمديگر تبديل ميشوند.
پس اگر حركت غير مشروط، مطلق و ابدي است آيا ميتوان از سكون ماده صحبت كرد؟
بلي در تكامل ماده مي توان از سكون ماده صحبت كرد، در جريان تغيير و تحولات مادي لحظات تعادل و سكون نيز وجود دارد، ولي حالت سكون و تعادل شامل ماده بطور كلي نيست، بلكه بر اجزاء مخصوص حاكم است.
مطلق بودن حركت مستلزم سكون نيز هست، سكون لازمة تكامل است.
يك شيئي جديد در حركت پديدار مي شود، در حاليكه سكون نتيجة حركت را كه شيئي است جديد و نو تثبيت مي كند، در نتيجه پديدة جديد براي يك دورة معين همانطور كه هست حفظ ميشود و فقط تغييرات كمي و تدريجي كسب مينمايد.
برخلاف حركت كه مطلق است، سكون امري است نسبي و گذرا و نبايد آنرا با نوعي مرگ يكي دانست. يك شيئي فقط در مقام مقايسه با شيئي ديگر مي تواند ساكن باشد، ولي در عين حال تمام اجزاء هستي در حركت كلي و عمومي ماده شركت مي كند. مثلا خانه اي كه در آن زندگي مي كنيم نسبت بسطح زمين ساكن است، ولي خانه نيز حول محور زمين مي چرخد، زمين و خانه هر دو توأماً بدور خورشيد مي چرخند. حتي موقعيكه شيئي در حال سكون است تحولات فيزيكي و شيميائي در تمام مدت و بطور مداوم در آن بوقوع مي پيوندد. حركت ماده مطلق و ابدي است، در صورتيكه سكون گذرا و نسبي بوده و لحظه اي از حركت ماده است.

اشكال حركت ماده
خصوصيت عمومي حركت قبل از پيدايش فلسفة علمي بوسيلة فيلسوفان كشف گرديد، ولي اين فلاسفه حركت را بطور متافيزيكي تعبير مي نمودند، اين فلاسفه حركت را با تغيير، تحول و گسترش همراه نمي دانستند، بلكه بر عكس آنها حركت را تغيير مكان سادة مكانيكي توجيه مي كردند. اين شيوة برخورد با حركت نتيجة تكامل علم مكانيك بود.
اولين تقسيم بندي علمي حركت بوسيله بنيانگذاران فلسفة علمي در اواخر قرن نوزدهم ارائه شد. بر اساس اين تقسيم بندي حركات شامل انواع مكانيكي، فيزيكي، شيميائي، بيولوژيكي و اجتماعي هستند.
حركت مكانيكي پست ترين نوع حركت است و بدون استثناء در تمام بخشهاي هستي عمل مي كند.
در انواع حركت هر چقدر از مكانيكي به اجتماعي پيش مي رويم، هر حركتي از حركات ماقبل خود نتيجه مي شود ولي تا حد حركات ماقبل خود تقليل نمي يابد. اين بدان معني است كه هميشه حركات پست بعالي تبديل مي شود، مفهوم ديگر اين توجيه اينست كه در تكامل قهقرا و برگشت وجود ندارد، بلكه تكامل روندي است مترقي كه هر لحظة آن نسبت به لحظات ماقبل خود از امكانات و محاسن بيشتري برخوردار است.
حركت مكانيكي موجب بوجود آمدن حرارت ميشود، حرارت حركت فيزيكي است.
فعل و انفعالات شيميائي در شرايط معين موجب پيدايش موجود زنده ميگردد. حركت بيولوژيكي تمام حركات ماقبل خود را در بر دارد، منتها حركات مكانيكي، فيزيكي و شيميائي در موجود زنده مستقل و غير مشروط نيستند. بلكه اين حركات به كراكتر اساسي موجود زنده يعني جذب و دفع وابسته است اگر جذب و دفع نابود شود، حركات ديگر نيز از بين مي روند.
حركت اجتماعي كه پيچيده ترين شكل حركت است، با اشكال ديگر حركت تفاوت كيفي دارد. اين حركت با ظهور حيات اجتماعي بوجود آمد و مهمترين خصوصيت ويژه آن توليد ثروت و نعم مادي است كه ساير وجوه حيات اجتماعي بدان وابسته است.
اشكال حركت ماده بهمديگر وابسته اند و نميتوان آنها را از همديگر جدا كرد، اتحاد و همبستگي حركات بر اساس وحدت و بهم پيوستگي جهان مادي است.
تبديل حركات پست بعالي بدان معني است كه در تكامل قهقرا وجود ندارد، بلكه تكامل هميشه بسوي كمال و ترقي و پيشرفت توأم است.
نتيجة ديگري كه از بينهايت بودن حركت گرفته ميشود عبارت از اينكه تكامل نيز بينهايت است، هر چقدر انسان شريف شود، بازهم مي تواند شريفتر شود و براي آن حدي متصور نيست.
شناخت اشكال كيفي حركت، امكان تبديل حركات بهمديگر و عدم امكان تقليل اشكال عالي حركت به انواع پست و مطلق بودن آن، چنين است مفهوم علمي و ديالكتيكي حركت.

زمان و مكان
وقتيكه به اشياء اطراف خود نظر مي افكنيم، مي بينيم هر شيئي ابعاد مخصوص بخود دارد و فضائي معيني را اشغال مي كند، ترتيب استقرار اشياء نسبت بهمديگر نيز جالب توجه است. خاصيت كلي اشياء مادي در داشتن ابعاد، اشغال فضاي معين و ترتيب استقرار آنها را نسبت بهمديگر در اصطلاح فلسفي مكان مي گويند.
اشياء نه تنها در فضا مستقرند، بلكه حالات اشياء بترتيب خاص همديگر را دنبال مي كنند. هر شيئي آغاز و پاياني دارد و در تكامل و دگرگوني خود از مراحل و حالاتي مي گذرد، بعضي اشياء در آغاز و ابتداي تكامل خويشند، بعضي براي مدتي در حال حياتند، در حاليكه برخي در حال نابودي و اضمحلال هستند.
مفهوم فلسفي زمان تكامل و گسترش اشياء با گذار از مراحل و حالات مختلف است.
پس در واقع زمان حركت ماده در مكان است، چون ماده در مكان دائماً در حال حركت است پس تمام اشكال مادي محتوي زمانند.
زمان و مكان اشكال وجودي ماده اند، ماده بدون زمان و مكان و زمان و مكان بدون ماده قابل فهم نيست. پس مهمترين ويژگي زمان و مكان عينيت آنهاست.
ايده آليسم منكر عينيت زمان و مكان بوده و آن را محصول معرفت و شعور انسان مي پندارد.
علم ثابت كرده است كه زمين ميليونها سال قبل از ظهور انسان در حيات بوده است. در صورتيكه دهها هزار سال از ظهور انسان نمي گذرد و اين نشان ميدهد كه انسان خود محصول تكامل و گسترش تاريخي ماده در زمان و مكان ميباشد.
فلسفة علمي كراكتر عيني زمان و مكان را تأييد و معتقد است كه ويژه گيهاي زمان و مكان بوسيلة خواص ماده تعيين ميشود. ابديت و بينهايت بودن ماده ابديت زمان و بينهايت بودن مكان را توجيه مينمايد. اين بدان معني است كه زمان و مكان نيز مانند خود ماده آغاز و پاياني ندارد. مكان بعنوان شكلي از حيات ماده داراي سه بعد است، اين بدان معني است كه اشياء در امتداد سه محور قادر بحركت هستند.
برخلاف مكان كه سه بعدي است زمان داراي يك بعد است و براي اينست كه تمام اشياء فقط در يك جهت از گذشته به آينده و از پست به عالي تكامل مي يابند. اگر زمان حركت ماده در مكان است و اگر حركت جوهر ماده است، پس حركت و يا زمان بعد چهارم هستي است. اگر زمان از گذشته بسوي آينده در جريان است و تك بعدي است، پس حركت و تكامل نيز يك بعدي است، يعني هيچ چيز در طبيعت تكرار نميشود، هر حادثه و رويداد فقط يك بار روي مي دهد پس برگشت در طبيعت امكان پذير نيست.

ماده و معرفت
در صفحات پيش ماده و اشكال حيات آن بررسي گرديد. فهميديم كه ماده مستقل از شعور و معرفت انسانها در هستي و دگرگوني است. اما معرفت چيست، رابطه معرفت و ماده كدام است، چگونه شعور و معرفت بوجود مي آيد؟
شعور يا معرفت محصول مادة فوق العاده سازمان يافته است. آگاهي و فعاليت روحي انسان عبارت از احساسات، عواطف، افكار، عقايد و نظريات او ميباشد. حال بايد ديد ماهيت پديده هاي روحي چيست و منشاء آنها كدامست؟
قبل از اينكه علوم طبيعي و فلسفه پاسخ علمي سئوال فوق را فراهم آورند، راه طولاني و دشواري را پشت سر گذاشته اند. علوم معاصر ثابت كرده اند كه شعور و معرفت محصول تكامل تاريخي ماده ميباشد.
ماده و طبيعت هميشه بوده است، در صورتيكه انسان محصول تكامل بعدي ماده و طبيعت است. ظهور انسان و جامعة انساني بخش بسيار ناچيزي از تكامل عمومي ماده و طبيعت را در بر مي گيرد. ميليونها سال لازم بود تا ماده و هستي تكامل يابند و شرايط را براي ظهور انسان و مادة متفكر فراهم آورند.
معرفت و شعور محصول طبيعت و خاصيتي از ماده است، ولي تمام اشكال ماده داراي معرفت و شعور نيستند. بلكه شعور و معرفت صفت ماده فوق العاده پيچيده و سازمان يافته اي بنام مغز انساني است.
معرفت بعنوان نتيجة تكامل ماده ظهور كرده و بطور لاينفك با آن ارتباط دارد. معرفت از مادة متفكر يعني مغز جدائي ناپذير است، زيرا تفكر خاصيت مغز است.
اگر چه معرفت خاصيت و محصول فعاليت مغز انساني است، ولي مغز باتكاء خود و مستقل از محيط مادي قادر به تفكر نيست.
پاولف ميگويد: مغز نظير پيانوئي نيست كه بتوان هر موزيكي را با آن نواخت. معرفت و تفكر بطور جدائي ناپذيري با محيط مادي و معنوي انسانها ارتباط دارد.
اشياء و پديده ها بر روي اعضاي حسي تأثير مي كنند، نتيجة تحريكات محركهاي خارجي بوسيلة اعصاب حسي به مغز منتقل و براي هر تحريكي احساس مربوط بخود پديد مي آيد.
بر اساس احساسات حاصله، ادراكات، ايده ها، مفاهيم و ساير اشكال تفكر بوجود مي آيند. اشكال گوناگون تفكر انعكاس كم و بيش صحيح پديده هاي عيني است، بطوريكه بدون وجود پديده هاي عيني تفكرات مربوط به آن ها هرگز زاده نميشوند. پس معرفت را چنين تعريف ميكنيم:
انعكاس جهان خارج را در مغز انسانها، شعور يا معرفت مينامند. بنابراين شعور انساني خاصيت ويژه ماده پيچيده و بغرنجي بنام مغز است كه واقعيات محيط مادي خود را منعكس ميسازد.


نكات ضعف ماترياليسم مبتذل و ايده آليسم در توجيه معرفت
ماترياليستهاي مكانيستي بر خلاف هواداران فلسفة علمي فكر را با ماده يكي مي دانند. اينان معتقدند كه رابطه فكر و ماده مانند رابطة صفرا و كبد است. اينان نمي دانند اگرچه تفكر و معرفت محصول مغز است ولي فكر مانند صفرا عنصر مادي نيست.
فلسفة علمي كشفيات علوم طبيعي را تأييد و درك ماترياليستهاي مكانيستي را از ماده و تفكر رد مينمايد. اگر چه معرفت و تفكر با پروسه هاي مادي فيزيولوژيكي معين مرتبط است، ولي نبايد فكر و معرفت را تا حد اين پروسه ها تقليل داد. فكر اگرچه از ماده جدائي ناپذير است ولي با آن مساوي و يكسان نيست.
فكر شيئي نيست و نمي توان آن را ديد و يا عكس برداري كرد. تفكر عبارت از تصور اشياء و پديده هاي هستي است، تصوري ايده آلي نه مادي. اين تصور عكس سادة واقعيت نيست، فكر و تصورات رونوشت بي خاصيت اشياء نيستند. بلكه تصوير، واقعيتي است كه تغيير مقتضي در مغز و فكر افراد پيدا كرده است.
ايده آل چيزي بيش از انعكاس واقعيت عيني در مغز و بيان آن بصورت اشكال تفكر نيست. واقعيات عيني بر روي ارگانهاي حسي انسان تأثير مي بخشد، اين تأثيرات پس از عبور از مراحل گوناگون تجزيه، تركيب، قياس، استقراء و تعميم تبديل به فكر ميشود. چيزيكه انسانها را از حيوان جدا ميسازد قدرت تفكر آنهاست.
انسانها بطور فعال و خلاق واقعيت را منعكس ساخته و بر روي واقعيت اثر مي گذارند. هر چقدر انعكاس واقعيت دقيق تر و ژرفتر باشد بهمان اندازه توانائي انسان در ايجاد تغييرات و دگرگونيهاي طبيعي و اجتماعي عميقتر ميشود. بعبارت ديگر انساني كه از دانش و بينش صحيح علمي بي بهره است در برخورد با مسائل طبيعي و اجتماعي زمان ناتوان است و قادر به توجيه نمودهاي محيط خويش نيست لاجرم چنين انساني به استدلالات پوچ و غير منطقي روي مي آورد و درك او از واقعيات و پديده ها سخت دور از واقعيت است.
ماترياليست هاي مكانيستي علاوه بر اينكه فكر و ماده را يكسان و همجنس ميدانند، معتقدند كه تفكر خاصيت ويژه تمام هستي در مجموع ميباشد. اين نظريه برخلاف كشفيات علم زيست شناسي است، زيرا فرق كيفي مواد بيجان و جاندار را ناديده مي انگارد. احساس بصورت تكامل يافتة خود مختص مادة فوق العاده سازمان يافته اي بنام مغز آدمي است.
ماده بطور كلي داراي خاصيت انعكاس است و در مقابل تاثيرات خارجي عكس العمل نشان ميدهد و اين چيزي است كه هم در علم بيولوژي و هم در علم مكانيك به ثبوت رسيده است.
تا حدودي خاصيت انعكاس ماده شبيه صفت احساس است، ولي انعكاس با احساس يكسان نيست بنابراين احساس نمي تواند خاصيت ماده بطور اعم باشد.
پيشرفت علم جديدي بنام سيبرنتيك، موجب شده است كه بعضي دانشمندان احساس و تفكر را به مادة بيجان نسبت بدهند. اين علم ماشين هاي پيچيده اي اختراع كرده كه قادر به طرح نقشه، حل مسائل مشكل رياضي و ترجمه از زبان ديگر . . . ميباشد. اين پيشرفت ها در علم سيبرنتيك موجب شده كه بعضي دانشمندان تفكر را به مادة بيجان نسبت دهند.
در واقع پيچيده ترين ماشين ها نه تنها قادر به انديشيدن، بلكه داراي احساسي نيز نيستند. در غايت امر كار اين ماشين ها بوسيلة انسان متفكر آغاز و كنترل مي گردند، عاليترين تكنيك و ماشين بدون كار انسان در حكم آشغال است.
احساس و تفكر صفت ويژة انسان است كه در اثر تكامل طولاني ماده و بخصوص تكامل اجتماعي بوجود آمده است. انسان از تكامل طبيعت بوجود آمد و بواسطة داشتن اعضاي حسي، اعصاب و مغز تكامل يافته دنياي بيرون خويش را ميشناسد و دگرگونيهاي اساسي در آن ببار مي آورد.
انسان داراي قدرت خلاقة بي پاياني است و گنجينه هاي درخشان و فنا ناپذير فرهنگي خلق مي كند. كدام ماشيني ساختة دست بشر قادر بچنين كار خلاقي است؟
بنابراين نه تنها ماده با معرفت يكي نيست، بلكه معرفت محصول مادة بيجان نيز نيست.
آيا معرفت و شعور مستقل از ماده وجود دارد؟
ايده آليست ها به اين سئوال پاسخ مثبت ميدهند. ايده آليست ها معتقدند اگر معرفت ايده آلي است پس نمي توان آن را در مغز يافت، بنابراين بزعم آنان معرفت با ماده مرتبط نيست و جدا و مستقل از آن است.
بر اساس نظريه ايده آليست ها فكر بطور اسرار آميزي مستقل از ماده بوده و در عين حال ماده را خلق مي كند.
تلاشي براي جدا كردن فكر از ماده (مغز و تفكر از يكديگر) تلاش بيهوده اي است. يكي از دانشمندان فلسفه اي را كه سعي در جدا كردن فكر از مغز دارد، فلسفة بدون مغز مينامد.
علوم طبيعي ثابت مي كنند كه فكر جدا از جسم وجود ندارد، فكر عامل درجه دوم و نتيجه فعاليت مغز و انعكاس دنياي بيروني است. اگر چه فكر تابع ماده و محصول آنست، با همة اين معرفت داراي استقلال نسبي بوده و بطور خلاقي بر روي فعاليتهاي عملي انسانها تأثير مي گذارد و از اين طريق انسان را در بهبود شرايط زندگي خويش مددكار است.

معرفت محصول تكامل ماده است
منشاء و تكامل معرفت - بطوريكه ديديم انعكاس خاصيت كلي ماده ميباشد، انعكاس بتأثير متقابل دو يا چند جسم بستگي دارد، اجساميكه عمل ميكنند و اجساميكه عمل بر روي آنها واقع ميشود. و درست بهمين دليل است كه خصوصيت انعكاس هم بتأثيرات خارجي و هم بحالت داخلي شيئي كه عكس العمل نشان ميدهد بستگي پيدا مي كند.
اگر از اين نقطه نظر طبيعت بي جان و انسان را با هم مقايسه كنيم مي بينيم كه آنها بطور متفاوت دنياي بيرون خود را مجسم و منعكس ميسازند.
انعكاس بي خاصيت و مرده، از خواص ذاتي دنياي معدني و بيجان است.
مواد معدني قادر به تشخيص پديده هاي مفيد و مضر از همديگر نيستند، در نتيجه طبيعت بيجان از پديده هاي مضر در امان نيست. در صورتيكه ارگانيسم زنده تأثيرات خارجي را بصور گوناگون منعكس ميسازد و بسوي شرايط مساعد رشد جلب و از عوامل نامساعد و مضر حيات مي گريزد.
موجود زنده از طريق سازش موفقيت آميز با محيط راه كمال و تكامل را مي نوردد. حيوانات در بهترين شرايط از فرآورده هاي طبيعي سود مي جويند، اما انسان پا را از قلمرو حيواني فراتر مي نهد و به لطف طبيعت بسنده نمي كند و از طريق توليد محيط طبيعي و اجتماعي خود را دگرگون ميسازد.
براي بيان منشاء معرفت بايد ديد در جريان گذار ماده بيجان به ماده جاندار و سپس به ماده متفكر چگونه انعكاس خنثي و مرده به انعكاس خلاق و انتخابي كه خصيصه موجود زنده است تبديل ميشود.

از ماده بيجان به ماده جاندار - از ماده جاندار به ماده متفكر
كشفيات علوم طبيعي نشان ميدهد حيات زنده از تكامل و دگرگوني ماده بيجان بوجود آمده است و مرز مطلقي مابين دنياي زنده و غيره زنده وجود ندارد، بلكه بر عكس مرز اين دو جهان نسبي بوده و يكي بديگري تبديل ميشود.
تجزيه هاي شيميائي نشان داده اند كه مواد زنده و غير زنده از عناصر شيميائي مشابهي تشكيل شده اند. مواد زنده بمقدار زيادي در ساختمان خود عناصر ئيدروژن، اكسيژن، ازت و مخصوصاً كربن را دارا است.
بر اساس نظريات جديد جهان شناسي، سيارة ما در ابتدا بصورت گاز بوده است، و در مراحل بعدي عمر سيارة ما تنها حاكم بلامنازع هستي قوانين مكانيكي، فيزيكي و شيميائي بوده است. در اثر تكامل بعدي ماده، از عناصر موجود در طبيعت، مواد هيدروكربور بوجود آمد كه از تكامل بعدي تركيبات اخير، اسيد آمينه هاي هستة مركزي پروتئين شكل گرفت.
تكامل بعدي اسيد آمينه ها موجب تشكيل پروتئين و مواد آلي فوق العاده پيچيده اي گرديد. هر چقدر مواد آلي پيچيده ميگشت و از مواد معدني دور ميشد، قدرت انعكاس آنها متنوع تر و پيچيده تر مي گشت.
در مراحل اوليه تكامل پروتئين و ساير تركيبات پيچيدة آلي، اين مواد با نمكهاي معدني تركيب شده و تركيباتي بنام كواسروات ها را  (Coacervates)بوجود آورند. كواسروات ها مجموعه هاي پروتئيني هستند كه با محيط اطراف خود سرگرم تبادلند. همين امر نقش بزرگي در تشكيل پروتئين هاي پيچيده ايفا نموده است.
از تكامل بعدي پروتئين هاي پيچيده ارگانيسم زنده زاده شد. پروتوپلاسم شكل خاص سازماني ماده است كه فقط در ساية فعل و انفعالات بيوشيميائي كه متابليسم ناميده ميشود صورت خارجي بخود مي گيرد.
پس متابليسم، جذب مواد از خارج و دفع مواد زائد خاصيت ارگانيسم زنده است.
تبادل متابليكي با محيط خارج و تجديد مداوم نسل ساده ترين موجود زنده را از تكامل يافته ترين اشكال غير زنده ممتاز ميسازد. تنها از طريق متابليسم است كه موجود زنده راه تكامل و دگرگوني خود را طي مي كند.
حيات جوهر هستي مواد آلبومينوئيدي است، خصلت ويژة آن تبادل مداوم متابليكي با محيط خويش است. بطوريكه اگر لحظه اي اين تبادل ايست كند حيات نابود ميشود.
با پيدايش ساده ترين موجود زنده انعكاس ساده و مرده به انعكاس بيولوژيكي تبديل گرديد.
ساده ترين شكل انعكاس بيولوژيك پاسخ به محرك خارجي است، اين خصلت ذاتي تمام موجودات زنده است و وسيلة سازش موجود زنده با دنياي بيروني ميباشد.
آميب به تحريكات غذائي پاسخ ميدهد، اگر قبلا مواد غذائي جذب كرده باشد تحريكات غذائي در آن بي تأثير است. اين بدان معني است كه آميب نيز مانند اشكال عالي زنده به محركات خارجي پاسخ مي گويد و دنياي بيروني خود را نه بصورت خنثي، بلكه بصورت انتخابي منعكس ميسازد. ارگانيسم آميب بسوي محركهاي ضروري جذب و از محركهاي زيانبخش مي گريزد، با همة اينها قدرت انتخابي آميب زياد نيست.
يك ارگانيسم زنده كه فاقد عضو و بافت است فقط عدة معيني از محركهاي خارجي را درك مي كند. اين ارگانيسمها بوسيلة تمام بدن خود به محركات بيروني پاسخ ميدهند.
در جريان تكامل، هر چقدر ارگانيسمها پيچيده تر مي گردند، شكل عالي و پيچيدة انعكاس بنام احساس بر اساس پاسخ در مقابل محرك ظهور مي كند. در مرحلة احساس انرژي محرك خارجي به نمونه معرفت مبدل ميشود.
در اثر پاسخ به محرك خارجي، دامنة تحريكات خارجي توسعه مي يابد. ارگانيسم در مقابل نور، بو و صدا عكس العمل نشان ميدهد و احساسات بينائي، چشائي و لامسه و شنوائي گسترش مي يابد.
در نتيجه اعضائيكه قادر به دريافت تأثيرات معين خارجي هستند، ظاهر ميشوند. در نتيجه اعضاي حسي بوجود مي آيد، هر چقدر موجود زنده تكامل يافته تر باشد اعضاي حسي آن متنوع تر و دقيق تر است.
در ارگانيسم هاي تكامل يافته سازش پذيري با محيط گسترش مي يابد و عضو مخصوصي براي برقراري ارتباط با محيط بنام سيستم اعصاب مركزي زاده ميشود.
مطالعات بيولوژيكي بازتابها (انعكاس ها) نشان داده است كه توانائي انعكاس و سازش با محيط براي موجودات پست و عالي يكسان نيست.
بازتابها پاسخ ارگانيسم در مقابل محركهاي خارجي است. بازتابها بدو گروه مشروط و غير مشروط تقسيم ميشوند. بازتابهاي غير مشروط ذاتي موجودات زنده بوده و از طريق توارث تداوم مي يابند اين بازتابها براي ادامة حيات موجودات زندة پست و عالي ضرورت حياتي دارند.
در پلة تكامل موجودات زنده هر چقدر از پست به عالي پيش مي رويم از اهميت بازتابهاي غير مشروط كاسته شده و بر اهميت بازتابهاي مشروط افزوده مي گردد. بازتابهاي مشروط موقتي و گذران هستند اگر در يك موقع معيني به سگي غذا داده شود و همزمان زنگي را بصدا در آورند بعد از مدتي تكرار با نواختن زنگ غدد معدي سگ ترشحات خود را بيرون مي ريزد، زيرا يك رابطه گذرا و موقتي مابين صداي زنگ و غذا در مغز سگ بوجود آمده است.
تمام بازتابهاي شرطي تحت عمل اين اصل بوجود مي آيند. در اثر عمل بازتابهاي شرطي موجود زنده با محيط زيستي خود سازش مي يابد و بطور دقيق و مداوم از دگرگونيهاي آن متأثر مي گردد.
آن عده از بازتابهاي شرطي كه براي ادامة حيات موجود زنده ضروري است به بازتابهاي غير مشروط مبدل ميشود. پس انعكاسهاي شرطي چيزي جز انعكاس محيط متغير در موجود زنده نيست. پس در جريان تكامل قوة ذهني و مغز موجود زنده بطور مداوم با تغييرات و تحولات محيط خارج آشنا ميشود و اين امر منجر به تشكيل و پيدايش مادة متفكر بنام مغز انسان مي گردد.



ê         اثر : و . ا . لنين
ê         ترجمة : م . ع . پ
ê         نشر سترگ - تبريز




ê         چاپ اول بهار 58
بازتايپ و تكثير: شورشگر
تاريخ بازتايپ: 10/11/1388
                                                            30.01.2010        

حق چاپ محفوظ






سه منبع و سه جزء مارکسیسم


‏        آموزش مارکس خصومت و کینه عظیم تمام علم بوژوازی (چه فرمایشی و چه لیبرال) را، که به مارکسیسم به مثابه چیزی شبیه به یک «طرقیت ضاله» می نگرد، درتمام جهان متمدن، علیه خود برمی انگیزد. روش دیگری هم نمی توان انتظارداشت، چه در جامعه ای که بنای آن بر مبارزه ی طبقاتی گذاشته شده است هیچ علم اجتماعی «بی غرضی» نمی تواند وجود داشته باشد. به هرتقدیر تمام علم فرمایشی و لیبرال، مدافع بردگی مزدوری است و مارکسیسم علیه این بردگی جنگ بی امانی را اعلام نموده است. انتظاراینکه در جامعه ی بردگی مزدوری علم بی غرض وجود داشته باشد ساده لوحی سفیهانه و درحکم اینست که در مسئله ی مربوط به افزایش دست مزد کارگران و تقلیل سود سرمایه، از کارخانه داران انتظار بیغرضی داشته باشیم .

‏          ولی مطلب بدین جا خاتمه نمی پذیرد. تاریخ فلسفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تام نشان می دهد که در مارکسیسم چیزی شبیه به «اصول طریقتی» به مفهوم یک آموزش محدود و خشک و جامدی که دور از شاهراه تکامل تمدن جهانی به وجود آمده باشد نیست. برعکس، تمام نبوغ مارکس همانا دراین است که به پرسش هائی پاسخ می دهد که فکر پیشرو بشر قبلاً آن را طرح کرده است. آموزش مارکس به مثابه ی ادامه ی مستقیم و بلاواسطه آموزش بزرگ ترین نمایندگان فلسفه و علم اقتصاد و سوسیالیسم به وجود آمده است.

‏          علت قدرت بی انتهای آموزش مارکس دردرستی آن است. این آموزش کامل و موزون بوده وجهان بینی جامعی به افراد می دهد که با هیچ خرافاتی، با هیچ ارتجاعی و با هیچ حمایتی از ستم بورژوازی آشتی پذیر نیست. این آموزش وارث بالاستحقاق بهترین اندیشه هانی است که بشردرقرن نوزدهم به صورت فلسفه ی آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسیالیسم فرانسه به وجود آورده است.

‏ما روی این سه منبع که در عین حال٣ ‏جزء مارکسیسم است اکنون مکث خواهیم کرد.

١: فلسفه ی مارکسیسم ماتریالیسم است. درسراسر تاریخ جدید اروپا، و مخصوصأ در پایان سده ی هیجدهم، در فرانسه که درآنجا علیه هرگونه زباله های قرون وسطانی، علیه سرواژ درمؤسسات و درافکار نبردی قطعی درگرفته بود، ماتریالیسم یگانه فلسفه ی پیگیری بود که با تمام نظریات علوم طبیعی صدق می کرد و دشمن هرگونه اوهام، سالوسی و غیره بود. ازاین رودشمنان دموکراسی با تمام قوا می کوشیدند ماتریالیسم را«رد» کنند، آن را خدشه دار نمایند و به آن تهمت بزنند آن ها ازشکل های مختلف ایده آلیسم فلسفی، که همیشه به نحوی از انحاء منجر به دفاع و پشتیبانی از مذهب می شود، دفاع می نمودند.

‏          مارکس وانگلس با قاطع ترین طرزی ازماتریالیسم فلسفی دفاع کردند و به دفعات توضیح می دادند که هرگونه انحرافی از این اصول اشتباه عمیقی است. نظریات آن ها با حداکثر وضوح و تفصیل درتالیفات انگلس مانند «لودویک  فونرباخ» و «آنتی ‏دورینگ» که مانند «مانیفست کمونیست » کتاب روی میزهرکارگرآگاهیست  تشریح شده است .

‏          ولی مارکس درماتریالیسم قرن هیجده متوقف نشد و فلسفه را به پیش راند. اواین فلسفه را با فراورده های فلسفه ی کلاسیک آلمان، به خصوص سیستم هگل، که آن هم به نوبه ی خود سرچشمه ای برای ماتریالیسم فوئرباخ بود، غنی ساخت. میان این فراورده ها مهم ترازهمه دیالکتیک یعنی آموزش مربوط به تکامل است به کامل ترین و عمیق ترین شکل خود که ازهرگونه محدودیتی آزاد است و نیزآموزش مربوط به نسبیت دانانی بشراست که تکامل دانمی ماده را برای ما منعکس مینماید. آخرین کشفیات علوم طبیعی- رادیوم ، الکترون و تبدیل عناصر- به طرز درخشانی ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را، علی رغم نظریات فلاسفه ی بورژوازی و بازگشت های «نوین» آنان به سوی ایده آلیسم کهنه و پوسیده، تایید نمود.

‏          مارکس، درضمن این که ماتریالیسم فلسفی را عمیق تروکامل ترساخت، آن را به سرانجام خود رساند و معرفت آن را به طبیعت برمعرفت به جامعه ی بشری بسط و تعمیم داد. ماتریالیسم تاریخی مارکس بزرگ ترین پیروزی فکرعلمی گردید. هرج و مرج و مطلق العنانی که تا این موقع درنظریات مربوط به تاریخ و سیاست تسلط داشت به طرز شگفت انگیری جای خود را به یک تنوری جامع و موزون علمی سپرد که نشان می داد چگونه دراثر رشد نیروهای مولده، از یک ساختمان زندگی اجتماعی ساختمان دیگری که عالی تر از آنست نشو و نما می کند- مثلأ از سرواژ سرمایه داری بیرون می روید.

‏          درست همان طورکه معرفت انسانی انعکاس طبیعتی است که مستقل از او وجود دارد، یعنی انعکاس ماده در حال تکامل است، همان طور هم  معرفت اجتماعی انسان (یعنی نظریات مختلف و مکاتیب فلسفی، دینی، اقتصادی و غیره) انعکاس رژیم اقتصادی جامعه است. مؤسسات سیاسی روبنانی است که برزیربنای اقتصادی قرار‏گرفته است. مثلآ ما می بینیم چگونه شکل های مختلف سیاسی کشورهای کنونی اروپا برای تحکیم سلطه ی بورژوازی برپرولتاریا به کار میرود .

‏          فلسفه ی مارکس یک ماتریالیسم فلسفی تکمیل شده ایست که سلاح مقتدرمعرفت را دراختیاربشروبه خصوص در اختیار طبقه ی کارگر گذارد ه است.

٢: پس ازاین که محقق شد که رژیم اقتصادی پایه ایست که روبنای سیاسی برآن قرارگرفته است، توجه خود را بیش از پیش به بررسی این رژیم اقتصادی مصروف نمود. مهم ترین اثرمارکس- «کاپیتال» به بررسی رژیم اقتصادی جامعه ی معاصر یعنی سرمایه داری تخصیص داده شده است.

‏          علم اقتصاد کلاسیک قبل ازمارکس درانگلستان، یعنی رشد یافته ترین کشور سرمایه داری ، به وجود آمد. آدام اسمیت و داوید ریکاردو، ضمن تحقیق دررژیم اقتصادی ، شالوده تنوری ارزش مبتی برکار را ریختند. مارکس کار آن ها را ادامه داد. او این تنوری را به طور دقیقی مستدل ساخت و به شکل پیگیری بسط داد. او نشان داد که ارزش هر کالانی از روی مقدار زمان کاراجتماعأ لازم که صرف تولید این کالا گرد یده است تعیین می گردد.

‏          آن جانی که اقتصاددانان بورژوازی مناسبات بین اشیاء را می دیدند (مبادله کالا درمقابل کالا) مارکس مناسبات بین افراد را کشف نمود، مبادله ی کالا ارتباط بین تولید کنندگان مختلف را به توسط بازارنشان می دهد. پول دلالت براین می کند که این ارتباط بیش از پیش محکم شده تمام زندگی اقتصادی تولیدکنندکان جداگانه را به طورلاینفکی در یک واحد جمع می کند.  سرمایه  دلالت بر توسعه بعدی این روابط می نماید.

‏          نیروی کارانسانی به کالا تبدیل می شود. کارگرروزمزد نیروی کار خود را به صاحب زمین، صاحب کارخانه و دارنده ی ابزارتولید می فروشد. قسمتی از روزکار خود را کارگر صرف استهلاک هزینه ی زندگی خود و خانواده ی خود می نماید (مزد). قسمت دیگر روز را هم به رایگان کار می کند و برای سرمایه دار ارزش اضافی به وجود می آورد که منبع سود و منبع ثروت طبقه ی سرمایه داران است .

‏آموزش مربوط به ارزش اضانی بنیان تنوری اقتصادی مارکس است.

‏          سرمایه که از نتیجه ی کارکارگر به وجود آمده است، با ورشکست ساختن کارفرمایان کوچک و ایجاد ارتش بیکا ران کارگر را تحت فشار قرار می دهد. پیروزی تولید بزرگ را در صنایح به یک نظر می توان دید، ولی در کشاورزی هم ما همین پدیده را مشاهده می نمانیم : ‏کشاورزی بزرگ سرمایه داری روز به روز بیش تر تفوق می یابد ، استعمال ماشین توسعه می یابد، اقتصاد دهقانی در حلقه ی طناب سرمایه ی پولی می افتد، راه سقوط می پیماید و در زیر فشار تکنیک عقب مانده منهدم می گردد. درکشاورزی- سقوط تولید کوچک شکل های دیگری دارد، ولی خود سقوط واقعیت انکار ناپذیری است.

‏          سرمایه، ضمن شکست تولید کوچک، نیروی تولیدی کاررا افزایش می دهد و موقعیت انحصاری اتحا دهای سرمایه داران بزرگ را به وجود می آورد. خود تولید بیش از پیش اجتماعی می گردد،- صدها هزارو میلیون ها کارگر در یک ارگانیسم اقتصادی منظم به یکدیگر می پیوندند. و حال آن که محصول کار عمومی را یک مشت سرمایه دار به خود اختصاص می دهند. هرج و مرج در تولید، بحران، تلاش دیوانه وار برای تحصیل بازار، عدم تامین حیات برای قاطبه ی اها لی روزا فزون می گردد.

‏رژیم سرمایه داری، با افزایش وابستگی کارگران به سرمایه، نیروی عظیم کار متحد را به وجود می آورد.

‏          مارکس، سیرتکاملی سرمایه داری را ازاولین نطفه های اقتصاد کالانی و ازمبا دله ی ساده گرفته تا بالاترین شکل های آن یعنی تولید بزرگ مورد پژوهش قرار‏داده است.

‏          وتجربه ی کلیه ی کشورهای سرمایه داری، اعم ازکشورهای قدیم و جدید، صحت این آموزش مارکس را سال به سال به عده ی زیادتری از کارگران آشکارا نشان میدهد.

‏سرمایه داری در سرتاسر جهان پیروز شد، ولی این پیروزی فقط پیش درآمد پیروزی کار بر سرمایه است.

٣: هنگامی که رژیم سرواژ واژگون گردید و جامعه ی «آزاد» سرمایه داری پا به عرصه ی وجود گذارد،- بلافاصله آشکار گردید که این آزادی، سیستم جدیدی از ظلم و استثمار رنجبرانست. آموزش های مختلف سوسیالیستی بی درنگ به مثابه ی انعکاس این فشارواعتراض برضد آن، شروع به پیدایش نمود. ولی سوسیالیسم ابتدانی یک سوسیالیسم تخیلی بود. این سوسیالیسم جامعه ی سرمایه داری را انتقاد می نمود. ملامت می کرد، بر آن لعنت می فرستاد، آرزوی فنای آن را می نمود، رژیم بهتری را در خیال می پروراند ومی کوشید ثروتمندان را متقاعد نماید که استثمار دورازاخلاق است.

‏          لیکن سوسیالسیم تخیلی نمی توانست راه علاج واقعی را بنمایاند. این سوسیالیسم نمی توانست نه ماهیت بردگی مزدوری را درشرایط سرمایه داری تشریح نماید، ‏نه قوانین تکامل آن را کشف کند و نه آن نیروی اجتماعی  را که قادر است موجد جامعه ی نوین باشد پیدا کند.

‏          درعین حال انقلاب های طوفانی که با انحطاط فئودالیسم و سرواژهمراه بود، همه جا دراروپا و به خصوص در فرانسه با وضوح روزافزونی مبارزه ی طبقات را، که اساس کلیه ی تکامل و نیروی محرکه ی آن می باشد، آشکار می ساخت.

‏          هیچ یک از پیروزی های آزادی سیاسی بر طبقه ی فنودال ها، بدون مقاومت حیاتی و مماتی به دست نیامده است. هیچ کشورسرمایه داری نبود که بدون مبارزه ی حیاتی ومماتی بین طبقات مختلف جامعه ی سرمایه داری بر اساس کم و بیش آزاد و دموکراتیک به وجود آید.

‏          نبوغ مارکس دراینست که اواولین کسی بود که توانست از این جا نتیجه ای را به دست آورد که تاریخ جهان آن را می آموزد و توانست این نتیجه را به طرزی پیگیر تعقیب کند. این نتیجه - آموزش مربوط به مبارزه ی طبقاتی  است.

‏          مادامی که افراد فرا نگیرند درپس هریک از جملات، اظهارات و وعده وعیده های اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند. درسیاست همواره قربانی سفیهانه ی فریب وخود فریبی بوده وخواهند بود طرفداران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر مؤسسه ی قدیمی، هراندازه هم بی ریخت و فاسد به نظر آید متکی به قوای طبقه ای از طبقات حکم فرما است، همواره از طرف مد افعین نظم قدیم تحمیق می گردند. و اما برای درهم شکستن مقاومت این طبقات فقط یک وسیله وجود دارد: باید درهمان جامعه ای که ما را احاطه نموده است آن نیروها یی را پیدا کرد و برای مبارزه تربیت کرد و سازمان داد که می توانند - و برحسب موقعیت اجتماعی خود باید- نیرونی را تشکیل بدهند که قادر به انهدام کهن و آوردن نو باشد.‏

          فقط ماتریالیسم فلسفی مارکس بود که راه بیرون آمدن از بردگی معنوی را که تمام طبقات ستمدیده تا کنون در آن سرگردان بودند به پرولتاریا نشان داد. فقط تنوری ‏اقتصادی مارکس بود که وضعیت واقعی پرولتاریا را در نظام عمومی سرمایه داری تشریح کرد.

‏          درتمام جهان، از آمریکا تا ژاپن و ازسوئد تا آفریقای جنوبی، سازمان های مستقل پرولتاریا در حال افزایش اند. پرولتاریا، در جریان مبارزه ی طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه ی بورژوازی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد که چگونه درجه ی موفقیت های خود را مورد سنجش قرار دهد، نیروهای خود را آبدیده می کند و به طورمقاومت ناپذیری رشد و نمو می نماید.

‏درمارس سال ١٩١٣‏در شماره ی سوم مجله ی «پروسوشچنیه» به چاپ رسید.

اثر: و. ای. لنین . جلد ١٩‏کلیات، چاپ چهارم ص٣. ٨

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها