تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

سه منبع و سه جزء

اثر: لنین
آموزش مارکس خصومت و کینه عظیم تمام علم بوژوازی (چه فرمایشی و چه لیبرال) را، که به مارکسیسم به مثابه چیزی شبیه به یک «طرقیت ضاله» می نگرد، درتمام جهان متمدن، علیه خود برمی انگیزد. روش دیگری هم نمی توان انتظارداشت، چه در جامعه ای که بنای آن بر مبارزه ی طبقاتی گذاشته شده است هیچ علم اجتماعی «بی غرضی» نمی تواند وجود داشته باشد. به هرتقدیر تمام علم فرمایشی و لیبرال، مدافع بردگی مزدوری است و مارکسیسم علیه این بردگی جنگ بی امانی را اعلام نموده است. انتظاراینکه در جامعه ی بردگی مزدوری علم بی غرض وجود داشته باشد ساده لوحی سفیهانه و درحکم اینست که در مسئله ی مربوط به افزایش دست مزد کارگران و تقلیل سود سرمایه، از کارخانه داران انتظار بیغرضی داشته باشیم .
‏            ولی مطلب بدین جا خاتمه نمی پذیرد. تاریخ فلسفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تام نشان می دهد که در مارکسیسم چیزی شبیه به «اصول طریقتی» به مفهوم یک آموزش محدود و خشک و جامدی که دور از شاهراه تکامل تمدن جهانی به وجود آمده باشد نیست. برعکس، تمام نبوغ مارکس همانا دراین است که به پرسش هائی پاسخ می دهد که فکر پیشرو بشر قبلاً آن را طرح کرده است. آموزش مارکس به مثابه ی ادامه ی مستقیم و بلاواسطه آموزش بزرگ ترین نمایندگان فلسفه و علم اقتصاد و سوسیالیسم به وجود آمده است.
‏            علت قدرت بی انتهای آموزش مارکس دردرستی آن است. این آموزش کامل و موزون بوده وجهان بینی جامعی به افراد می دهد که با هیچ خرافاتی، با هیچ ارتجاعی و با هیچ حمایتی از ستم بورژوازی آشتی پذیر نیست. این آموزش وارث بالاستحقاق بهترین اندیشه هانی است که بشردرقرن نوزدهم به صورت فلسفه ی آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسیالیسم فرانسه به وجود آورده است.
ما روی این سه منبع که در عین حال٣ ‏جزء مارکسیسم است اکنون مکث خواهیم کرد.

١
‏            فلسفه ی مارکسیسم ماتریالیسم است. درسراسر تاریخ جدید اروپا، و مخصوصأ در پایان سده ی هیجدهم، در فرانسه که درآنجا علیه هرگونه زباله های قرون وسطانی، علیه سرواژ درمؤسسات و درافکار نبردی قطعی درگرفته بود، ماتریالیسم یگانه فلسفه ی پیگیری بود که با تمام نظریات علوم طبیعی صدق می کرد و دشمن هرگونه اوهام، سالوسی و غیره بود. ازاین رودشمنان دموکراسی با تمام قوا می کوشیدند ماتریالیسم را«رد» کنند، آن را خدشه دار نمایند و به آن تهمت بزنند آن ها ازشکل های مختلف ایده آلیسم فلسفی، که همیشه به نحوی از انحاء منجر به دفاع و پشتیبانی از مذهب می شود، دفاع می نمودند.
‏            مارکس وانگلس با قاطع ترین طرزی ازماتریالیسم فلسفی دفاع کردند و به دفعات توضیح می دادند که هرگونه انحرافی از این اصول اشتباه عمیقی است. نظریات آن ها با حداکثر وضوح و تفصیل درتالیفات انگلس مانند «لودویک فونرباخ» و «آنتی ‏دورینگ» که مانند «مانیفست کمونیست » کتاب روی میزهرکارگرآگاهیست تشریح شده است .
‏            ولی مارکس درماتریالیسم قرن هیجده متوقف نشد و فلسفه را به پیش راند. اواین فلسفه را با فراورده های فلسفه ی کلاسیک آلمان، به خصوص سیستم هگل، که آن هم به نوبه ی خود سرچشمه ای برای ماتریالیسم فوئرباخ بود، غنی ساخت. میان این فراورده ها مهم ترازهمه دیالکتیک یعنی آموزش مربوط به تکامل است به کامل ترین و عمیق ترین شکل خود که ازهرگونه محدودیتی آزاد است و نیزآموزش مربوط به نسبیت دانانی بشراست که تکامل دانمی ماده را برای ما منعکس مینماید. آخرین کشفیات علوم طبیعی- رادیوم ، الکترون و تبدیل عناصر- به طرز درخشانی ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را، علی رغم نظریات فلاسفه ی بورژوازی و بازگشت های «نوین» آنان به سوی ایده آلیسم کهنه و پوسیده، تایید نمود.
‏            مارکس، درضمن این که ماتریالیسم فلسفی را عمیق تروکامل ترساخت، آن را به سرانجام خود رساند و معرفت آن را به طبیعت برمعرفت به جامعه ی بشری بسط و تعمیم داد. ماتریالیسم تاریخی مارکس بزرگ ترین پیروزی فکرعلمی گردید. هرج و مرج و مطلق العنانی که تا این موقع درنظریات مربوط به تاریخ و سیاست تسلط داشت به طرز شگفت انگیری جای خود را به یک تنوری جامع و موزون علمی سپرد که نشان می داد چگونه دراثر رشد نیروهای مولده، از یک ساختمان زندگی اجتماعی ساختمان دیگری که عالی تر از آنست نشو و نما می کند- مثلأ از سرواژ سرمایه داری بیرون می روید.
‏            درست همان طورکه معرفت انسانی انعکاس طبیعتی است که مستقل از او وجود دارد، یعنی انعکاس ماده در حال تکامل است، همان طور هم معرفت اجتماعی انسان (یعنی نظریات مختلف و مکاتیب فلسفی، دینی، اقتصادی و غیره) انعکاس رژیم اقتصادی جامعه است. مؤسسات سیاسی روبنانی است که برزیربنای اقتصادی قرار‏گرفته است. مثلآ ما می بینیم چگونه شکل های مختلف سیاسی کشورهای کنونی اروپا برای تحکیم سلطه ی بورژوازی برپرولتاریا به کار میرود .
‏            فلسفه ی مارکس یک ماتریالیسم فلسفی تکمیل شده ایست که سلاح مقتدرمعرفت را دراختیاربشروبه خصوص در اختیار طبقه ی کارگر گذارد ه است

٢
‏            پس ازاین که محقق شد که رژیم اقتصادی پایه ایست که روبنای سیاسی برآن قرارگرفته است، توجه خود را بیش از پیش به بررسی این رژیم اقتصادی مصروف نمود. مهم ترین اثرمارکس- «کاپیتال» به بررسی رژیم اقتصادی جامعه ی معاصر یعنی سرمایه داری تخصیص داده شده است.
‏            علم اقتصاد کلاسیک قبل ازمارکس درانگلستان، یعنی رشد یافته ترین کشور سرمایه داری ، به وجود آمد. آدام اسمیت و داوید ریکاردو، ضمن تحقیق دررژیم اقتصادی ، شالوده تنوری ارزش مبتی برکار را ریختند. مارکس کار آن ها را ادامه داد. او این تنوری را به طور دقیقی مستدل ساخت و به شکل پیگیری بسط داد. او نشان داد که ارزش هر کالانی از روی مقدار زمان کاراجتماعأ لازم که صرف تولید این کالا گرد یده است تعیین می گردد.
‏            آن جانی که اقتصاددانان بورژوازی مناسبات بین اشیاء را می دیدند (مبادله کالا درمقابل کالا) مارکس مناسبات بین افراد را کشف نمود، مبادله ی کالا ارتباط بین تولید کنندگان مختلف را به توسط بازارنشان می دهد. پول دلالت براین می کند که این ارتباط بیش از پیش محکم شده تمام زندگی اقتصادی تولیدکنندکان جداگانه را به طورلاینفکی در یک واحد جمع می کند. سرمایه دلالت بر توسعه بعدی این روابط می نماید.
‏            نیروی کارانسانی به کالا تبدیل می شود. کارگرروزمزد نیروی کار خود را به صاحب زمین، صاحب کارخانه و دارنده ی ابزارتولید می فروشد. قسمتی از روزکار خود را کارگر صرف استهلاک هزینه ی زندگی خود و خانواده ی خود می نماید (مزد). قسمت دیگر روز را هم به رایگان کار می کند و برای سرمایه دار ارزش اضافی به وجود می آورد که منبع سود و منبع ثروت طبقه ی سرمایه داران است .
آموزش مربوط به ارزش اضانی بنیان تنوری اقتصادی مارکس است.
‏            سرمایه که از نتیجه ی کارکارگر به وجود آمده است، با ورشکست ساختن کارفرمایان کوچک و ایجاد ارتش بیکا ران کارگر را تحت فشار قرار می دهد. پیروزی تولید بزرگ را در صنایح به یک نظر می توان دید، ولی در کشاورزی هم ما همین پدیده را مشاهده می نمانیم : ‏کشاورزی بزرگ سرمایه داری روز به روز بیش تر تفوق می یابد ، استعمال ماشین توسعه می یابد، اقتصاد دهقانی در حلقه ی طناب سرمایه ی پولی می افتد، راه سقوط می پیماید و در زیر فشار تکنیک عقب مانده منهدم می گردد. درکشاورزی- سقوط تولید کوچک شکل های دیگری دارد، ولی خود سقوط واقعیت انکار ناپذیری است.
‏            سرمایه، ضمن شکست تولید کوچک، نیروی تولیدی کاررا افزایش می دهد و موقعیت انحصاری اتحا دهای سرمایه داران بزرگ را به وجود می آورد. خود تولید بیش از پیش اجتماعی می گردد،- صدها هزارو میلیون ها کارگر در یک ارگانیسم اقتصادی منظم به یکدیگر می پیوندند. و حال آن که محصول کار عمومی را یک مشت سرمایه دار به خود اختصاص می دهند. هرج و مرج در تولید، بحران، تلاش دیوانه وار برای تحصیل بازار، عدم تامین حیات برای قاطبه ی اها لی روزا فزون می گردد.
رژیم سرمایه داری، با افزایش وابستگی کارگران به سرمایه، نیروی عظیم کار متحد را به وجود می آورد.
‏            مارکس، سیرتکاملی سرمایه داری را ازاولین نطفه های اقتصاد کالانی و ازمبا دله ی ساده گرفته تا بالاترین شکل های آن یعنی تولید بزرگ مورد پژوهش قرار‏داده است.
‏            وتجربه ی کلیه ی کشورهای سرمایه داری، اعم ازکشورهای قدیم و جدید، صحت این آموزش مارکس را سال به سال به عده ی زیادتری از کارگران آشکارا نشان میدهد.
سرمایه داری در سرتاسر جهان پیروز شد، ولی این پیروزی فقط پیش درآمد پیروزی کار بر سرمایه است.

٣
‏            هنگامی که رژیم سرواژ واژگون گردید و جامعه ی «آزاد» سرمایه داری پا به عرصه ی وجود گذارد،- بلافاصله آشکار گردید که این آزادی، سیستم جدیدی از ظلم و استثمار رنجبرانست. آموزش های مختلف سوسیالیستی بی درنگ به مثابه ی انعکاس این فشارواعتراض برضد آن، شروع به پیدایش نمود. ولی سوسیالیسم ابتدانی یک سوسیالیسم تخیلی بود. این سوسیالیسم جامعه ی سرمایه داری را انتقاد می نمود. ملامت می کرد، بر آن لعنت می فرستاد، آرزوی فنای آن را می نمود، رژیم بهتری را در خیال می پروراند ومی کوشید ثروتمندان را متقاعد نماید که استثمار دورازاخلاق است.
‏            لیکن سوسیالسیم تخیلی نمی توانست راه علاج واقعی را بنمایاند. این سوسیالیسم نمی توانست نه ماهیت بردگی مزدوری را درشرایط سرمایه داری تشریح نماید، ‏نه قوانین تکامل آن را کشف کند و نه آن نیروی اجتماعی را که قادر است موجد جامعه ی نوین باشد پیدا کند.
‏            درعین حال انقلاب های طوفانی که با انحطاط فئودالیسم و سرواژهمراه بود، همه جا دراروپا و به خصوص در فرانسه با وضوح روزافزونی مبارزه ی طبقات را، که اساس کلیه ی تکامل و نیروی محرکه ی آن می باشد، آشکار می ساخت.
‏            هیچ یک از پیروزی های آزادی سیاسی بر طبقه ی فنودال ها، بدون مقاومت حیاتی و مماتی به دست نیامده است. هیچ کشورسرمایه داری نبود که بدون مبارزه ی حیاتی ومماتی بین طبقات مختلف جامعه ی سرمایه داری بر اساس کم و بیش آزاد و دموکراتیک به وجود آید.
‏            نبوغ مارکس دراینست که اواولین کسی بود که توانست از این جا نتیجه ای را به دست آورد که تاریخ جهان آن را می آموزد و توانست این نتیجه را به طرزی پیگیر تعقیب کند. این نتیجه - آموزش مربوط به مبارزه ی طبقاتی است.
‏            مادامی که افراد فرا نگیرند درپس هریک از جملات، اظهارات و وعده وعیده های اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند. درسیاست همواره قربانی سفیهانه ی فریب وخود فریبی بوده وخواهند بود طرفداران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر مؤسسه ی قدیمی، هراندازه هم بی ریخت و فاسد به نظر آید متکی به قوای طبقه ای از طبقات حکم فرما است، همواره از طرف مد افعین نظم قدیم تحمیق می گردند. و اما برای درهم شکستن مقاومت این طبقات فقط یک وسیله وجود دارد: باید درهمان جامعه ای که ما را احاطه نموده است آن نیروها یی را پیدا کرد و برای مبارزه تربیت کرد و سازمان داد که می توانند - و برحسب موقعیت اجتماعی خود باید- نیرونی را تشکیل بدهند که قادر به انهدام کهن و آوردن نو باشد.‏
            فقط ماتریالیسم فلسفی مارکس بود که راه بیرون آمدن از بردگی معنوی را که تمام طبقات ستمدیده تا کنون در آن سرگردان بودند به پرولتاریا نشان داد. فقط تنوری ‏اقتصادی مارکس بود که وضعیت واقعی پرولتاریا را در نظام عمومی سرمایه داری تشریح کرد.
‏            درتمام جهان، از آمریکا تا ژاپن و ازسوئد تا آفریقای جنوبی، سازمان های مستقل پرولتاریا در حال افزایش اند. پرولتاریا، در جریان مبارزه ی طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه ی بورژوازی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد که چگونه درجه ی موفقیت های خود را مورد سنجش قرار دهد، نیروهای خود را آبدیده می کند و به طورمقاومت ناپذیری رشد و نمو می نماید.
‏درمارس سال ١٩١٣‏در شماره ی سوم مجله ی «پروسوشچنیه» به چاپ رسید. و. ای. لنین . جلد ١٩‏کلیات، چاپ چهارم ص٣. ٨

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها