تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

دون کیشوت های «مائویست»، بیماران روانی با لاطائلات «مائویستی»



«مائویست های» فراری و کینه توزی نسبت به جنبش انقلابی افغانستان
ما وقتی از طریق وب سایت «شورش» با «مائویست های افغانستان» آشنا شدیم و این آشنایی را با یکی از اعضای سابقه دار جنبش در میان گذاشتیم، او با صراحت لهجه، آنان را «بنجل های چپ» خواند. ما ضمن انتقاد، اهانت او را به این جمع، غیر انقلابی دانستیم و به او توضیح دادیم، در روزگاری که روشنفکران کشور یا در خدمت اشغال قرار گرفته اند، یا لب های شان را بخیه زده و بر جنایات اشغالگران، دولت پوشالی و طالبان چشم های شان را می بندند و عده ای خون خلق ما را در این قصر و آن قصر حراج می کنند، هر صدایی که در دفاع از مردم و ضد اشغال بلند شود، باید تقویت گردد. اما این رفیق روزگاردیده، کماکان بر نظرش در مورد «مائویست ها» تأکید می کرد و با ادامۀ بحث اعلام کرد که اینان خسک های خزیده در جنبش انقلابی هستند و جز کینه توزی با جنبش انقلابی، هیچ افتخار مبارزاتی دیگری در عمر سیاسی شان ندارند؛ همکاری با اینان، توهین و تحقیر به جنبش انقلابی است.
ما ضمن احترام به نظر این رفیق، خواستیم به مثابۀ سازمانی که در میان توده ها حضور داریم، «شورش» را با سهم گیری فعالانه و انقلابی به شورش واقعی تبدیل کنیم. از این رو با ارسال مطالب همکاری خود را با آنان آغاز کردیم، ولی به زودی متوجه شدیم که با یک جمع متکبر، خودخواه و کینه توزی روبرو هستیم که «با آتش کم، دود زیاد بالا می کنند» و ناگزیر همکاری خود را با آنان قطع کردیم، ولی وقتاً فوقتاً اسناد سازمان را برای بلند بردن سطح آگاهی شان به آنان می فرستادیم که به اعتراف خود شان بسا از مطالب آن برای شان قابل استفاده بوده و از آن «لذت» برده اند.
«مائویست ها» که تا چندی پیش از خواندن اعلامیه های ما «لذت» می بردند و می گفتند که «آنها رفقای خوب اند و گام های مثبتی را برداشته اند» یکباره با «سازمان کارگران افغانستان» سر جنباندند که «سازمان انقلابی» «چاکر امپریالیزم و ارتجاع» است و با کینه توزی اتهاماتی را در مورد ما قطار کردند: «دشمنان مارکسیزم، رویزیونیست، بی شرم، وضعیت مضحک داشتن، «دانشمندان»، دارای اغراض بورژوائی، این سازمان در حالیکه حتی از نظر سواد سیاسی و معلومات در حدی نیست که «سازمان» به مفهوم یک تشکل واقعاً طبقاتی (ولی بورژوازی) باشد، جسارت های خنده آور، سبک ساختن تشکل های انقلابی، قلمفرسایی بیهوده، تربیه دیده های دبستان اینجویی سازمان رهایی و سپس آموزشگاه «انجوی رسانه ای»، یک مشت بیهوده گویی، بیسوادی رقت انگیز خود را «گزارش» دادن، مشکل بیسوادی سیاسی ـ تاریخی داشتن، با این گونه بیهوده گوئی ها خود را مسخره ساختن، رهبران سازمان انقلابی افغانستان قبل از آنکه سواد شانرا تکمیل کنند و یا با مارکسیزم آشنائی حاصل نمایند، سازمان ساخته اند، نوابغ سازمان انقلابی افغانستان، این ها مطالبی اند که فقط آنهائیکه در غار کوه با اصحاب کحف در خواب بوده از آن بی خبر می باشند، دست زدن به مغلطه کاری، تقلید میمون وار از سیاست بازان بورژوائی، اپورتونیزم حیله گر تر و محیلانه تر، خود را به مضحکه رقت آوری مبدل کردن، رهبران فیلسوف سازمان انقلابی افغانستان، حضرات، سر در گریبان بردن، به ریش سازمان تان خندیدن، بیچاره ها، به بستر حل و عقد خزیدن، نیرنگ های «مسلکی»، چوری و چله تبدیل کردن، استفراغ رهایی، تفاله رهایی، استعداد خارق العاده نویسنده در نفهمیدن ابتدائی ترین مطالب، هراس نداشتن از اینکه افکارش در محراق پوزخند تمسخر آمیز خواننده قرار بگیرد، گستاخ، سمارق ناسیونالیزم خوانین و ملاکین ملیت پشتون، شوئینیزم ارتجاعی، با حقارت سر بر آستان فئودالهای ملیت پشتون سایدن، حیله گری» و...
با وجود این اتهامات، دشنام، فحش، توهین و تحقیر، «مائویست ها» برخورد شان را «نجیبانه» و «متمدنانه» می دانند و می نویسند: «مبارزه سیاسی ـ ایدئولوژیک بین ما کمونیست ها {و} سازمان رهایی {انقلابی} افغانستان چارچوب برخورد نجیبانه و متمدنانه را نشکستانده و سر را به فحاشی و لچکی ای که از ضعف منطق و فقر برهان بر می خیزد، نکشاند.»
ولی، بعد از آنکه این آرنولدهای «مائویست» مورد انتقاد ما قرار گرفتند، یکباره فیگور گرفتند و «چارچوب برخورد نجیبانه و متمدنانه» را شکستند و «سر را به فحاشی و لچکی ای که از ضعف منطق و فقر برهان بر می خیزد» کشاندند. آنان هر چه دشنام و فحش در چنتۀ اخلاق «مائویستی» داشتند، نثار ما کردند و ثابت ساختند که نه «نجیب» هستند و نه هم «متمدن» و «لچک»هایی هستند که ضعف منطق و فقر برهان به آنان اجازه نمی دهد تا انتقادات ما را رد یا پاسخ بگویند و ناگزیر دهن های شان را با فحش آلوده می سازند.
اینان نوشتة چند فصله تحت عنوان «"سازمان انقلابی افغانستان" را بشناسیم، "مارکسیست یا رویزیونیست"؟» نشر و در آن تلاش کرده اند تا رخ «فیلسوفانه» خود را به نمایش بگذارند و برای تشریح موضوعات خُرد، به خاطر اینکه ما را «بی سواد» ثابت بسازند، به توضیحات کسل کننده ای پناه برده اند. ما چنانچه در بخش نخست نوشتیم، نه خود را «فیلسوف» می دانیم، نه هم «نابغه» و خطور این دو بطور تصادفی در مغز ما، بر شقیقه های تک تک ما عرق سرد جاری خواهد کرد. ولی باید بگوییم که در حدی از سواد سیاسی قرار داریم که داوطلبانه راه مبارزۀ انقلابی را در پیش گرفته ایم و از آموزگار ما مائوتسه دون آموخته ایم که او چگونه «هر روز به مطالعه می پردازد ولی باز هم احساس رضایت نمی کند. او معمولاً می گوید که این و یا آن موضوع را نمی فهمد و نیاز به مطالعه دارد.» («از مائوتسه دون بیاموزیم» جلد اول منتخب آثار چوئن لای) و همین گونه از رهبر بزرگ پرولتاریا کارل مارکس می آموزیم که «علم، گذرگاه سلطنتی نیست و فقط آنانی می توانند به قلل پر تلالوی آن دست یابند که از خسته کردن خود در کوره راه های سنگلاخی نهراسند.» (سرمایه، جلد اول) لذا، هراسی نداریم که در این کوره راه سنگلاخی بیفتیم، برخیزیم، باز بیفتیم و باز برخیزیم و بالاخره به قلل پر تلالوی آن دست یابیم. هنوز ما در پیچ اول این کوره راه سنگلاخی قرار داریم و تا رسیدن به قلل پر تلالو، فرسنگ ها فاصله داریم و عهد کرده ایم که روزی به آنجا برسیم و رسیدنی هستیم و در این میان منطقاً با «طعنه» و «پیغور» افرادی روبرو می شویم که به نادرست خود را «قلل پر تلالوی علم» فکر می کنند! 
در این بخش، تنها به موضوعاتی تماس می گیریم که در بخش اول به حیث «مخرج مشترک» مورد بحث قرار نگرفته است. از اینرو از فصل اول این چرندنامه آغاز می کنیم. در شروع این فصل می خوانیم: «فقط با انتقاد اصولی کمونیستی از مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی سازمان رهائی و همچنین از گذشته خود، این جدائی می توانست سرآغاز «تعهد مجدد» به جنبش پرولتری افغانستان و جهان به حساب رود.»
این «دیگه» چشم پارگیِ به توان شش «فراری»ها است! اینان آمده اند تا «تعهد مجدد» ما را محک بزنند! واقعاً که دردناک است! آنانی که با «جواسیس» و خدمتگذاران «نید» و «سی آی ای» در یک بستر لمیده بودند و با تبدیل کردن «چله و چوری» «یارانۀ» شان برای مدتی گسسته بود، دوباره چله و چوری پوشیده با آهنگ «آستا برو»، آهسته آهسته در بستر مشترک قبلی می لولند؛ از «انتقاد اصولی کمونیستی از مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی» برای دیگران حرف می زنند!!آ اینان که تا دیروز به حیث «تماشاچیان گنگ» (اعلام جدائی از حزب کمونیست (مائویست) افغانستان) در خدمت «قهرمانان بازسازی پروژه های امپریالیستی» قرار داشتند و بعد به خاطر سهم کمتر از این «پروژه ها» خفه شدند، و اینک دوباره به پای آنان سر می سایند، به دیگران «تعهد مجدد» می آموزانند!! ما به ایشان می گوییم، اول خود تان شهامت کنید از بستر «نید» و «سی آی ای» و «مجددی» و «پیر سید احمد گیلانی» بیرون بیائید، بعد به حیث انسان هایی دارای افکار ملی، البته نه کمونیستی، حتماً به حرف های تان گوش داده خواهد شد، در غیر آن به حیث خدمۀ «قهرمانان پروژه های بازسازی استعمارگران و امپریالیست ها» باقی می مانید و خود می دانید که در انقلاب دموکراتیک نوین، با آنانی که در خدمت امپریالیزم قرار دارند، چگونه برخورد می شود.
اینان که با حمایت از «قهرمانان پروژه های بازسازی امپریالیست ها» در خدمت امپریالیست ها قرار دارند، به اندازه ای وقیح هستند که با تمام این پوسیدگی از «قهرمانان خلق» نیز حرف می زنند: «بنا بر این آنهائی که برای رهائی خلق مبارزه می کنند در این رابطه دو وظیفه حراست گرانه دارند؛ نخست اینکه نگذارند قهرمانان خلق را امپریالیزم و نوکرانش از خلق بگیرند، ثانیاً؛ اینکه نگذارند اپورتونیست ها و رویزیونیست ها قهرمانان طبقات دیگر را بجای قهرمانان خلق بنشانند.» «در اینجا ما نمونه دیگری از نفی تعلق طبقاتی شخصیت، به واسطه این سازمان را به گفتگو میگیریم. در یکی از نوشته های سازمان انقلابی که بتاریخ 17 میزان سال 1387 نوشته شده، و "اكرم ياری، مبارز انديشه و عمل" نام دارد مراجعه میکنیم. در این نوشته چنین میخوانیم: «تاريخ جهان، انقلابيون بي شماري به خود ديده كه با رزميدن در برابر دژ استبداد سر به پاي سدر انديشه نهاده و بر بلنداي تاريخ جاودانه گشته اند. قامت بلند مبارزان، نويسندگان، هنرمندان، شاعران و پيشوايان آزاديخواهي كه هر يك بر كاروان تپنده ي زمان بيرق برافراشته اند، درياي بيكران خلق ها را چنان هدايت نموده كه يا پا به ساحل گذاشته يا چون بخشي از دريا در دل توفان آرميده اند. سپارتاكوس، حلاج، بوليوار، ژاندارك، ويكتورخارا، محمودي، غبار، بابك، لويزميشل، عبدالرحمان كبريت (بلشويك)، ناظم حكمت، برشت، زويا، ملالي ميوندي و ديگران از آناني بوده اند كه با شمشير، قلم و زبان در راه آزادي انسان رزميده اند."... باتمام احترام به نویسنده این مقاله خدمت شان باید عرض کنیم که این پیکره بلادرنگ مقالات "روز جشن استقلال متعلمین مدارس متوسطه" را بیاد آدم می آورد. وقتی به محتوای مقاله دقت میکنیم بلادرنگ به استعداد خارق العاده نویسنده در نفهمیدن ابتدائی ترین مطالب مرحبا میگویم {می گوئیم}. نویسنده از این هیچ هراسی ندارد که افکارش در محراق پوزخند تمسخرآمیز خواننده قرار بگیرد و همین گستاخی است که او میتواند "ملالی میوندی" و "ژاندارک" را با سپاتاکوس (اسپارتاکوس) در یک ردیف قرار دهد و هر دو را همسان "انقلابیون" و مبارزانی بخوانند که "با رزميدن در برابر دژ استبداد سر به پاي سدر انديشه نهاده و بر بلنداي تاريخ جاودانه گشته اند!"
دیده می شود که «مائویست های» بدل، برداشت نادرستی از خلق دارند و آن را با طبقۀ کارگر خلط می کنند. باید به آنان گفت که وقتی از خلق صحبت می شود، منظور تنها پرولتاریا نیست (که آن را فقط به «قهرمانان استثمار شوندگان و غیر استثمار شوندگان» تحدید می کنید) بلکه در حال حاضر طبقات پرولتاریا، دهقان و خرده بورژوا در کشورهایی نظیر کشور ما جزئی از خلق به شمار می روند. اگر خلاصه کنیم باید بگوییم که هدف از قهرمانان خلق، قهرمانان استثمار شوندگان به اضافه قهرمانان استقلال طلبان می باشد. هر کسی که چه ضد استثمار و چه هم ضد استعمار بخشی از مبارزه را هدایت کرده باشد، قهرمان خلق به شمار می رود. سپارتاکوس، حلاج، بولیوار، ژاندارک، ویکتور خارا، محمودی، غبار، بابک، لویز میشل، عبدالرحمن کبریت (بلشویک)، ناظم حکمت، برشت، زویا، ملالی میوند و... از جملة کسانی هستند که یا علیه استثمار رزمیده اند و یا هم ضد استعمار، لذا قهرمانان خلق به شمار می روند. (البته به «مائویست ها» باید خاطرنشان سازیم که لومومبا را به نادرست در جمع زنان قید کرده اند، زیرا پاتریس لومومبا، مرد بود نه زن)!
به نظر ما رزمیدن در راه آزادی انسان، شامل رزمیدن علیه استعمار و استثمار می شود. این تنها تروتسکیست ها هستند که به بهانه های گوناگون، تنها از مبارزه علیه استثمار، آنهم به سطح جهانی صحبت می کنند. باری «شبه تروتسکیست های وطنی» به همین منظور بر «سازمان انقلابی» تاختند و شعار ما مبنی بر «مبارزه برای استقلال، وظیفة مبرم چپ انقلابی است» را به سخره گرفتند. اکنون «مائویست ها» قدم بر قدم آنان گذاشته، فقط از «قهرمانان استثمار شوندگان و غیر استثمار شوندگان» صحبت می کنند که خود نفی مبارزۀ استقلال طلبانه و تبلیغ انقیاد طلبی است.
«مائویست ها» به خوبی می دانند که بحث ما در مورد «قهرمانان خلق» درست و منطقی است، ولی درد ایشان جای دیگری نهفته است. اینان با دیدن نام «ملالی میوندی» پِت می کشند و هیچ شرم نمی کنند که با فرشته حضرتی عروسک شورای نظار همنوا شوند، لذا می نویسند: «آیا برای این سازمان تفاوتی میان قهرمانان استثمار شوندگان و غیر استثمار شوندگان وجود دارد؟ نه. خود مقایسه کنید! ملالی سراینده لندی و عبدالرحمن محمودی فقید! ملالی و برتولت برشت! ملالی و ناظم حکمت! ملالی و غلام محمد غبار مورخ بزرگ افغانستان! چه چیزی ملالی میوندی با عبدالرحمن محمودی فقید و غبار مورخ خردمند کشور قابل مقایسه است؟»
«مائویست ها» با تمام خودنمایی «فیلسوفانه»، به دیالکتیک باور ندارند. اینان برتولت برشت جامعۀ آلمان را می خواهند با ملالی میوند جامعه فیودالی افغانستان مقایسه کنند و از اینکه ملالی میوند مثل برتولت برشت نبوده، لذا اعلام می کنند که او قهرمان خلق افغانستان بوده نمی تواند. اینان می خواهند ملالی میوند را با ناظم حکمت جامعۀ ترکیه به مقایسه بگیرند و از اینکه ملالی میوند نمی توانسته مثل ناظم حکمت شعرهای خوب ضد استعمار و استثمار بسراید، پس قهرمان خلق ما بوده نمی تواند. اینان باید بدانند که افغانستان و آلمان دو کشور مختلف و متفاوت هستند، و منطقاً قهرمانان هر کشور محصول شرایط زیست همان کشور اند که هر کدام نقش بخصوص خود را در شرایط معین زمانی ایفاء می کنند. اگر از این نوع بررسی فاصله بگیریم، در افغانستانی که علیه امپراتوری های گوناگون به مصاف مبارزه رفته است، به سختی می توان قهرمانانی از نوع سپارتاکوس و چه گوارا و لویز میشل و... سراغ کرد، پس به حکم «مائویست ها» با کشوری روبرو هستیم که با تأسف خلق آن قهرمان نیست تا قهرمانان خلق زاده شوند!!!
جالب است که عقده ضد ملالی میوند نزد «مائویست ها» به اندازه ای قوی است که حاضر هستند دست به تحریف تاریخ بزنند: «... آنچه ثابت است اینست که زن در جامعه فئودالی در نیمه دوم قرن نزدهم افغانستان بطور عام و کندهار و هلمند بطور خاص اجازه نداشتند که از منزل خارج شوند. و چنین اجازه ای را حتی تا امروز در حوض مدد، ناگان، میوند، زمینداور لوی مانده، شورکین، قلعه گز، نوزاد و... غیره ندارند. مضاف بر این سیه روزی ایکه زنان کشور ما در سراسر کشور دارند این حقیقت را به هیچ صورتی نمی توان پنهان کرد که در نیمه دوم قرن 19 زنان آنچنان در چار دیواری منزل محصور بودند که به مشکل می توانستند فرق بین استعمار، تجاوز و اشغالگری را درک کنند و به اجبار انسان در زمان استعمار در دفاع از وطن، آزادی و حراست از توامیت ارضی خود آگاه شوند...»
غبار، مورخ فرزانه کشور ما می نویسد: «در این جنگ مشهور که پشت حکومت انگلیس را در هند به لرزه درآورد زنان افغانی هم شرکت کرده بودند.» که با این، توضیح می دهد که زنان افغان «فرق بین استعمار، تجاوز و اشغالگری را درک» می کردند. حال بر «مائویست ها» است که خط بینی کشیده و اعلام کنند که تحریف کنندگان بد تاریخ کشور هستند و اگر چنین نمی کنند، ناچار باید غبار را تحریف کنندۀ تاریخ بخوانند. (از «مائویست ها» بعید هم نیست، به زودی به خاطر عقدۀ ضد ملالی و در مجموع خلق پشتون، غبار را تحریف کنندۀ تاریخ اعلام خواهند کرد!)
اما اگر قرار باشد از رهگذر طبقاتی به افراد فوق الذکر نظری بیاندازیم، آیا پرسیده می توانیم که «مائویست ها»، میرغلام محمد غبار را نمایندۀ کدام طبقه می دانند؟ وقتی غبار از رهبران درجه یک «حزب وطن» از دموکراسی صحبت می کند، آیا «مائویست ها» گفته می توانند که منظور او از دموکراسی چیست، دموکراسی بورژوایی یا دموکراسی پرولتری؟ و وقتی می نویسند که «چه چیزی ملالی میوندی با... غبار مورخ خردمند کشور قابل مقایسه است؟» آیا پرسیده می توانیم که بر اساس اینکه «در جامعه طبقاتی هر فرد به مثابه عضوی از یک طبقه معین زندگی می کند و هیچ فکر و اندیشه ای نیست که بر آن مهر طبقاتی نخورده باشد.» (درباره پراتیک، مائوتسه دون) مرحوم غبار، فکر و اندیشۀ کدام طبقه را انعکاس می داد و همین گونه ملالی میوند؟ آیا شرافتمندانه و صادقانه است که از این میان فقط «ملالی میوندی» را انعکاس دهندۀ فکر و اندیشۀ «خوانین و فئودالان پشتون» بخوانیم، و غبار را انعکاس دهنده فکر و اندیشة پرولتری؟؟
و چرا نباید «ژاندارک» را که به وسیلة استعمار انگلیس زنده در آتش سوخت، قهرمان مبارزه علیه استعمار انگلیسی نخواند؟ آیا شرافتمندانه است که مبارزه ژاندارک را فقط به این خاطر که به وسیلة «حزب کمونیست» رهبری نشده است، در خدمت استعمارگران خواند و خود او را قهرمان مردم در مبارزه علیه انگلیس نخواند؟ همین گونه، برای لحظه ای فرض می کنیم که کسی به نام ملالی میوند وجود فزیکی نداشته و تنها اسطورة مبارزه خلق علیه استعمار انگلیسی بوده است. چرا باید او را به خاطر اینکه فریادش به وسیلة پرولتاریا و حزب او سازماندهی نشده است، مرتجع خواند؟ مگر بررسی دیالکتیکی تاریخ همین است؟؟! مگر این بررسی بر پایه های ماتریالیزم تاریخی استوار است؟؟ اگر بررسی دیالکتیکی تاریخ را به فراموشی بسپاریم و بررسی های خود را بر بنیاد ماتریالیزم تاریخی به پیش نبریم، به هیچ صورت حق نداریم از «سپارتاکوس» نیز به دفاع برخیزیم، زیرا او نمایندة طبقۀ برده ها بود، نه پرولتاریا؛ نمایندۀ طبقه ای به شدت ارتجاعی نسبت به پرولتاریا.
وقتی می نویسید که «او (اسپارتاکوس) شکست خورد و بررسی علمی ـ تاریخی نیز تصدیق میکند که شکست او حتمی بود، زیرا دنیای بدون برده از آن زمان هزاران سال فاصله داشت و بدون یک حزب کمونیست هرگز نمیتوان به جنگ طبقات رفت و جهان بدون استثمارگر و استثمارشونده را به وجودآورد.» پس بر اساس حکم تان باید به سپارتاکوس فریاد بزنیم: حیف زندگی و مبارزه ات! چرا منتظر نماندی تا «مائویست های شورشی» پس از تناول یک پیزای فامیلی و پرتاب یک آروغ «مائویستی»، «حزب کمونیست واقعی» را ایجاد می کردند و بعد می آمدی زیر بیرق این «شورشی»ها به «نبرد خلق» آغاز می کردی تا امروز «جهان بدون استثمارگر و استثمار شونده» می داشتیم!!
اما چه کنیم، حرکت تکاملی تاریخ به دل «شورشی ها» به پیش نمی رود. بررسی دیالکتیکی تاریخ نشان می دهد که مبارزۀ انسان ها برای رهایی از جور و ستم طبقاتی، استعمار و استثمار، تاریخ طولانی دارد و نتیجة مبارزۀ جوامع مختلف طبقاتی بوده است. هر گامی که برای این مبارزه گذاشته شده است، حرکتی به پیشِ همان زمان محسوب می شود. اگر ملالی میوند را امروز در جمله قهرمانان خلق به حساب می آوریم، اعتراض او به استعمار است؛ چیزی که امروز شدیدتر نسبت به گذشته شاهد آن هستیم. در کشوری که چکمه های خونین استعمار به شمول امپریالیزم انگلیس، مام میهن را لگدمال می کند، ما باید قهرمانانی را که علیه استعمار رزمیده اند و فریاد شده اند، زنده نگه داریم، بخصوص اگر در این میان با قهرمانان زن روبرو می شویم، وظیفۀ انقلابی ماست که با در نظرداشت برخورد هیستریک و جنایتبار امروز امپریالیست ها و فاشیست های دینی به شمول جهادی ها و طالبان نسبت به زنان، آنان را به حیث سمبول های استقلال و آزادی تبلیغ کنیم.
«مائویست ها» احتمالاً این را به خوبی می دانند، ولی چون به بیماری مزمن تعصب مبتلا اند، لذا از مدتها به این طرف علیه «ستمگری پشتون ها» اعلام جهاد کرده اند، که در این میان باید ملالی میوند را نیز هدف قرار می دادند، و به این خاطر می نویسند: «هنوز موثق نیست که ملالی میوندی وجود خارجی و عینی داشته یا نه؟ اینکه چند لندی ضد تجاوز بیگانه تحت تاثیر عبدالحی حبیبی در صحنه اکادمیک و گل محمد مومند در عرصه سیاست به این نام که گویا زنی از میوند بوده، نسبت داده میشود موضوعی است که تحقیقات آینده حتما صحت و سقم آنرا تثبیت خواهد کرد.»
باز هم برای لحظه ای فرض می کنیم که «ملالی میوندی» وجود فزیکی نداشته و اسطوره ای است که علیه استعمار و استعمارگران از طرف این یا آن، خلق شده است. آیا «مائویست ها» گفته می توانند که این اسطوره یک اسطورۀ انقلابی است یا ضد انقلابی؟ آیا کمونیست ها باید این اسطورۀ ضد استعمار را در شرایط کنونی تبلیغ کنند یا خیر؟ آیا این اسطوره در ادبیات انقلابی و چپ باید جای داشته باشد یا نه؟ «مائویست ها» شاید با ما هم نظر باشند، ولی چنانچه گفتیم، بیماری حاد و مزمن تعصب، آنان را به یاوه گویی می کشاند.
«مائویست ها» وقتی با ما هستند، بر ملالی میوند خشمگین می شوند، ولی وقتی با دیگران هستند، باور دارند که ملالی میوند وجود فزیکی داشته و لندی آن نیز جزئی از ادبیات انقلابی ضد استعمار است و این را با اطمینان به «احزاب کمونیست»، «کمونیست های رزمجو» و «کارگران انقلابی» گزارش می کنند. «شورشی ها» در بارة نشستی که در آن «احزاب کمونیست انقلابی» و «کمونیست های رزمجو» حضور دارند و از «کارگران» و «متحدین انقلابی پرولتری» صحبت می شود، می نویسند که در این نشست «آنچه بیشتر از هر چیز دیگر جلب توجه می کرد شرکت مبارزین و کمونیست های انقلابی از کشورهای مانند فلیپین، هند، نیپال، اندونیزیا، سریلانکا، مالیزیا، بنگله دیش، ایتیوپی، انگلستان، آلمان، بلجیم، هالند، فرانسه، افغانستان، ترکیه و چین بودند»، «فرار انگلیس ها در میوند و ترجمه این لندی: که په میوند کی شهید نشوی ـ خدایږو لالیه بی ننگی ته دی ساتینه برای دختران جوان اروپائی خیلی هیجان انگیز بود.» (در اروپا چه می گذرد؟ کمیتة همبستگی با خلق افغانستان ـ سایت شورش)
آیا «شورشی ها» گفته می توانند که چرا این لندی را که «ساخته و پرداختة عبدالحی حبیبی» است در نشستی استفاده کرده اند که در آن کمونیست ها حضور دارند؟ از دو حالت بیرون نیست: یا «ملالی میوندی» و لندی آن نماد مبارزۀ خلق ما علیه استعمارگران است و اینان تلاش کرده اند تا برای کمونیست های گردآمده پیام بدهند که خلق افغانستان، زنان قهرمانی در مبارزه علیه استعمار داشته اند که به حق «برای دختران جوان اروپائی خیلی هیجان انگیز» بوده و یا اینکه تبلیغ برای ملالی میوند «همان سمارق ناسیونالیزم خوانین و ملاکین ملیت پشتون» است «که در چمن "چپ مترقی" روئیده...» است و ایشان ما را متهم به آن می کنند؟ «شورشی ها» باید یکی را انتخاب کنند.
وقتی «شورش»، لندی ملالی میوند را در نشستی دکلمه می کند که کمونیست ها از کشورهای مختلف در آن حضور دارند، آیا اجازه داریم بگوییم که «رهبر گرانمایۀ» «شورش» «در قبال اینکه چه کسی به چه طبقات تعلق دارد و چه کار را انجام داده است، احساس مسئولیت نمیکند» که  «این رویزیونیزم است. نفی تعلقات طبقاتی اعمال سیاسی افراد مشخص ترین تبارز رویزیونیزم است»؟ آیا حق داریم بگوییم که «شورش» با تبلیغ برای ملالی میوند «هیچ هراسی ندارد که افکارش در محراق پوزخند تمسخر آمیز» کمونیست های شرکت کننده قرار خواهد گرفت؟؟!
اگر بیچاره های «مائویست» ما را به خاطر اینکه جایی از «ملالی میوندی» در کنار دیگران نام برده ایم، متهم به «نفی تعلق طبقاتی شخصیت» می کنند و می نویسند که «آیا برای این سازمان تفاوتی بین قهرمانانان استثمارشوندگان و غیراستثمارشوندگان وجود دارد؟ نه. خود مقایسه کنید! ملالی سراینده لندی و عبدالرحمن محمودی فقید! ملالی و برتولت برشت! ملالی و ناظم حکمت! ملالی و غلام محمدغبار مورخ بزرگ افغانستان! چه چیزی ملالی میوندی با عبدالرحمن محمودی فقید و غبار مورخ خردمند کشور قابل مقایسه است؟» ما متقابلاً از عالی جنابان و مفکران «تعلق طبقاتی» می پرسیم: چه چیزِ «یوگون» با «حزب کمونیست چین» قابل مقایسه است که مائوتسه دون از آن در جلسۀ اختتامیه هفتمین کنگرۀ کشوری حزب کمونیست چین با این ادبیات نقل می کند: «یوگون پس از رد نظر نادرست جی سو، بدون کوچکترین تزلزلی هر روز همچنان به کوه کنی ادامه داد. سرانجام خداوند بر سر رحم آمد و دو فرشته به زمین فرستاد که آن دو کوه را به دوش گرفتند و به جای دیگر حمل کردند. در حال حاضر بر گرده خلق چین دو کوه عظیم سنگینی می کند که یکی از آنها امپریالیزم و دیگری فئودالیزم نام دارد. حزب کمونیست چین دیرباز است که مصمم به از جا کندن این دو کوه گردیده. ما باید پیگیر باشیم، ما باید بطور خستگی ناپذیر کار کنیم، ما دل خدا را هم به دست خواهیم آورد. ولی این خدا کس دیگری جز توده های وسیع مردم چین نیست.»
چرا مائوتسه دون در مقابل کمونیست های انقلابی چین که «شورشی ها» به بند بوت سرباز عادی آنان هم نمی رسند، از «یوگون»، از «رحم خدا» و «دو فرشته» صحبت می کند، تا ثابت سازد که با پشتکار و قاطعیت و تصمیم و با توده های وسیع ملیونی می توان به پیروزی رسید؟ چرا او برای این همه کمونیست ده ها نقل قول مارکس، انگلس، لنین و ستالین را قطار نکرده است و از «یوگونی» صحبت می کند که به «رحم خداوند» و «فرشته ها» باور دارد؟ آیا او نمی توانست ده ها، چه که صدها نمونه از کارل مارکس، انگلس، لنین و ستالین بیاورد تا نشان دهد که چگونه آنان کوه ها را از پیش روی خود برداشتند؟ وقتی او پیش کمونیست های انقلابی، آنهم در بزرگترین جلسۀ کمونیست ها که مطمئناً با عکس های مارکس، انگلس، لنین و ستالین مزین بوده، از «یوگون»، مردی که ایده آلیست و به ماورالطبیعه باور داشته، صحبت می کند، آیا به «نفی تعلق طبقاتی شخصیت» می پردازد؟ «مائویست ها»ی ما فقط شنیده اند که علی آباد شهر است!!!
فصل دوم چرندنامة «مائویستی» را پی می گیریم. در این بخش بر زبان انجویی، سواد و معلومات سازمان انقلابی افغانستان، خلط مقام رهبران پرولتاریا با عناصر بورژوازی، نقش رهبران و توده ها صحبت شده است که به پرچانگی های میان تهی می ماند تا یک بحث منطقی و جدی. ما قبلاً بر موضوعاتی از این فصل تماس گرفته ایم و تنها به دو مسئلة آن اشاره هایی می کنیم.
«مائویست ها» می نویسند: «بد نیست ببنیم {ببینیم} که "سازمان انقلابی افغانستان" چه برخوردی به هویت طبقاتی انسانهای معروف دارند {دارد}. در نوشته ایکه آنها بما جهت نشر فرستاده بودند و عنوان "اکرم یاری مبارز اندیشه و عمل" را حمل میکند این جملات را می خوانیم: «بعد از تدوين علم ماركسيزم كه مبارزه رنگ خونين طبقاتي به خود گرفت، رهبران و پيشواياني چون ماركس، انگلس، لنين، ستالين، مائو، هوشي مين، روزا لوكزامبورك، جياپ، چوين لاي، چه گوارا و صدها قهرمان ديگر كمونيست پا به عرصه ي پيكار نهادند و بنياد سرمايه را به لرزه درآوردند. اين رهبران با اين كه خود را قطره اي از درياي بيكران توده ها مي دانستند و در پيشاپيش همه دار و ساطور را پذيرا مي گشتند، لابد نقش شان نسبت به قطره هاي ديگر متبارز و ارزنده تر بوده است. به اين خاطر اين حكم فلسفه ي ماركسيزم كه نقش رهبران در پيشرفت انقلاب "شرط" و فقط بر كُند يا تند نمودن حركت پديده ها اثرگذار است و نقش توده ها "اساس" حركت مي باشد، در پراتيك به اثبات رساندند. پيشوايان كبير اين انديشه با اين كه از ياد نبردند كه سكاندار اند، با پيروي اصل فوق اين را هم فراموش نكردند كه به جاي همه نبايد بيانديشند و اين درياي شناور توده هاست كه براي پيشتازي، آنان را آفريده است. اين رهبران اصل ارزنده ي "آموختن و آموختاندن" را سرمشق زندگي قرار داده و به آنچه علم ماركسيزم حكم نموده، عمل كرده اند.»
«نوابغ سازمان انقلابی افغانستان» مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو، را با هوچی مین، جیاپ، چوئین لائی و چه گوارا در یک ردیف قرار میدهند و "صدها قهرمان ديگر كمونيست" را به اینها علاوه میکنند که "پا به عرصه ي پيكار "گذارده" و بنياد سرمايه را به لرزه درآورده اند!" این رویزیونیزم است. زیرا هیچکس نمیتواند تصور کند که رهبران سازمان انقلابی افغانستان تا حدی بیسواد باشند که تفاوت بین مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو را با افرادی مانند جنرال جیاپ، چه گوارا، و هوشی مین نداند {ندانند}.»
ما از روده درازی های «مائویستی» اینان می گذریم و به اصل بحث می پردازیم. اگر ما به تفاوت میان مارکس، انگلس، لنین، ستالین و مائوتسه دون با سایر انقلابیون و کمونیست ها آگاه نمی بودیم، خود را تنها مارکسیست ـ لنینیست، مائو تسه دون اندیشه نمی خواندیم و حتماً هوچیمینیزم، جیاپیزم، چوئن لایزم و چه گوارایزم و ده ها ایزم دیگر را در پشت آنها  قطار می کردیم که ناگزیر بودیم یکی را عمده، دیگری را غیر عمده، یکی را به تاریخ و دیگری را به جغرافیه حواله می کردیم!!
مگر وقتی ما از کلاسیکران مارکسیزم و رهبران پرولتاریای جهان صحبت کرده ایم، می توانید نمونه بیاورید که در کنار مارکس، انگلس، لنین، ستالین و مائوتسه دون از افراد دیگری نیز نام برده باشیم؟ وقتی صحبت ما بطور عام در مورد رهبران و پیشوایان کمونیست است، چرا نباید حق داشته باشیم از سایر رهبران و آنانی که در لرزاندن بنیاد سرمایه نقش داشته اند، نام ببریم؟ مگر شما باور دارید که جز مارکس، انگلس، لنین، ستالین و مائو تسه دون، هیچ رهبر و کمونیستی را نمی توان یافت که با کار و تلاشش، با مبارزه و پیکارش، بنیاد سرمایه را بلرزاند؟ آیا با این حکم ارتجاعی، به تکامل تاریخ فرمان «ایست» نمی دهید؟!!!
ما باور داریم که مارکس، انگلس، لنین، ستالین و مائوتسه دون از رهبران پرولتاریای جهان و کلاسیکران علم مارکسیزم اند، و هوچی مین، روزا لوکزامبورک، جیاپ، چوین لای وچه گوارا به حیث رهبرانی مطرح اند که در شرایط معین زمانی پا به عرصۀ پیکار و مبارزه نهادند و بنیاد سرمایه را به لرزه درآوردند و نقش شان نسبت به قطره های دیگر متبارزتر و ارزنده تر بوده است. بیائید بطور نمونه هوچی مین را در نظر می گیریم و از «مائویست ها» می پرسیم که مبارزۀ هوچی مین علیه امپریالیزم فرانسه، پا نهادن به عرصۀ پیکار بود یا نه؟ آیا این پیکار، بنیاد سرمایه را لرزاند یا نه؟ آیا مبارزۀ هوچی مین علیه اشغالگران امریکایی، پا نهادن به عرصة پیکار بود یا نه؟ آیا این پیکار که با شکست امپریالیزم امریکا تمام شد، بنیاد سرمایه را لرزاند یا نه؟ آیا رهایی خلق زحمتکش ویتنام از زیر یوغ امپریالیست های فرانسوی و امریکایی، اگر از یک طرف رهایی خلق ها بود، از طرف دیگر به معنی لرزندان و شکست سرمایه بود یا نه؟ همین گونه، مبارزۀ چه گوارا، پا نهادن به عرصة پیکار بود یا نه؟ و اگر بود، آیا این پیکار بنیاد سرمایه را لرزاند یا نه؟ کشتن چه گوارا  به وسیلۀ سی آی ای و عمال آن در بولیویا اگر از همین «لرزیدن بنیاد سرمایه» آب نمی خورد، پس چه بود که با بیرحمی تمام او را کشتند؟
وقتی ما نوشتیم که «رهبران و پيشوايانی چون ماركس، انگلس، لنين، ستالين، مائو، هوشي مين، روزا لوكزامبورك، جياپ، چوين لاي، چه گوارا و صدها قهرمان ديگر كمونيست پا به عرصه ي پيكار نهادند و بنياد سرمايه را به لرزه درآوردند»، «مائویست های» جعلی نوشتند: «رهبران سازمان رهائی {سازمان انقلابی} از این تفاوت ها بی خبر نیستند و بی دلیل هم به این مغلطه کاری دست نمیزنند. آنها این مغلطه کاری را آگاهانه و به دلایل سیاسی انجام میدهند. یکی از این دلایل اینست که هر قدر تفاوت مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائوتسه دون با افرادی مانند جیاپ، هوشی مین، چوئین لای، چه گوارا و "صدهای دیگر" که آنها میگویند، زایل گردد، بهمان اندازه سردرگمی سیاسی اوج گرفته و وضاحت خط و تفسیر درست ایدئولوژی به عمل از اهمیت می افتد.»
به دو دیده! وقتی ما در کنار نام رهبران پرولتاریای جهان، از رهبرانی یاد کردیم که در لرزاندن بنیاد سرمایه نقش داشته اند، به زعم شما شدیم رویزیونیست! آیا «مائویست ها» گفته می توانند که وقتی ستالین در کنار نام لنین، از گالیله و داروین نام می برد، «رویزیونیست» است یا خیر؟ ستالین می گوید: «علم در دوران سیر تکاملی خود افراد شجاع زیادی را می شناسد که با وجود انواع موانع و علیرغم همه چیز توانسته اند کهنه را بشکنند و نو را ایجاد کنند. این مردان علم از قبیل گالیله، داروین و بسیاری دیگر مشهور عامه اند. و من می خواستم در مورد یکی از این بزرگان عالم علم که در عین حال بزرگترین مرد عصر حاضر است سخن بگویم. منظور من لنین معلم ما و مربی ما است.»
وقتی ما در کنار نام رهبران پرولتاریا، نام سائر رهبران را نوشتیم که پا به عرصۀ پیکار نهاده و بنیاد سرمایه را لرزاندند، «مائویست ها» آنرا مغالطه کاری خواندند. آیا وقتی ستالین در کنار نام لنین، از «رفیق استاخانف» (یکی از معدنچیان حوزه دُن) و «رفیق پاپانین» (محقق قطب شمال) یاد می کند و می گوید «چه کسی می تواند انکار کند که استاخانف و پاپانین نوآوران علم و مردان علم پیشرو ما می باشند؟» و بعد با شعار «به سلامتی مردان علم پیشرو!، در راه لنین و لنینیسم!، به سلامتی استاخانف و استخانویست ها!، به سلامتی پاپانین و پاپانینیست ها!» سخنرانی اش را به پایان می برد؛ مغالطه کاری کرده است یا خیر؟
آیا وقتی مائوتسه دون در مورد شیوۀ تبلیغات، ضمن تذکر شیوۀ تبلیغاتی لنین، از کنفوسیوس هم نقل می کند که توصیه می کرد «دو بار فکر کنید»، چرا نباید به قول شما «رویزیونیست» نباشد، زیرا «هر قدر تفاوت» لنین «با افرادی مانند» کنفسیوس، «زایل گردد، بهمان اندازه سردرگمی سیاسی اوج گرفته و وضاحت خط و تفسیر درست ایدئولوژی به عمل از اهمیت می افتد.»؟ آیا مائوتسه دون واقعاً می خواسته با ذکر شیوۀ تبلیغی لنین و آوردن توصیۀ کنفسیوس این دو را همسان نشان دهد؟
«مائویست ها» باید بدانند که طرح سؤالات از طرف ما، به معنی این نیست که ما منتظر پاسخ ایشان هستیم. اینان، اولاً: از آن توانایی و لیاقت و سواد سیاسی برخوردار نیستند که پاسخ داده بتوانند؛ ثانیاً: اینان بویی از مارکسیزم ـ لنینیزم و اندیشه مائوتسه دون نبرده اند تا حرف های ما را بفهمند؛ ثالثاً: اینان «مائویست های» جعلی و بدلی هستند که وظایف معین با کودهای معین را پیش می برند و انتظار یک بحث معقول مارکسیستی از ایشان بعید به نظر می رسد. ولی ما برای اینکه، چنانچه در بخش های قبلی تذکر دادیم، نقاب «مائویستی» شان را پاره نموده و به دشمنان جنبش انقلابی افغانستان حالی ساخته باشیم که خسک های «سرخ» شان را گیر کرده ایم، به چرندگویی شان می پردازیم.
موضوع دیگر فصل دوم که اهمیت دارد بر آن مکث کنیم، مسئله رهبران و توده ها است. ما نوشتیم: «اين رهبران با اين كه خود را قطره اي از درياي بيكران توده ها مي دانستند و در پيشاپيش همه دار و ساطور را پذيرا مي گشتند، لابد نقش شان نسبت به قطره هاي ديگر متبارز و ارزنده تر بوده است... نقش رهبران در پيشرفت انقلاب «شرط» و فقط بر كُند يا تند نمودن حركت پديده ها اثرگذار است و نقش توده ها «اساس» حركت ميباشد...»
«فیلسوف های» «مائویست» پس از خواندن این پاراگراف به غیظ آمده، نوشتند: «با این وصف معلوم نیست که رهبران سازمان انقلابی افغانستان" در کجای فلسفه مارکسیستی دیده اند که گفته باشد رهبر در جریان انقلاب "شرط" است؟ و آنهم چه شرطی که "فقط بر كُند يا تند نمودن حركت پديده ها اثرگذار میباشد"»!
«مائویست ها» چون تصمیم گرفته اند چرندیات عرضه کنند، متوجه نیستند در تعریفی که از «شرط» ارائه می کنند، حرف های ما را تأیید می کنند: «در فیزیک و آنگونه که انگلس در انتی دیورینگ بر آن تماس میگیرد، عبارت از وجود آن الزامات و محدودیت هائی است که بدون آنها هرگز نمیتوان به هستی فیزیکی موجودات بشکل کنونی آن اصلا فکر کرد. مثلا: برای بخار ساختن آب وجود حرارت و فشار اتمسفیر "شرط" است... دیالکتیک میگوید که "شرایط داخلی اساس تحول و شرایط خارجی، شرط تحول است".»
در اینجا باید از «مائویست های» «فیلسوف» بپرسیم که میان رهبران و توده ها، کدام یک اساس و کدام آن شرط است؟ مطمئناً موافقید که توده ها «اساس» و رهبران «شرط» اند، زیرا این توده ها هستند که محرک چرخ انقلاب هستند (اساس تحول، توده ها هستند)، اما رهبران که با حضور شان در میان توده ها، آنان را برای حرکت درآوردن مطلوب چرخ رهنمایی و کمک می کنند (عبارت از وجود آن الزامات و محدودیت هائی است که بدون آنها هرگز توده ها نمی توانند چرخ را به شکل مطلوب به حرکت بیاورند ـ شرط تحول). این حضور وقتی مفید و مثمر واقع می شود که رهبران در میان توده ها باشند. اگر رهبر ورزیده، دانا، فداکار و منضبط باشد، چرخ انقلاب را سریعتر، مطمئن تر و پایدارتر به حرکت می آورد و اگر رهبر (مثلاً از جنس «مائویست» ها) نادان، جاهل، حراف، متعصب، حیله گر، مکار و ناصادق باشد، حتی اگر به جای هالند، در میان توده ها هم حضور داشته باشد، این چرخ را نه تنها به جلو برده نمی تواند، بلکه آنرا با پوکی و با هدایات و اوامر نادرست، تکه تکه خواهد کرد. پس از آن که رهبر نادان و حراف، چرخ را تکه تکه می کند، توده ها (اساس)، او را در بهترین حالتش از گوش هایش گرفته دور می اندازند و رهبر دیگری پرورش می دهند که این چرخ را ترمیم و دوباره به حرکت بیاورد و به این گونه رابطة دیالکتیکی «اساس» و «شرط» تأمین می شود.
اما اینکه ما در کجا دیده ایم که «رهبر در جریان انقلاب (البته ما پیشرفت انقلاب نوشته ایم) «شرط» است؟ و آنهم چه شرطی که «فقط بر کند یا تند نمودن حرکت پدیده ها اثر گذار می باشد»، «مائویست ها» می دانند، ولی برای اینکه ما را به زعم خود «اپورتونیست» به اثبات برسانند، خود را به نادانی و حماقت می زنند. ما به حیث شاگردان علم مارکسیزم («مائویست ها» تکرار می کنیم به حیث شاگردان علم مارکسیزم) مدتها قبل این را در کتاب مقدماتی و خوب «از کمون تا کمونیزم» خوانده بودیم: «بعضی نیز توسعه و تکامل جامعه را تنها معلول ارادۀ شخصیت های برجسته (قهرمانان، سرداران بزرگ وغیره) می دانند. طوری که تجارب تاریخی و علم ثابت می کند این شخصیت ها در حقیقت امر می توانند وقوع جریانات تاریخی را تسریع نموده مانند ـ لنین در اتحاد شوروی ـ یا آنها را به تعویق اندازند ـ مانند هیتلر در آلمان و شاه خاین در ایران ـ ولی هرگز قادر به تغییر جریان توسعه و تکامل جامعه نیستند.»
بعد که توانستیم «تاریخ حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی» را درک کنیم، در آن خواندیم که «پلخانف سومین نظریة اساسی و خطای ناردنیک ها را در موضوع نقش اصلی «قهرمانان» و اشخاص برجسته و اندیشه های آنان در رشد اجتماعی و ناچیزی نقش توده ها، «عوام الناس»، ملت، طبقات را نیز مردود و باطل ساخت. پلخانف ناردنیک ها را به ایده الیزم متهم می کرد و مدلل می نمود که حق به جانب ایده الیزم نیست بلکه حق با ماتریالیزم مارکس و انگلس می باشد.
پلخانف نقطة نظر ماتریالیزم مارکسیستی را رشد داد و توجیه کرد. موافق نظریة ماتریالیزم مارکسیستی، پلخانف ثابت کرد که تکامل جامعه را سرانجام خواهش ها و اندیشه های برجستگان تعیین نمی کند بلکه رشد شرائط مادی حیات جامعه، تغییرات در طرز تولید وسائل معیشت که برای حیات جامعه ضروری است، تغییر روابط موجوده بین طبقات در رشتة تولید وسائل معیشت و مبارزة طبقات برای نقش و موقعیت خود در رشتة تولید و تقسیم وسائل معیشت است که آن را تعیین می کند. وضعیت اجتماعی و اقتصادی اشخاص را اندیشه ها معین نمی کند بلکه وضعیت اجتماعی و اقتصادی افراد است که اندیشه های آنان را پدید می آورد. برجستگان، اگر اندیشه و خواهشی بر ضد رشد اقتصادی جامعه و بر خلاف احتیاجات طبقة پیشرو داشته باشند، ممکن است بدل به هیچ گردند و برعکس این افراد، اگر اندیشه و خواهشی موافق با ضروریات رشد اقتصادی جامعه و احتیاجات طبقة پیشرو داشته باشند، حقیقتاً اشخاص برجسته ای شوند.
... این قهرمانان نیستند که تاریخ را می سازند بلکه تاریخ است که قهرمان می سازد. بنا بر این قهرمانان ملت را ایجاد نمی کنند بلکه ملت قهرمانها را به وجود میاورد و تاریخ را به جلو میراند. قهرمانان و اشخاص برجسته فقط تا آنجا میتوانند در حیات جامعه دارای نقش مهمی باشند که به شرائط رشد جامعه به درستی پی برده و چگونگی تغییر و اصلاح این شرائط را درک کنند. قهرمانان و اشخاص برجسته هرگاه به شرایط ترقی جامعه به درستی پی نبرند و خود را «سازندگان» تاریخ پندارند و در قبال احتیاجات تاریخی جامعه گردن کشی کنند به وضع اشخاص مضحک ناکام و بی ثمری دچار گردند.»
همه می دانند که ما با «دائرة المعارف های» جهل و نادانی روبرو هستیم که مارکسیزم را با یاوه گویی شان «ننگین» می سازند، از اینرو ناگزیر هستیم این بحث را بیشتر بکاویم. به این منظور بار دیگر به «تاریخ حزب کمونیست (بلشویک)» مراجعه می کنیم: «ایده ها و تیوری های اجتماعی گوناگونند. ایده ها و تیوری های فرتوتی وجود دارند که عمر شان به پایان رسیده و در خدمت منافع قوای فرتوت مضمحل شوندة جامعه کمر بسته اند و اهمیت اینها در اینست که مانع تکامل اجتماع و پیشرفت آن می باشند. ایده ها و تیوری های مترقی و نوینی هم هستند که خادم منافع قوای پیشرو جامعه می باشند و اهمیت آنها در اینست که  توسعه و تکامل جامعه و پیشرفت آنرا آسان نموده ضمناً هر قدر مقتضیات حیات مادی جامعه را دقیقتر و صحیح و صحیحتر منعکس سازند همان اندازه نیز واجد اهمیت بیشتری می باشند.
ایده ها و تیوری های تازة اجتماعی تنها پس از آنکه جامعه مواجه با مسائل نوین توسعه و تکامل حیات مادی اجتماع شد پدید می آیند. ولی بعد از آنکه پدید آمدند جدی ترین نیروئی می شوند که حل مسائل نوینی را که تکامل زندگی مادی در جلو شان قرار می دهد آسانتر و پیشروی جامعه را نیز سهلتر می سازند. در این هنگام است که تمام اهمیت رُل سازمان دهنده، تجهیز کنندة ایده ها و تیوری های جدید و عقاید و سازمان های سیاسی تازه دقیقاً ظاهر می شود.»
با تذکر موارد فوق کافی است بدانیم که چه کسانی «خود را به مضحکه رقت آوری مبدل» می نمایند و به گفتۀ ایرانی ها اکت و ادای بچگانة «فیلسوف» در می آورند. «مائویست»ها قبل از راه اندازی این گونه بحث ها که در حیطۀ صلاحیت شان نیست، خوب است به مطالعه بپردازند، در غیر آن باید آماده باشند که مسخرۀ عام و خاص شوند!

به فصل سوم سر می زنیم. این فصل با جعل کاری که مشخصة اصلی «شورشی ها» است، آغاز می شود. ظاهراً چند عدد «مائویست» به «شورشی ها» نامه ارسال کرده اند و ما را «نافهم و نادان گفته» به «علامه های» «شورشی» توصیه کرده اند که «به دشمن عمده» بپردازند، آنهم از پس کوچه های هالند! «شورشی ها» پس از چند تشکر و سپاس و اندرز، فکاهی جالبی به «رفقای خود» می گویند: بود نبود یک ملا مائویست شورشی بود، او که از میان مردم فرار کرده و به هالند رسیده بود و بر چوکی چرخکی سرچپه نشسته بود، بق بق می خندید و پیزه می خورد و کَکَو با قهوه می زد و در حالی که ترجیع بند «ستمگری پشتون ها» را زمزمه می کرد، ناگهان فریاد زد و گفت «این رنج به دلیل آنست که اولویت های مبارزاتی ما نخست مبارزه برای استقلال ملی افغانستان و موازی به آن مبارزه برای ایجاد حزب کمونیست افغانستان است نه افشای رویزیونیزم اینها!» با شنیدن این فکاهی تمام «رفقا» در کمال «صداقت» شلیک خنده سر دادند و گفتند: به خدا بلا می کنید!
از «بخت بد»، ما با «شورشی»های لافوک، دروغگو و هرزه روبرو هستیم. آنان می نویسند که «... ما اشتباهات آنها را برحسب تعاملات و برخوردهای رفیقانه بطورعلنی انتقاد نمیکردیم و انتقادات ما را جهت سازندگی و تصحیح مواضع فکری و عملی (سیاسی) شان با زبان رفیقانه و نیئت {نیت} دوستانه از طریق کانال الکترونیکی، به آنها انتقال میدادیم. ما امیدوار بودیم که تا حد ممکن رابطه ما را با آنها دوستانه نگه داریم... آنها به این بسنده نکردند و در {کنگره!} شان بر ما مستقیما حمله ور شده و در صدد ایجاد نفاق بین صفوف مائویست های افغانستان برآمدند.»
این شاه فرد «نغز» را پی می گیریم. از آنجایی که «شورشی ها» سوگند خورده اند که دروغ بگویند، از اینرو دروغ می گویند که «ما اشتباهات آنها را برحسب تعاملات و برخوردهای رفیقانه بطور علنی انتقاد نمیکردیم و انتقادات ما را جهت سازندگی و تصحیح مواضع فکری و عملی (سیاسی) شان با زبان رفیقانه و نیئت {نیت} دوستانه از طریق کانال الکترونیکی، به آنها انتقال میدادیم.» در این سطر، دروغ و راست با هم قسمی گره خورده که جز حیله گری چیزی به شمار نمی رود. اینان راست می گویند، زیرا اعتراض کردند که ما چرا مجید شهید را رفیق و آنهم رهبر محبوب زحمتکشان افغانستان می خوانیم؛ اعتراض کردند که جای رفیق اکرم یاری در کنار رفیق احمد و رفیق مجید نیست (و در این اعتراض بدون توضیح، بخصوص در مورد رفیق احمد، هیچ یک از اتهاماتی را که امروز بر ما می زنند وجود نداشت، نه ما اپورتونیست بودیم و نه هم رویزیونیست)؛ اعتراض داشتند که چرا با سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما ـ ادامه دهندگان) اعلامیۀ مشترک می دهیم و این اعتراض را فقط در نیم سطر برای ما ایمیل کردند؛ در چهار یا پنج سطر اعتراض کردند که ما از کجا تاریخ تولد و سائر مسائل مربوط به زندگی خصوصی رفیق اکرم یاری را به دست آورده ایم، در حالیکه در مقابل، فقط در یک سطر در مورد «دربار و رفیق اکرم» اعتراض مبهم داشتند. اینها تمام مواردی است که ما از ایشان ذریعۀ ایمیل دریافت داشته ایم. اتهامات و به قول ایشان «انتقادات»ی که امروز به ما وصله می کنند، هیچ یک نه به ما مواصلت ورزیده و نه هم اینان با ما مطرح کرده اند، لذا دروغ می گویند که «انتقادات ما را جهت سازندگی و تصحیح مواضع فکری و عملی (سیاسی) شان با زبان رفیقانه و نیئت {نیت} دوستانه از طریق کانال الکترونیکی، به آنها انتقال می دادیم.» روی دروغگو سیاه!
«مائویست های» «شورشی» ادامه می دهند: «آنها به این بسنده نکردند و در {کنگره!} شان بر ما مستقیماً حمله ور شده و در صدد ایجاد نفاق بین صفوف مائویست های افغانستان برآمدند.»، «سازمان انقلابی بجای آنکه بر ضد اشغالگران مبارزه کند، بر ما حمله کرده است، بجای آنکه خلق افغانستان را به مثابه یک جبهه و امپریالیست ها و مزدوران شان را به مثابه جبهه مقابل در نظر بگیرد، علیه کمونیست ها دست به تبلیغات خصمانه می زند، با ماجراجوئی اپورتونیستی و صحنه سازی های مصنوعی {کنگره!} برای حملات ضد مائویستی زمینه سازی می کند.» «شورشی»ها پس از قهر زیاد و زور کم، فکاهی دیگری حواله می کنند: «آنها به ما حمله می کنند تا ما را مصروف خود سازند و امپریالیست ها را فرصت بدهند تا کشور را تاراج و نظرات مردم ما را بر طبق منافع غارتگرانه خود سمت و سو دهند.» بیشک!
وقتی ما در بحث جدی «انجوایزم» با «حزب» قرار گرفتیم، بخصوص که اتهاماتی را به آدرس سازمان حواله کرده بود، پای یاران سابق این «حزب» نیز به این بحث کشانده شد. ما در سند تهیه شده، با در نظرداشت اهمیت بحث «انجوایزم» از «مائویست های افغانستان» که خود گفته بودند اسناد فراوان مبنی بر انجوایزم «حزب» دارند، تقاضا کردیم تا آنها را با جنبش شریک سازند و این غایله را با این بیهوده گویی که «دیگر از لحاظ سیاسی اهمیتی ندارد» پایان شده فکر نکنند. ما گفتیم که «شورش» اینان زمانی واقعاً جدی گرفته خواهد شد که در این زمینه کمک و به سؤالات ما پاسخ ارائه کنند، در غیر آن باید بپذیرند که اپورتونیست های شرمندوک هستند.
در همین سند، به موضع غیر انقلابی «مائویست های افغانستان» در قبال مسئله ملیتی نیز برخورد شده بود که آنرا ارتجاعی و در خدمت اشغالگران خوانده بودیم. وقتی اینان به جای موضع طبقاتی در قبال خلق، بخصوص در وضعیتی که کشور ما اشغال است، از «ستمگری پشتونها» صحبت کردند ما آن را همزبانی و همکلامی با جهادی ها خواندیم (اینک می نویسند که «هر زمانی که ما «ملیت» و «تعلقات ملیتی و قومی» پیدا کنیم بهتر است وجود نداشته باشیم و خلق افغانستان حق دارند ما را مانند چوچه سگان هرزه به تیر ببندند». بسیار خوب، حال که امریکایی های جنایتکار بر اجساد پشتون ها ادرار می کنند و زنان و کودکان آنان را با بیرحمی دیوانه وار به گلوله می بندند و با تمام اینها، شما باز هم از «ستمگری پشتون ها» صحبت می کنید؛ پس پاسپورت های تان را آماده نموده به افغانستان تشریف بیاورید که خلق ما وظیفۀ انقلابی خود را در قبال شما، نه منحیث «چوچه سگان هرزه»، بلکه منحیث خائنان به خلق به انجام برساند!)؛ در ضمن از ایشان پرسیده بودیم که وقتی حاضر نیستید، مجید شهید را رفیق بخوانید، چگونه «معرفی کننده انقلابیون» را رفیق باران می کنید.
ما این سه انتقاد بر «شورشی»ها را در «به پیش» شماره چهارم نیز انعکاس دادیم، ولی اینان به جای پاسخ انقلابی، هرزه گویی کرده و چنانچه پیش بینی کرده بودیم در کنار سایر اپورتونیست ها، ما را آماج حمله های کین توزانۀ شان قرار دادند. اینان قبل از این، هیچگاه نه نامه ای به ما نوشته اند و نه هم ایمیلی که در آن ما را متهم به اکونومیزم، اینجوایزم، رویزیونیزم و ده ها ایزم دیگر کرده باشند، به چشمپارگی اینان باید آفرین گفت!
سه انتقاد فوق، به این منظور صورت گرفت تا به ماهیت واقعی «شورش» پی ببریم. به این واقعیت پی ببریم که اینان واقعاً «امپریالیست ها را فرصت نمی دهند که کشور را تاراج کنند» و یا فکاهی می گویند؟ آیا اغماض بر «اینجوایزمِ» «حزب» که در خدمت «نید» و «سی آی ای» قرار دارد و در «کنفرانس های بازسازی پروژه های امپریالیستی» شرکت می کند، فرصت دادن به امپریالیست ها نیست تا کشور را تاراج کنند؟ آیا در حالیکه کشور ما زیر اشغال قرار دارد و بیشترین قربانیان خود را از خلق پشتون می گیرد، بلند کردن شعار «ستمگری پشتون ها»، «فرصت دادن به امپریالیست ها نیست تا نظرات مردم را بر طبق منافع غارتگرانه خود سمت و سو بدهند»؟ آیا خطاب نکردن رفیق به مجید شهید این «زمین لرزه بزرگ خلق شهیم افغانستان» و در عوض رفیق خواندن «معرفی کننده انقلابیون» که مثل «مجددی» و «پیر سیداحمد گیلانی» موترهای 80 هزار دالری سوار می شود و بعد هم او را «کمونیست» خواندن، به امپریالیست ها فرصت نمی دهد که به مردم بگویند که همه با هم، راست و «چپ» برای «بازسازی» افغانستان کار می کنیم و اشغال و تجاوزی در کار نیست؟ خوبست دیگران بگویند که کی «امپریالیست ها را فرصت (می دهد) تا کشور را تاراج و نظرات مردم را بر طبق منافع غارتگرانه خود سمت و سو بدهند»، ما یا «مائویست های» دروغگو و «شورشی»؟
«شورشی ها» پس از انتقادات اصولی ما به غیظ و غضب آمده، یکباره منتقد شده و حتی به بیچاره هایی از نوع «سازمان کارگران افغانستان» دست گدایی دراز کرده و با هزار کرشمه به «جواسیس» که روزگاری شرم می کردند تا نام شان در کنار آنان ذکر شود، چشمک زده و «ائتلافِ «مائویستی» ضد سازمان انقلابی» ایجاد کرده و «پولاد» فراری نیز خم خم  در کنار آنان در سنگر «مائویستی» ضد سازمان انقلابی قرار گرفته که در مقابل، لقب «نستوه» و «گرانمایه» را از «کارگران» کمایی کرده است. آغای «پولاد» تبریک باشد، چشم حسود کور!
«مائویست ها» مثل سایر انقیاد طلبان و اپورتونیست ها، به پیشرفت کار سازمان انقلابی حسادت می ورزند. وقتی می شنوند که سازمانی به نام «سازمان انقلابی افغانستان» در کشور حضور دارد، در حد توان در کنار خلق مبارزه می کند، به اصل سانترالیزم دموکراتیک باور دارد، علیه انقیاد طلبی می رزمد و در زیر ریش اشغالگران امریکایی و ناتویی و سگان استخباراتی آن، دومین کنگرۀ خود را برگزار می کند که در آن نمایندگان دورترین ولایات کشور حضور می یابند، به بحث می پردازند، کار سازمان را جمعبندی می کنند، انتقاد می کنند و رهبری جدید را برای پیشبرد امور انتخاب می کنند؛ و در طرف دیگر فرسودگی و پودگی خود را می بینند، ناچار برگزاری کنگرۀ آن را باید به سخره بگیرند و آن را «صحنه سازی های مصنوعی» بخوانند، چون عمر خود اینان با صحنه سازی های مصنوعی گذشته است و در «دبستان» «صدر» آموخته اند که چگونه چندین سازمانی بسازند که هیچ عضو نداشته باشد! و سازمانی که عضو نداشته باشد، منطقاً نیازی به برگزاری کنگره ندارد.
«مائویست ها» بدون شرم، به «هوادار» شان در مورد سازمان انقلابی با این چشمپارگی توصیه می کنند: «اگر شما به سازمان انقلابی افغانستان می گفتید که به بهانه های گوناگون از افشای دشمنان عمده خلق افغانستان طفره نروند و با صحنه سازی ها و بهانه گیری ها برای حملات اپورتونیستی شان زمینه سازی نکنند، به جنبش مائویستی افغانستان به نوبه خود کمک کرده بودید
اینه «قهرمانان ضد امپریالیزم» که ما از آن بی خبر بودیم! دو عدد فراری «مائویست» کله به کله شده، یکی در هالند و دیگری در کانادا «شورش» و «سوم عقرب» راه انداخته و دم از مبارزه علیه دشمن عمده و ایجاد حزب کمونیست واقعی می زنند و لابد انتظار دارند که همه نه تنها باور کنند، بلکه این عالی جنابان را رهبران کمونیست ها نیز بپذیرند. شتر در خواب بیند پنبه دانه! ولی خدا «کارگران» را از ایشان نگیرد، که هم شتر دارند و هم پنبه دانه و اعلام کرده اند که «شورشی»، «یک تن از رهبران گرانمایه ی جنبش مائویستی کشور» است!!
قابل تذکر است که «کارگران» درین مورد مرتکب یک بی انصافی بد شده اند، و آن اینکه «پولاد» فراری را از جمله «رهبران گرانمایه جنبش مائویستی کشور» ثبت نکرده اند و تنها با دادن لقب «نستوه» و «گرانمایه» به او اکتفاء کرده اند؛ خوب دِگه کسی که از کیسۀ خلیفه می بخشه، بر او نمی توان سخت گرفت! اما رفیق مائوتسه دون بر ما سخت خواهد گرفت اگر این لافوکان فراری «جنبش مائویستی» را همینجا با دستان ستبر او سیلی کاری نکنیم و چهره های شان را نپندانیم، بخصوص که گفته می شود، یکی از اینان زمانی گفته بود: «از آنجائیکه در افغانستان شرایط برای انقلاب مساعد نیست، پس باید به «پیرو» رفت و در جنگ خلق شرکت کرد» و به همین منظور پاکستان را ترک گفته، سرش از کانادا بیرون شد و در همانجا ماند تا «انقلاب» کند! مائوتسه دون می گوید: «چگونه باید سنجید که یک جوان انقلابیست؟ با کدام معیار باید آن را اندازه گرفت؟ تنها یک معیار می تواند وجود داشته باشد و آن اینست که آیا این جوان مایل است با توده های وسیع کارگران و دهقانان درآمیزد و آیا بدان عمل می کند یا نه. چنانچه او مایل به درآمیختن با توده های وسیع کارگران و دهقانان باشد و بدان عمل کند، فرد انقلابیست و الی فرد غیر انقلابی یا ضد انقلابی است.» (سمت جنبش جوانان)
وقتی مائوتسه دون، کسی را که مایل به درآمیختن با توده های وسیع کارگران و دهقانان نباشد و بدان عمل نکند و از میان مردم فرار کند و توده های کارگر و دهقان را در آتش اشغال تنهای تنها بگذارد، فرد غیر انقلابی و یا ضد انقلابی می داند؛ «عمدتاً مائویست ها» باید چه اندازه ضد مائوتسه دون و در عین حال چشم پاره باشند، که گریختگی های پرمدعا را «نستوه»، «گرانمایه» و «رهبر» می خوانند!!
حیف ما می آید که یکی از نمونه های درخشان «مبارزه ضد امپریالیزم و دشمنان عمده خلق» را که به وسیلة «رهبران گرانمایه و نستوه جنبش مائویستی» البته، بر اساس «انترناسیونالیزم پرولتری» صورت می گیرد، اینجا نقل نکنیم. «مائویست ها» می نویسند: «ما با کادرها و رهبران حزب کمونیست فلیپین حتی رفاقت شخصی و رویه دوستانه داریم و در برخی اوقات با رهبران این حزب خنده و شوخی های رفیقانه می کنیم.» به خدا ساعتک تان تیر است! ما تا هنوز فکر می کردیم که شما خنده بلد نیستید و از همه بدتر رهبران حزب کمونیست فلیپین را با شمشیر و چاقو استقبال می کنید!!!
ولی این که سازمان انقلابی افغانستان در مبارزه علیه امپریالیزم، افشای دشمنان عمده خلق و در بلند کردن فریاد توده های ستمدیده چه انجام داده، جنبش و توده های کشور به خوبی می دانند، لذا لازم نمی بینیم آن را تذکر بدهیم، زیرا با جمعی روبرو هستیم که به هیچ نوع اصول انقلابی پابندی ندارند و در «دبستان» آموخته اند که چگونه «انقلابیون را به دستگاه های دشمن معرفی کنند». «مائویست ها» در این زمینه شاگردان صدیق «دبستان «حزب»» هستند!
این فصل با جمله بافی های پوچ و میان تهی و توصیه به «هوادار» (نویسندۀ نامه) ادامه می یابد: «شما بما می گوئید که «خود را با اینها برابر نکنید»، ما آدم های معمولی هستیم و با «آقایانی که رهبران شان از تلویزیون آریانا با «ملت» حرف می زنند» کی برابری کرده می توانیم. سر و کله هیچ مائویستی از تلویزیون آریانا در دفاع از رژیم پوشالی ظاهر نشده، ما هیچ زمانی به مشوره امپریالیزم «چپ فرمایشی» را تبلیغ نکرده ایم. ما هیچگاهی محبوب دادفر سپنتا و همپالانهایش نبوده ایم و او اگر در مرگ ما نرقصد، به هیچ وجه مرثیه نخواهد خواند، ما در قطار داغ لعنت خوردگان تاریخ و پابرهنگان آزادی خواه ایستاده ایم ما کجا و اینها کجا، و برابری کجا...»
ما از این پوده های فراری می پرسیم: کجا هستید ای ایستاد شده هایی «در قطار داغ لعنت خوردگان تاریخ و پا برهنگان آزادی خواه»، در کابل، دایکندی، کنر، مزار شریف، تالقان، شینواری، هسکه مینه، سپین بولدک، مالستان، نادعلی، در کجا؟ شرم نمی کنید که با این همه دروغ گفتن، خود را «مائویست» می خوانید؟ «داغ خوردگان تاریخ و پا برهنگان آزادی» اینجا ایستاده اند: در شیندند، شیگل، نورستان، هرات و دایکندی و زابل و میدان وردک، شما کجا هستید؟ حیا کنید، دروغ نگویید، صاف و ساده بگویید که در خانه های گرم و نرم تان در این و آن شهر هالند خروپف می کنید و در خواب های رنگین تان واژۀ «انقلاب» را این و آن طرف لول می دهید؛ گاه خود را در هیئت مارکس و گاه هم در هیئت لنین می بینید، و گاه هم فکر می کنید که مائوتسه دون قرن هستید. اگر چنین نیست و واقعاً در «قطار داغ لعنت خوردگان تاریخ و پا برهنگان آزادی خواه» ایستاده اید، ما به شما اعلام می کنیم که بیایید، از هر ده نفر، هشت از ما، دو از شما، در حد توان ما، در یک جبهه (جبهه استقلال) به جنگ اشغالگران می رویم؛ حاضر هستید به این چلنج پاسخ مثبت بدهید یا اینکه فقط به تصویر شیر عشق می ورزید؟! جرأت دارید که قبلۀ آمال خود را رها کنید؟ شما انسان هایی از لحاظ سیاسی بی غیرت و بی شهامت فقط یاد دارید که لاطائلات کودکانه با وقار خاص «مائویستی» عرضه کنید و بس!
این انسان های لافوک با این هرزه گویی ها، به سراغ زنده یاد داد نورانی رفته و می گویند که «ما آدم های معمولی هستیم و با «آقایانی که رهبران شان از تلویزیون آریانا با «ملت» حرف می زنند» کی برابری کرده می توانیم...»
بگذارید به حیث یک سازمان انقلابی، همانطوری که از رفیق یاری، رفیق احمد، رفیق مجید، رفیق مینا و صدها مبارز و کمونیست و حتی ملالی میوند و سایر قهرمان خلق دفاع می کنیم، از زنده یاد داد نورانی این انسان مبارز، انقلابی، آزادی خواه و شاعر مردمی نیز به دفاع برخیزیم و به این گریختگی های ترسو که مثل موش به سوراخ هالند خزیده اند، اعلام کنیم که شما کجا و زنده یاد داد نورانی کجا؟ اگر دل شیر هم در سینۀ شما موش های فراری می ماندیم، شهامت و جرأت این مبارز عزیز از شما بعید بود. شما که فرار کرده اید و حال مست و قلندر بر اساس «انترناسیونالیزم پرولتری» با کمونیست ها «خنده و شوخی» می کنید، با نورانی چه که حتی با شاگرد صنف ششم او هم قابل مقایسه نیستید. حالا شیرفهم شدید بزدل های ترسو؟
ما زنده یاد داد نورانی را انسان مبارز و انقلابی می دانیم که تا آخرین لحظۀ زندگی در کنار مردمش بود. او یک انسان پیشرو، انقلابی و زحمتکش بود. صدها شاگرد تربیه کرد، به کنر و نورستان رفت، در نیمروز و فراه و هرات در کنار توده ها زیست، در کوهستان های کنر جنگید و در دشت های فراه و نیمروز در کنار شهیدان نامداری چون استاد حبیب الله، انجنیر شهباز و ده ها انقلابی دیگر خواب خوش سوسیال امپریالیست ها و مزدوران پوشالی را حرام کرده و بر سر شان سرب داغ می بارید، اما هیچگاه از کنار خلق خود فرار نکرد!
ما زنده یاد داد نورانی را فرزند صدیق خلق افغانستان می دانیم؛ فرزندی که آرزوهای جوانی اش را زیر پا کرد، در کنار خلق ایستاد و به جنگ سوسیال امپریالیزم روس رفت. او انسان با شهامت بود، به زندگی آرام خانوادگی پشت پا زد؛ سالهای سال بدون خانواده در کنار همرزمانش ایستاده بود، و مانند شما فراری ها به اینکه در کدام پوهنتون اروپایی چه می خوانید، فخر نمی فروخت و آن را به رخ دیگران نمی کشید. به گفتۀ ماکسیم گورکی، جامعه بزرگترین پوهنتون داد نورانی بود که از آن آموخت و دوباره به کار بست.
نورانی انقلابی بود، شاعر انقلاب بود، نویسندۀ مبارز بود. تا آخرین روز زندگی، نه مردمش را ترک کرد و نه هم مانند شما خرگوش وار به طرف اقیانوس ها قِرتک زد. او از اشتباهاتی که به دستور «رهبری» در تبلیغ خط تسلیم طلبانۀ حاکم در زمان مسوولیت «روزگاران» مرتکب شده بود، از خود چه در «روزگاران»، چه در نشریة «پیشرو» و چه هم میان دوستان و شاگردانش انتقاد کرد و خود را به معنی واقعی کلمه در اختیار مبارزۀ رهایی بخش قرار داد و از سازماندهی این مبارزه در سطوح مختلف عقب ننشست.
اینکه سپنتا، سعیدی و دیگران در مرگ او مرثیه نوشتند، از عظمت مبارزاتی او نمی کاهد، چنانچه شماری از دشمنان و بورژواها پس از در گذشت لنین برایش مدیحه سرایی کردند که هیچگاه از عظمت لنین کاسته نشد. ماکسیم گورکی در کتاب «لنین» می نویسد: «حتی تنی چند از دشمنان نیز از درِ دوستی و صفا درآمده معتقدند که جهان بر اثر مرگ وی فاقد مردی گشت «که بین همة مردان بزرگ معاصر لفظ نبوغ برازنده ترش بود». روزنامۀ آلمانی «پراگر تاگبلات» که منتسب به بورژوازی می باشد مقاله ای در بارة لنین درج و با احترام آمیخته با شگفتی از شخصیت بزرگ او یاد کرده است»، اما این مدح و ستایش بورژوازی از لنین، او را از سکوی رهبری پرولتاریای جهان نه تنها پائین نکشید، بلکه نشان داد که حتی دشمنانش نتوانستند، احترام شان را به او پنهان کنند.
تا جائیکه به یاد داریم، «مرثیه»های «سپنتا» و «سعیدی» بی جواب نماندند. حمید توانا یکی از شاگردان زنده یاد داد نورانی مطلبی را با عنوان ««سپنتا» دروغ می گوید و «سعیدی» بی حیایی می کند» به نشر سپرد که در آن نوشته بود: «چرا سپنتا، ضمن اینکه خود یک اسارت خواه تمام عیار است، از انسانی به تمجید و ستایش بر می خیزد که ضد اسارت و برای آزادی و استقلال کشور می رزمید، واضح و روشن است: در افغانستان تکه و پاره ما، «روشنفکران» معلول و معیوب به هیچ ارزشی احترام قائل نیستند و به سان فاحشه های سیاسی عمل می کنند و تلاش دارند تا به خاطر زیر زدن سیاه روی سیاسی شان، وقتاً فوقتاً واژه های آزادی، مردم و عدالت را نیز قلقله کنند تا به این صورت توانسته باشند، عده ای از ساده لوحان را بفریبند. سپنتا، یکی از نمونه های بارز این خیل است. او که در این روزها مسوولیت فروش افغانستان را به عهده گرفته است، کوشش می کند که با پراندن کلمات زیبای آزادی و آزادی خواهی، خود را یکی از مدافعین سرسخت منافع ملی قلمداد کرده و این وطن فروشی را نه اسارت، بلکه نیاز مردم وانمود کند. این مشاور پوشالی به سلسله همین کوشش ها می خواهد با استفاده از درگذشت مردی مبارزی چون داد نورانی و انتشار «یادنامه»اش، در میان مردم آبرو و اعتباری برای خود کمایی کند. اما، مردم افغانستان به خوبی می دانند که میان سپنتای اسارت خواه و داد نورانی آزادیخواه فاصله عمیق مدافعه از اشغال و مبارزه علیه اشغال موجود است و «یادنامه» او را جز تلاش سالوسانه برای کشیدن ماسک آزادیخواهی بر چهره اش، چیز بیشتر نمی دانند.» قابل تذکر است که این مطلب در همان زمان در پورتال «افغانستان آزادـ آزاد افغانستان» نیز به نشر رسید.
زنده یاد داد نورانی از رسانه های افغانستان به سود آزادیخواهی استفاده می کرد. باری یکی از دوستان با او ملاقات کرد و به او گفت که نباید در رسانه های داخل و خارج حضور پیدا کند، ولی او با استدلال درست، توضیح داد که هنر یک مبارز در اینست که چگونه می تواند از امکانات دشمن به سود خلق کار بگیرد، ولی باید متوجه باشد که به مبلغ ارتجاع تبدیل نشود. او توضیح داد که بر اساس روابط گذشته، در این زمینه دچار اشتباهاتی شده است که باید از همین طریق جبران کند، به همین خاطر «صدر» «حزب» نوشته است: «زمانی ژورنالیست متوفی، داد نورانی، در یکی از صحبت های تلویزیونی در تلویزیون طلوع در مورد «دولت افغانستان» چنین بیان داشت: «منظور از دولت افغانستان چیست؟ اگر منظور اداره تحت رهبری آقای کرزی باشد، باید بگویم که این اداره دولت افغانستان نیست، چرا که دولت عبارت از قدرت سیاسی حاکم در کشور است و این اداره قدرت سیاسی حاکم اصلی در کشور نیست. چنین قدرتی در افغانستان کنونی در اصل در دستان قوت های خارجی حاضر در افغانستان قرار دارد.» آیا «مائویست ها» که خود را سوپر انقلابی می خوانند جرأت و شهامت و جسارت دارند که حداقل به اندازۀ داد نورانی، از تربیون دشمن استفاده نموده و به آگاهی توده ها بپردازند؟ هرگز! اینان بزدل های فراری هستند که به جای روشنگری توده ها، با نهایت تحقیر و نهایت سبک مغزی، دشمنان شان را از جنبش انقلابی تعیین کرده اند و بی وقفه آنان را آماج حملات کین توزانه قرار می دهند.
«شورشی ها» خطاب به ما می نویسند: «اینها ننگ ندارند با دروغگویان و جعلکاران که بنام مارکسیزم ـ لنینیزم دروغ می گویند و سازمان جعل می کنند در یک صف ایستاد شوند. اینها خود اعلان می کنند که با جعل کاران در یک سمت خواهند رفت. اینها ننگ ندارند با افرادی که از طریق وب سایت شان شهرت کمونیست های افغانستان را به دشمنان خلق معرفی می کنند، جبهه متحد بسازند... چرا مردم افغانستان از خلق و پرچم بد می برند؟ بدلیل آنکه آنها برای بیگانه ها زورگوی و اشغالگر (سوسیال ـ امپریالیزم شوروی) جاسوسی می کردند. مردم افغانستان از جاسوس هر متجاوز نفرت داشته و دارند. جاسوسان اعراب را به سیخ می کشیدند، جاسوسان مغول ها را داخل مشک آب انداخته در آفتاب می ماندند، جاسوسان انگلیس ها را زبان می بریدند و بر روی جاسوس روس ها (خادیست ها) تف می انداختند و آنها را «بیشرف، بی ناموس، میهن فروش، ضد خلق و دشمن مردم» می خواندند. یگانه دلیل این نفرت تاریخی این بوده که تمام آنها نام و نشان مخالفین رژیم را به رژیم گزارش می دادند...»
بگذارید به عالی جنابان «شورشی» بگوییم که هرگاه ما کسی را جاسوس خطاب کنیم، بلا درنگ همصدا با مردم او را «بی شرف، بی ناموس، میهن فروش، ضد خلق و دشمن مردم» می خوانیم و اگر این کارساز نبود و کماکان به جاسوسی اش ادامه می داد، یکجا با مردم او را از سیخ می کشیم. ما ابداً با کسانی «که از طریق وب سایت شان شهرت کمونیست های افغانستان را به دشمنان خلق معرفی می کنند، جبهه متحد» نمی سازیم، این «مائویست ها» هستند که از چنین ننگ هایی باک ندارند. «مائویست»ها «صدر حزب» را به جاسوسی متهم می کنند، آنهم جاسوسی انقلابیون به دستگاه های اطلاعاتی دشمن، ولی چون ننگ ندارند، همان «صدر» را «رفیق» خود می دانند. «مائویست ها» «حزب» کمونیست (مائویست) افغانستان» را در خدمت نید، سی.آی.ای و آی. اس. آی می خوانند، اما چون شرم، حیثیت و وقار ندارند آن را کمونیست هم خطاب می کنند. «مائویست ها» «حزبِ صدر» را اینجوی تطبیق پروژه های بازسازی امپریالیست ها می خوانند، اما چون ننگ و حیا ندارند، آن را مارکسیست ـ لنینیست هم می خوانند. «مائویست ها» «حزبِ صدر» را متهم به تسلیم طلبی و رویزیونیزم می کنند، اما چون چشمپاره و بی آزرم هستند، نقد بر این «حزب» را حمله بر «مائویزم» می دانند. «مائویست ها» «حزب» را متهم به خیانت به خلق و خیانت به انقلاب می کنند، اما چون ننگ ندارند این حزب را انقلابی هم می خوانند و...
«مائویست ها» با وجودی که «حزب» کمونیست (مائویست) را تپه خاکی می خوانند و باور دارند که حزبی به معنی واقعی موجود نیست و اعلام می کنند که «رفیق (ض) چندین سازمانی که موجود نیست را گردانندگی می کند» باز هم حاضر اند او را حزب، آنهم حزب کمونیست (مائویست) و انقلابی بخوانند و به جعلکاری احمقانه تن بدهند. «مائویست ها» «حزب» را حتی از جمله خلق نمی دانند، لذا می نویسند: «شما تضاد ما را با این حزب اپورتونیست تضاد درون خلق می خوانید. آیا تضاد کمونیست ها با اپورتونیست ها تضاد درون خلق است؟ از نظر فردی، تضاد خلق با دستة اینجو داری که مانند حضرت مجددی یا پیر گیلانی بر لاندکروزرهای 80 هزار دالری سوار می شوند، تضاد درون خلق است؟ آیا تضاد خلق با آقایی که صدها جریب زمین در سربند بغرا دارد تضاد درون خلق است؟» ولی چون بی ننگ و بی شرم هستند، آن را جزئی از «جنبش پرولتری» هم می خوانند. «مائویست ها» با وجودی که می نویسند: «حزب کمونیست (مائویست) افغانستان یک حزب دنباله رو و یک تشکیلات اینجویی است. رهبران این حزب هر کدام با جیپ های تویوتا لندکروزر از یک نقطه به نقطه دیگر در همراهی چند تن مسلح مسافرت می کنند... آنها سال دو یا سه مرتبه در اروپا، امریکا و شرق دور برای بازسازی افغانستان در کنفرانس «دونر»های متمول شرکت میجویند... آیا شرکت در ترفند بازسای افغانستان و سهم گرفتن در کنفرانس های امپریالیست ها در لندن، برلین، پاریس، توکیو، نیویارک و... غیره خط نبرد است؟ آیا عیار ساختن تشکیلات یک حزب برای فعالیت اینجویی خط نبرد است؟...» اما چون ننگ ندارند، با تمام این، «حزب» را کمونیست می خوانند؛ با وجودی که باور دارند که «بدبختانه رفقای کمونیست ما که در رده های این حزب کار می کنند یا این فساد را نمی بینند، یا بخاطر اینکه از کار شان بیکار نشوند و نان شان را از دست ندهند آنها را نمی توانند نقد کنند و یا اینکه بدست دشمن نیافتند زیرا رهبران این حزب برای افشا ساختن مخالفین شان و بدست دشمن سپردن آنها، کوچکترین تامل را روا نمی دارند...»، اما چون بی ننگِ بی ننگ هستند، آنانی را که «رفقای خود را به کشتارگاه دشمن معرفی می کنند» رفیق هم می خوانند. «مائویست ها» با وجودی که در مورد «حزب» می نویسند که «... این اولین بار است که آنها... شهرت مکمله رفقای ما را به دستگاه اطلاعات و امپریالیست ها نمی دهند...»، اما چون ننگ ندارند، چون انقلابی نیستند و سالهاست که وظیفه ای جز حمله بر رهبران جنبش انقلابی نداشته اند، این «حزب» را کمونیست می خوانند و وقتی «حزب» و خود شان مورد نقد قرار می گیرند داد و فریاد راه می اندازند که «رویزیونیست ها بر مائویزم حمله کرده اند»!!
«مائویست های شورشی»! وقتی شما و «کارگران» در نوشته های مبتذل تان به افشای قسمی این یا آن فرد اقدام کرده اید، ما سؤالاتی از شما داریم که باید پاسخ بگویید: «آیا شما ننگ خود و خانواده، مردم و ملت تان نمی دانید که نام و نشان یک هم وطن تان را ولو دشمن تان باشد به بیگانه گزارش بدهید که او را بکشد؟ خیلی صاف و ساده از شما می پرسیم: در کجای این کار شرافت، شهامت، غیرت و افتخار وجود دارد، چپی بودن را به جایش بگذارید... چه ننگی بالاتر از ایستاد شدن در کنار یک جاسوس است؟»
در بخش دیگر این فصل، عنوان «کوچک ساختن رفیق اکرم یاری شهید در لفافه تمجید و قدر دانی حیله گیرانه از او» به چشم می خورد که در آن خزعبلات و لاطائلات و ترهات «مائویستی» سرهم بندی شده است. اگر از بحث های طفلانه و بچگانۀ این بخش در مورد اینکه تاریخ تولد رفیق اکرم کدام سال بوده، و آیا ما در زمینه تحقیق انجام داده ایم یا نه، آیا ما تذکرۀ او را داریم یا نه، چه وقت به پوهنتون رفته و در چه مکتب هایی تدریس کرده است، بگذریم (چون تفاوت یکی دو سال و سه سال در تولد آن رفیق عزیز، چیزی از شخصیت انقلابی و مبارزاتی او کم نمی کند) و به اصل بحث بیاییم، می بینیم که پای «مائویست ها» در این بحث به شدت می لنگد و ما ناگزیر هستیم یک مقدار به عقب برویم تا به ایشان حالی بسازیم که برخورد دگماتیستی و مذهبی با رفیق اکرم، توهین و اهانت به ایدیولوژی مارکسیستی است.
«شورشی»های لمیده در غرب، در لباس «مرشد»، حیله گرانه از رفیق یاری «پیر» می سازند که بری از اشتباه بوده است و بدینوسیله از نام او برای حملات بر دیگران استفاده می کنند. ما به اینان می گوییم که شما را به رفیق اکرم یاری چه؟ کدام کار تان به رفیق یاری شباهت دارد؟ اگر او زنده می بود و خبر می شد که دو عدد به نام های «شورشی» و «پولاد»، در اوج اشغال کشور به وسیلۀ امپریالیزم امریکا و متحدان ناتویی آن، مداخلۀ کشورهای همسایه، حاکمیت جنایتبار فاشیست های مذهبی از نوع جهادی و طالبی، دزدان و مزدورانی به نام تکنوکرات و فعالان «جامعه مدنی»، به جای اینکه در کنار مردم باشند، مثل موش در پسخانه های هالند خزیده اند و از همانجا با عرضۀ لاطائلات احمقانه در مورد انقلاب افغانستان، «جنگ خلق» به راه می اندازند، بر روی تان تف می ریخت.
اکرم یاری، مجید و فیض، رهبران جنبش انقلابی ما هستند. ایشان با تمام اشتباهات، نقش پیشرونده در جنبش انقلابی داشته اند و اشتباهات شان، هرگز و هرگز از عظمت و شکوه مبارزاتی آنان نمی کاهد. ما در مورد رفیق یاری نوشته ایم: «... نام جنبش انقلابی کشور ما که نزدیک به نیم قرن سابقه دارد، با نام رفیق اکرم، بنیانگذار این جنبش گره خورده است... رفیق اکرم یاری با فراست و استعداد خاصش از اولین کسانی بود که راه انقلاب از ضد انقلاب را تشخیص داد... رهبر خردمند و عاری از شخصیت پرستی های خرده بورژوایی، رفیق یاری به زحمتکشان افغانستان و به بازوان ستبر آنان جهت سرنگونی کاخ فیودالیزم باور کامل داشت و درین راه از گرایش های قومی و ملیتی سخت بیزار بود... اکرم یاری با خرد و دانش مارکسیستی بالایی که داشت و در آن دوران نسبت به رهبران دیگر سازمان و جریان برازنده تر بود، نسلی از کمونیست های مائوتسه دون اندیشه را پرورش داد و ثابت کرد که بنیانگذار راستین چپ انقلابی افغانستان است...»، ولی در عین زمان باور داریم که او بری از اشتباه نبوده و در جریان مبارزه با سایر رهبران س. ج. م دچار اشتباهاتی شد که بر روند تکاملی س. ج. م اثر منفی برجا گذاشت. اینکه «مائویست ها»، «عمدتاً مائویست ها»، «حزب» و «پولاد» نمی خواهند به اشتباهات رفیق اکرم یاری تماس بگیرند و فقط قلم های پودۀ شان را علیه رفیق مجید و رفیق احمد می چرخانند، نمی تواند اثرگذاری اشتباهات رفیق اکرم یاری را در انحلال س. ج. م پرده پوشی کنند. ما باور داریم که رفیق اکرم یاری، رفیق احمد و رفیق مجید، سه سرو رسای جنبش ما هستند که در کنار دستاوردهای مبارزاتی دچار اشتباهاتی هم شده اند که باید از آن درس های لازم گرفته شود، و به نظر ما، این انقلابی ترین برخورد به رهبران جنبش انقلابی و از آنجمله اکرم یاری است.
«مائویست ها» برای اینکه اشتباهات رفیق اکرم یاری و سایر رهبران س. ج. م را در بردن س. ج. م به سوی انحلال و به گفتة «مائویست ها» به «گرداب بحران ایدئولوژیک ـ سیاسی» استتار کنند، ناگزیر مثل «صدر» رندانه به افسانه سرایی متوسل می شوند؛ افسانه هایی که قبلاً توسط سازمان انقلابی با قاطعیت رد شده است و تا اکنون «صدر» شهامت نکرده که از اتهامات و لاطائلات خود دفاع کند. «مائویست ها» مثل «صدر» می نویسند که «در همین زمان داکتر فیض احمد به واسطه داکتر صادق یاری شهید به عضویت کمیته مرکزی سازمان در آمد، این در حالی بود که این پیشنهاد قبلاً دوبار بنا به دلیل داشتن انحرافات ایدئولوژیک، نظرات شدیداً اکونومیستی و تبلیغ مواضع انحرافی اپورتونیزم راست و خصلت فراکسیون بازی و سمت گرائی او دوبار پیشنهاد عضویت او {دوبار پیشنهاد عضویت او اضافی است} در کمیته مرکزی از جانب رفیق اکرم یاری شهید رد شده بود. اکنون دیگر بر سازمان جوانان مترقی آن خط مارش برانگیز و رزمجوی مائویستی (مائوتسه دون اندیشه در آن زمان) یاری شهید حاکم نبود. افکار فرارجویانه از پیکار جوئی و مبارزه طلبی مائویستی بر سازمان حاکم شده بود. در این اوضاع داکتر فیض وارد سازمان جوانان مترقی شد و آن در حالی بود که سازمان از عهده رهبری در شهر و گسترش آن در روستا بر نمی آمد. در ماه میزان سال 1351 نشست چهارم سازمان دایر شده و به هیچ نتیجه ای نرسید. در همین زمان داکتر فیض احمد شهید با انتقادیون دیگر متفق گشته و بجای آنکه در صدد نجات سازمان از گرداب بحران ایدئولوژیک ـ سیاسی برآید بر علیه تن بیروح آن صف آرائی کرد. به این صورت داکتر فیض احمد شهید بالشتی را بر دهن معش ماتون و بیر. ح {نعش ناتوان و بیروح} جنبش دموکراتیک نوین افغانستان گذاشت و به حیات آن پایان بخشید.»
ما به «صدر» نوشتیم که «رفیق داکتر هیچ وقت عضو مرکزیت سازمان جوانان مترقی نبوده، در آن زمان یک بار در سخنرانی های معمول شعله جاوید شرکت نکرده و سطری برای نشریه شعلة جاوید ننوشته، نه کاندیدای جریان شعله جاوید در انتخابات اتحادیة محصلان بوده و نه تا شهادت سیدال سخندان، فرد مطرحی درین جریان، مخصوصاً در جر و بحث با مخالفان به حساب می آمده»، با وصف این وضعیت، اینکه سازمان جوانان مترقی به «گرداب بحران ایدئولوژیک ـ سیاسی» می افتد، به «تن بیروح» تبدیل می شود، «افکار فرارجویانه از پیکار جوئی و مبارزه طلبی مائویستی بر سازمان حاکم» می شود، س. ج. م از «خط مارش برانگیز و رزمجوی مائویستی» تهی می شود و بالاخره «نعش ناتوان و بیروح» می شود و «حیات آن پایان» می یابد، هیچ ربطی به رفیق داکتر فیض احمد ندارد. این اشتباهات درونی س. ج. م و رهبری آن (به شمول رفیق اکرم یاری) است که با تأسف به آن رسیدگی صورت نگرفت و بالاخره به «نعش ناتوان و بیروح» تبدیل شد و حیاتش به پایان رسید.
بر اساس علم دیالکتیک مارکسیستی، در انحلال س. ج. م، اشتباهات درونی آن نقش تعیین کننده داشته است، نه بیرونی. سوبژکتیویزم حاکم بر سازمان، وحدت غیر اصولی و میکانیکی (که سازمان را به جای یک سازمان بلشویکی به ائتلاف محافل و خطوط فکری گوناگون تبدیل کرده بود)، سکتاریزم (موجودیت فرقه های فکری گوناگون)، عدم مبارزۀ قاطع ایدیولوژیک درون سازمان، حاکمیت افکار خرده بورژوامابانه بر سازمان، خرده کاری مسلط بر سازمان که به اکونومیزم پیوند می خورد، عدم وحدت تیوری و عمل، عدم پیوند ارگانیک با توده ها و باقی ماندن سازمان در سطح روشنفکران، تسلط علنی گری (که از افکار خرده بورژوامابانه نشأت می کرد)، عدم پیوند اشکال مخفی و علنی مبارزه، عدم برنامه برای محاصرۀ شهرها از طریق دهات، نداشتن برنامۀ کوتاه مدت و درازمدت، عدم توجه به اصل انتقاد و انتقاد از خود، عدم شناخت دقیق از طبقات، دیدگاه انحرافی در مورد جبهه متحد (وحدت ایدیولوژیکی به جای وحدت سیاسی، چنانچه شعله جاوید شمارۀ 11 می نویسد: «در اتحادی که بین عناصر مختلف مرکب از رنجبران، دهقانان، نیمه رنجبران و طبقه متوسط برای پی ریزی و ساختمان جبهه متحد ملی دمکراتیک ضد فئودالی و ضد بورژوازی کمپرادور به عمل می آید چون طبقات متمایز از هم در آن اشتراک دارند که هر یک دارای طرز تفکر طبقاتی مخصوص خود است چطور پا برجا می ماند؟... همه طبقات آن از ایدئولوژی و روش رنجبرترین طبقات یعنی کارگر پیروی و پشتیبانی کند و رهبری به دست او باشد.» در حالی که مائوتسه دون باور داشت که «استقلال ایدئولوژیک سیاسی و تشکیلاتی هر حزب و گروه در جبهه متحد باید محفوظ بماند)، عدم رعایت اصل «از توده هاـ به توده ها»، عکس آن توهین و تحقیر توده ها با این مضمون «در سلول های مغز مردم ما سالها اندیشه های فاسد کنندة فئودالی و امپریالیستی رسوخ داده شده و یا استخوان آنها را سیاه ساخته است، توده های کارگر، دهقان و خرده بورژوازی هر کدام بدرجات گوناگون زیر نفوذ این اندیشه ها قرار گرفته اند، روشنفکران که تا حدود معینی با کتاب و مدرسه آشنائی یافته در مجموع به جز اندیشه بخود و مهیا ساختن زندگی بهتر شخصی گرایش فکری دیگری در مخیله شان رسوب نکرده است» (نکاتی چند...)، در حالیکه لنین می گوید: «توهین به مردم در حقیقت همان شیوه پوسیده و لکن جدید بورژوازی است» و... از مواردی بود که در تبدیل شدن س. ج. م به «نعش ناتوان و بیروح» نقش اساسی داشت و همین اشتباهات عمده بود که بالاخره به حیات آن پایان داده شد، که  نمی توان نقش رفیق اکرم یاری را در این اشتباهات استتار نمود.
خرده کاری از همان ابتدا بر س. ج. م حاکم بود؛ چیزی که این سازمان نتوانست تا آخرین روز حیاتش از آن نجات پیدا کند و همین خرده کاری سبب شد که سازمان جوانان مترقی تحت رهبری رفیق اکرم یاری مدت ها قبل با اکونومیزم پیوند بخورد. خرده کاریی راه اندازی تظاهرات، میتنگ، اعتراض و اعتصاب با شعارهای روزمره و علنی گرایی، س. ج. م. را به جای یک سازمان بلشویکی مخفی عملاً به یک «اتحادیه روشنفکری ثبت شده» تبدیل کرد که برای منافع آنی می رزمید و این خرده کاری، چنانچه لنین می گوید، بالاخره س. ج. م را به ناکامی کامل سوق داد. لنین می نویسد: «یک محفل دانشجوئی، بدون داشتن هیچ گونه رابطه با کارکنان سابقه دار جنبش، بدون داشتن هیچ گونه رابطه با محافل نقاط دیگر، یا حتی سایر قسمت های شهر (و یا مدارس دیگر)، بدون هیچ گونه نقشه ی مرتب فعالیت برای یک مدت نسبتاً طولانی، ـ با کارگران رابطه برقرار نموده و به کار اقدام می نماید. محفل رفته رفته دامنه ی ترویج و تبلیغ را وسیع تر می کند و به مناسبت همین واقعیت پدید آمدن خود حسن توجه قشرهای وسیع نسبتاً کارگران و حسن توجه قسمتی از جامعه ی تحصیل کرده را... جلب می نماید. نفوذ و اعتبار کمیته (یا اتحاد مبارزه) بالا می رود، دامنه ی فعالیت آن وسیع می شود و کمیته این فعالیت را کاملاً به طور خود به خودی توسعه می دهد: همان اشخاصی که یک سال یا چند ماه پیش از این در محفل های دانشجویان سخن می گفتند و مسألۀ: «کجا باید رفت؟» را حل می کردند. آنهائی که با کارگران ارتباط برقرار نموده و اوراقی تهیه و نشر می نمودند حالا با دسته های دیگر انقلابیون ارتباط برقرار می کنند، مطبوعاتی به دست می آورند، دست به کار نشر روزنامه ی محلی می شوند، از تشکیل نمایش ها سخن به میان می آورند و سرانجام به عملیات جنگی آشکار می پردازند (و این عملیات جنگی آشکار هم ممکن است، به اقتضای موقع یا نخستین ورقه تبلیغاتی باشد، یا نخستین شمارۀ روزنامه و یا نخستین نمایش) و معمولاً از همان آغاز شروع این عملیات بلافاصله کار به ناکامی می گراید. علت ناکامی فوری و کامل آن هم اینست که عملیات جنگی مذکور نتیجۀ نقشه ئی منظم یک مبارزۀ طولانی و سرسخت نیست که قبلاً برآورد و به تدریج تهیه شده باشد بلکه صرفاً نتیجۀ رشد خود به خودی کاری بوده که طبق سنن موجوده در محفل ها انجام می شده است؛ و نیز علت آن این است که بالطبع پلیس تقریباً همیشه همه ی فعالین عمده جنبش محلی را که از همان زمان دانشجوئی خود را «شناسانده بودند» می شناخت و فقط در انتظار لحظه ی کاملاً مناسب برای به دام انداختن آنان بود و... عمداً به محفل فرصت می داد تا به قدر کفایت رشد نموده دامنه ی کار خود را توسعه دهد و همیشه چند نفر از اشخاصی را که به حال شان وقوف داشت «به عنوان کبوتر پرقیچی»... عمداً باقی می گذاشت. چنین جنگی را نمی توان با لشکرکشی دهقانان چماق به دست بر ضد ارتش امروزی مقایسه ننمود... پراکندگی حیرت انگیز میان فعالین محلی، تصادفی بودن ترکیب محفل ها، عدم آمادگی و نزدیک بینی در مسائل تئوری، سیاسی و سازمانی نتایج ناگزیر شرایط مشروحه ی فوق بود. کار به جائی رسید که کارگران در پاره ای نقاط، به علت عدم وجود مقاومت و نبودن پنهانکاری کافی در بین ما، اعتماد شان از روشن فکران سلب می شود، از آن ها دوری می جویند و می گویند: روشنفکران با ناسنجیدگی زیاده از حدی کارها را خراب می کنند... هر کس که اندک آشنائی با جنبش داشته باشد می داند که کلیه سوسیال دموکرات های فکور، رفته رفته حس می کردند که این خرده کاری به منزله یک بیماری است...»
 لنین در مورد این بیماری ادامه می دهد: «... مفهوم «خرده کاری» غیر از عدم آمادگی چیز دیگر هم در بر دارد و آن عبارت است از، به طور کلی محدود بودن تمام دامنه ی فعالیت انقلابی، پی نبردن به این نکته که با وجود یک چنین محدودیتی از انقلابیون هم سازمان خوبی نمی تواند به وجود آید، و بالاخره ـ که عمدۀ مطلب هم این جا است ـ کوشش برای تبرئه این محدودیت و در آوردن آن به صورت یک «تئوری» مخصوص یعنی در این رشته هم سر فرود آوردن در برابر جریان خود به خودی، همین قدر که این گونه کوشش ها به میان آمده است، دیگر شکی باقی نمی ماند که خرده کاری با اکونومیزم مربوط است و هر آینه ما دامن خود را از چنگ اکونومیزم بطور کلی (یعنی از درک محدود تئوری مارکسزم و نقش سوسیال دموکراسی و وظایف سیاسی آن) رها نکنیم از محدودیت دامنه فعالیت سازمانی خویش نیز نمی توانیم رهائی یابیم.»
و همین خرده کاری و مشغولیت علنی گرانه بود که س. ج. م نتوانست، «سازمان استوار متشکل از انقلابیون» را بطور محکم پی ریزی کند: «اگر ما کار را از پی ریزی محکم سازمان استوار متشکل از انقلابیون شروع کنیم، خواهیم توانست استواری جنبش را من حیث المجموع تأمین نموده هم هدف های سوسیال دموکراتیک را عملی سازیم و هم هدف های تردیونینی را و اما اگر کار را از سازمان وسیع کارگری که به اصطلاح از همه بیشتر در «دسترس» توده باشد (و در عمل از همه بیشتر در دسترس ژاندارم ها بوده و انقلابیون را از همه بیشتر در دسترس پلیس قرار بدهد) شروع کنیم، آن گاه ما نه این هدف و نه آن دیگری، هیچ یک را عملی نخواهیم کرد و از خرده کاری خلاص نخواهیم شد و با پراکندگی و اضمحلال دایمی خود فقط تردیونینی هایی را از نوع زوباتف یا اوزروف می توانیم بیش از همه در دسترس توده قرار دهیم.» و همین بود که رفیق داکتر باید ضد خرده کاری، که رگه های اکونومیزم را در س. ج. م شکل داده بود،  مبارزه می کرد و راه های بیرون رفت آن را در «با طرد اپورتونیسم...» ارائه می کرد.
ضمن اینکه این اشتباهات، هرگز نمی تواند نقش زنده یاد رفیق یاری را به حیث یکی از رهبران جنبش انقلابی کشور در مبارزه علیه رویزیونیزم خروشچفی و معرفی اندیشه های دموکراتیک نوین و  تشخیص راه انقلاب از ضد انقلاب (با در نظرداشت سطح و عقب ماندگی تیوریک آن زمان) کم بسازد، در عین زمان اتهام زدن به رفیق فیض احمد، مبنی بر داشتن خط اکونومیستی در س. ج. م، به افسانه گویی می ماند تا حقیقت. زیرا رفیق احمد در نوشتة «با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش» یکی از مواردی را که مورد انتقاد قرار داده است، دقیقاً همین خرده کاری است که به گفتۀ لنین با اکونومیزم پیوند دارد (ما تلاش خواهیم کرد تا در فرصت مناسب نقاط قوت و ضعف نوشتة «با طرد اپورتونیسم...» را پس از گذشت چهل سال، مورد بررسی قرار دهیم).
اما، اینکه ما نوشته ایم که «رفیق یاری قبل از آن که مجذوب «شکوه» و «ابهت» دربار گردد و به بقای طبقه ی بابا و مامایش بیاندیشد، در درون ارگ که دسترسی به نشرات در آنجا نسبتاً آسان بود، با علم انقلاب آشنایی پیدا کرد و به زودی در صدد آن بر آمد تا این شکوه را که از خون مردم سیراب می گشت، بر افکند و بر ویرانه های آن قدرت زحمتکشان و بالاخره جامعه ای عاری از طبقات را آباد سازد و با این عزم، قسم خورد تا به طبقه ی پدر و مامایش «نمک حرامی» کند...» نمی دانیم شما «شورشی ها» چرا آنرا «تربیه یافته دربار سلطنت» تفسیر کرده اید؟ آیا با این تفسیر، داشته های ضمیر تان را می خواهید بیان کنید؟ اگر باور دارید که اکرم یاری «تربیه یافته دربار سلطنت» بود، شهامت کنید آنرا بطور علنی ابراز کنید و بر ما اتهام نزنید.
        اما یک سؤال: وقتی شما در «تحقیق» تان (که حداقل تنها دوسال را در بر گرفت تا روز تولد رفیق یاری را پیدا کنید، ولی موفق نشدید) می نویسید که سلطنت او را «شهزاده» و «فرزند خود» خواند و «لقب شهزادگی داد»، «رفیق یاری شهید را که هنوز طفل خردسالی هست، فرزند خود می خواند و برایش جامه شاهزادگی می فرستد»؛ کدام واژه ها در مورد این رفیق شهید قباحت دارد، واژه های ما مبنی بر اینکه «... خاندان شاهی او و برادرش صادق یاری را به کابل انتقال داد و در جمع جوانانی که از فرزندان فیودالان در ارگ گردآوری می شدند، قرار گرفت... رفیق یاری قبل از آن که مجذوب «شکوه» و «ابهت» دربار گردد و به بقای طبقه ی بابا و مامایش بیاندیشد، ... در صدد آن برآمد تا این شکوه را که از خون مردم سیراب می گشت، بر افکند و بر ویرانه های آن قدرت زحمتکشان و بالاخره جامعه ای عاری از طبقات را آباد سازد...» یا از شما مبنی بر «شهزاده» خواندن، «فرزند خود» خواندن، «لقب شهزادگی دادن» و «جامه شهزادگی فرستادن»؟!
در همینجا ملانصرالدین های «شورشی» دادفر سپنتا را رفیق ما می خوانند. کوتاه می گوییم: ما هیچ گاه رفیق خود را با این ادبیات مخاطب قرار نمی دهیم: «... جالب است که برخی ها از جمله مثلاً رنگین سپنتا که اکنون به حیث ایدیولوگ استعمار امریکایی عمل می کند، با چشمپارگی این دوره را «زمان حاکمیت کمونیست ها» می نامند!»، ما در مورد رفیق خود چنین حکم نمی کنیم: «انستیتوت ملی دموکراسی امریکا که در تیوریزه کردن افکار بورژوایی و تقویت نهادهای جامعۀ مدنی فعال است (ملک ستیز، داکتر رنگین سپنتا، داکتر اکبر اکبر، سلام رحیمی، نجیب الله منلی، دای فولادی، اعظم دادفر، امین فرهنگ، اکرمی، داوود سلطانزوی، عباس نویان، حنیف اتمر، سعد محسنی، نورالحق علومی، میراحمد جوینده، عزیز رویش، مرادیان، ثریا پرلیکا، صبغت الله سنجر و... کسانی اند که درین تیوریزه کردن نقش مهمی دارند) ـ تاریخ نبرد طبقاتی ـ این تنها «مائوئیست ها» هستند که رفقای خود را «جاسوس» و «مجددی و پیر سید احمد گیلانی» می خوانند، نه ما. فقط «مائویست ها» بلد هستند که چگونه کسانی را که با «نید» (انستیتوت ملی دموکراسی امریکا) سر و کله می جنبانند، «رفیق» بخوانند، نه ما!

به فصل چهارم سر می زنیم. در این فصل گفته شده است که «در فصل چهارم، پنجم و ششم و هفتم از انحرافات سازمان رهائی یعنی سازمان سلف این دسته شرح مختصری را ارائه می کنیم تا ضرورت «گسست» از آنها را به طور اجمالی به خواننده نشان داده باشیم. در فصل هفتم و هشتم بر روی «عدم گسست» این سازمان از انحرافات اکونومیستی و رویزیونیستی سازمان سلف آن (سازمان رهائی افغانستان) مکث می کنیم.»
چنانچه معلوم می شود «مائویست ها» در این فصل به مرز خلع «شعور» می رسند و اعلام می کنند که از این فصل به بعد تفاله های «صدر» را نشخوار می کنند. خوب، وقتی هوس کرده اند و اشتها دارند، ما کیستیم که بگوییم نه عزیزان، تفاله دیگران را نشخوار کردن، انسان را در جمع چارپایان قرار می دهد. آنان نشخوار را شروع کرده اند، ولی ما قسمی که گفتیم به آن نمی پردازیم، زیرا کافی در این مورد صحبت کرده ایم. از این فصل، دو سه موضوع را مورد بررسی قرار می دهیم، که یکی آن ایجاد حزب است.
ما در نوشتة ««حزب» کمونیست (مائویست) افغانستان از ورشکستگی تیوریک تا فلاکت پراتیک» به مسئله حزب و نظر سازمان انقلابی افغانستان در این مورد اشاره کرده ایم. همین گونه، در به «پیش» شماره اول نوشتیم: «تلاش در جهت ایجاد حزب طبقة کارگر از وظایف مرکزی و مبرم سازمان ماست، زیرا بدون تشکیل چنین حزبی، هیچ سازمانی قادر به رهبری زحمتکشان نبوده، بدون آن پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و رسیدن به سوسیالیزم و کمونیزم ناممکن می باشد...
حزب طبقه کارگر در جریان کار عملی و مبارزة ایدیولوژیک از وحدت مارکسیست ـ لنینیست ها به میان می آید (عده ای از احزاب مارکسیستی که به گستردگی حزب پرولتری می رسند، خود را به وحدت سازمان های مارکسیستی مقید ندانسته، حزب را اعلام می کنند و بعد از آن پروسه وحدت را به پیش می برند). این حزب در ابتدای تشکیل اش مطمئناً آنقدر بزرگ و همه گیر نخواهد بود که قادر به رهبری توده ها به طور کامل گردد، اما بعد از تأسیس قدم به قدم رشد کرده، به جایی می رسد که چنین توانایی را می یابد. صفوف این حزب در آغاز از روشنفکران انقلابی پر گشته و با گذشت زمان از یک طرف ترکیب طبقاتی آن عوض شده، پیشروان پرولتاریا و دیگر زحمتکشان در آن وارد می شوند و از سوی دیگر روشنفکران انقلابی با پوست اندازی در پراتیک انقلابی، آگاهی بیشتر طبقاتی، دانش مارکسیستی، کسب اخلاق پرولتری و مبارزة ایدیولوژیک در موقعیت طبقه کارگر قرار می گیرند و به این صورت حزب در میان زحمتکشان مطرح گردیده، جنبش کمونیستی با جنبش طبقه کارگر پیوند می خورد.»
با این دیدگاه در مورد حزب، ما «حزب» «صدر» را به عنوان حزب قبول نداریم، بخصوص وقتی «مائویست ها» این «حزب» را از جمله «رهزنان اینجویی»، «تپه خاکی»، «جاسوس»، «خاین»، «تسلیم طلب»، «اپورتونیست»، «توطئه گر»، «جعل کار»، «اتهام زن»، «هزاره باز»، «هیپوکرات»، «ریاکار»، «سمارق زهری»، «شوم و ویرانگر»، «خدمتکار امپریالیستها» می خوانند و اعلام می کنند که «خود (ض) سابقاً بنام چندین سازمانی که اصلاً وجود نداشتندـ می نوشت»؛ در همین حال نعره های خنده دار «مائویست ها» برای «ایجاد حزب کمونیست انقلابی» را نیز فکاهی های بی مزه ای می دانیم که از حنجرۀ ملانصرالدین های «شورشی» بیرون می آید.
«شورشی ها» در مبحثی مربوط به ایجاد حزب می نویسند: «به این قسم می بینیم که داکتر فیض بما اندرز می دهد تا حزب پرولتاریا را از آمیزش های دوستانه و گشت گذارهای پارک ها و کلوپ های شبانه به وجود آوریم نه از براه انداختن مبارزات دشوار ایدئولوژیک، عملی و علمی. بر اساس این معادله حزب پرولتاریا محصول مبارزه بی گذشت، صادقانه در عرصه های تبلیغ، ترویج و سازمان دهی پرولتری نیست بلکه از گذشت ها و تعارفات دوستانه و رد و بدل «بفرما و بنشین»های خرده بورژواها حاصل می شود. کدام یک از این صفات اساسی خط داکتر فیض احمد شهید در سازمان انقلابی افغانستان وجود ندارد؟»
قیاس به نفس خوب نیست جناب «شورشی»! داکتر فیض، با صراحت اعلام کرد که حزب پرولتاریا از «آمیزش های دوستانه و گشت و گذارهای پارک ها و کلوپ های شبانه به وجود» نمی آید، از همین رو بر وحدت اصولی تأکید می کرد. اما دروغگوهای «مائویست» چیزی را به رفیق احمد وصله می کنند، که خودشان نمونه های صادق آن هستند. «مائویست ها» در هالند «آمیزش های دوستانه» و «گشت و گذارهای پارک ها و کلوپ های شبانه» را مصروفیت مبارزاتی شان ساخته اند و با هر قدم و چرخی که می خورند، آروغ «ایجاد حزب کمونیست واقعی» را با تعفن «مائویستی» بیرون می دهند. رفیق احمد باور داشت که «حزب کمونیست» از طریق کار عملی به وجود می آید، ولی «مائویست ها» از عمل فرار کرده، به مدینه فاضله شان رسیده و هالند را با چیغ های شان برای «ایجاد حزب» پر ساخته اند؛ رفیق احمد باور داشت که «مرکزی ترین مسئله وحدت را وحدت در عرصة ایدئولوژیک و سیاسی می سازد» (با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش!) ولی «مائویست ها» «وحدت» شان را با کرنش در عرصة ایدیولوژیک و سیاسی به پیش می برند و حاضرند با «گذشت ها و تعارفات دوستانه و رد و بدل «بفرما و بنشین»های خرده بورژواها»، با کسانی «حزب کمونیست واقعی» ایجاد کنند، که آنان را «جاسوس» می خوانند؛ رفیق احمد باور داشت که «انقلاب کشور به کار تبلیغاتی وسیع ضرورت دارد. کار تبلیغاتی با بینش پرولتری به بسیج و متشکل شدن توده ها خواهد انجامید، به این ترتیب اساسی ترین مسئله کار تبلیغاتی شرکت در زندگی توده هاست.» (با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش!) ولی «مائویست ها» با فرار از میان توده ها، کار تبلیغاتی شان را علیه رفیق احمد، رفیق مجید و رفیق مینا و رهروان آنان متمرکز کرده اند؛ رفیق احمد باور داشت که وحدت اصولی ضمن مبارزۀ ایدیولوژیک و سیاسی، از طریق درآمیختن با توده ها، به دست می آید و می پرسید: «... آیا حاضریم که خود را بین توده های کارگر و دهقان تجدید تربیت نمائیم؟»، اما «مائویست ها» از میان توده ها فرار کرده و مبارزه علیه خلق پشتون را با شعار «ستمگری پشتون ها» آغاز کرده اند. این که اینان این اندرزها را از کجا آموخته اند، فقط «صدر» را داریم تا به سراغ او برویم و معلومات خود را تکمیل کنیم، ولی باور داریم که او از شریک ساختن معلومات با ما طفره می رود.
این فصل با چلنج دادن «مائویست ها» به ما، به آخر می رسد. آنان خطاب به ما نوشته اند: «انقلابی شدن را از نقد صریح و صادقانه رژیم ضد انسانی حاکم بر چین آغاز نمایند و موازی با آن نخست بین مائوتسه دون اندیشه تینگ سیائوپینگ و مائوتسه دون اندیشه حقیقی تحقیق کرده و با خیانت تینگ و باندش به انقلاب چین از نظر سیاسی ـ ایدئولوژیک تصفیه حساب کنند.»
بسیار خوب! ما هیچ نگرانی نداریم تا به اصطلاح ایشان انقلابی بودن خود را به اثبات برسانیم: «دولت چین بعد از آنکه بخش اعظمی از اقتصادش را وارد بازار نمود، کمپنی های دولتی و خصوصی چین در رقابت با کمپنی های امپریالیستی به استثمار خلق های جهان برخاست تا جایی که یک زن سرمایه دار چینی به سه میلیارد دالر سرمایه دست یافت. سرمایه داران چینی در پنج قارة جهان به سو سو کشیدن برای بازار، مواد خام و نیروی کار ارزان مصروف شدند و دولت چین هانکانگ را با حاکمیت رژیم سرمایه داری انگلیسی نگه داشت وغیره، دیگر رویزیونیست گفتن چین غیر واقعی است... به اینصورت چین حاضر یک امپریالیزم تمام عیار است...» (پیوند با انجوایزم، گسست از مارکسیزم، جوزای 1389)؛ «سرمایه گذاری های بزرگ چین در کشور ما، حمایت از دولت پوشالی، هماهنگی با امپریالیست های امریکایی در اشغال و کشتار توده های محروم از همه چیز، این دولت را به امپریالیست تمام عیار مبدل کرده، و دیگر نمی توان آن را رویزیونیست خواند.» («به پیش» شماره چهارم)؛ «با آن که رویزیونیست های خروشچفی و دن شیائوپنگی مارکسیزم را ضربه زدند و باعث عقبگرد سوسیالیزم شدند و بالاخره دو حزب مقتدر کمونیستی را به پای بورژوازی به زانو درآوردند، با وجودی که ضربات سهمگین رویزیونیست ها در جنبش کمونیستی جهانی تشتت و پراکندگی تیوریک را دامن زده و دگماتیست ها، رفورمیست ها، تروتسکیست ها، رویزیونیست ها، اپورتونیست ها، انارشیست ها و... همه مصروف لطمه زدن به این جنبش می باشند؛ مارکسیزم ـ لنینیزم، اندیشه مائوتسه دون چه از لحاظ فلسفة مارکسیستی، چه از لحاظ سیاست انقلابی و چه هم از لحاظ اقتصاد سوسیالیستی به حیث ایدیولوژی رهایی بخش پرولتاریا و توده های تهیدست، همچنان از اعتبار علمی برخوردار است.» («به پیش» شماره چهارم، عقرب 1391)؛ «چین که پس از درگذشت مائوتسه دون به دست رویزیونیست ها افتاد، به زودی از سوسیالیزم به سرمایه داری برگشت نمود و بالاخره به امپریالیزم تمام عیار مبدل شد و چپاول خلق ها را در رأس ستراتیژی هایش قرار داد، اینک به گفتة دنگ سیائوپینگ به عصری که «پولدار شدن شکوهمند است» وارد شده است. اما این «پولدار شدن شکوهمند» به بهای استثمار خلق های چین و سایر ملل صورت می گیرد»، «چین، امریکا، فرانسه، انگلستان و... همین اکنون در این قاره، معادن و ذخایر طبیعی را مثل سگ بو می کشند و شرکت های این غارتگران با بیرحمی تمام دار وندار افریقا را از خلق آن می ربایند و از استثمار و بهره کشی دریغ نمی کنند. چین به حیث امپریالیست تازه کار در کنار غارتگران سابق این قاره قرار گرفته و با امریکا و فرانسه نسبت به دول دیگر چنگال هایش را در معادن این قاره عمیقتر فرو برده است.» (لگدمالی قارة سیاه با چکمه های خونین امپریالیست ها، حوت 1391)
اینک نوبت ما است تا از شما بخواهیم که انقلابی بودن خود را به اثبات برسانید. اگر به گفتة مائوتسه دون غیر انقلابی و ضد انقلابی نیستید و به ادعاهای تان در عرصة «شورش» و «انقلاب» و «ایجاد حزب کمونیست واقعی» و مبارزه علیه «اپورتونیزم»، «اکونومیزم» و «رویزیونیزم» صادق هستید، به فرار تان نقطة پایان بگذارید، پاسپورت ها و اسناد پناهندگی تان را در میان توده ها طعمۀ حریق کنید و با توده های وسیع کارگران و دهقانان درآمیزید. بفرمایید آقایون «شورشی»، دا گز دا میدان!
این ساده ترین چلنجی است که به شما می دهیم. شما با وجود ادعاها و لاف و پتاق های «مائویستی» تان فرار کرده اید؛ خلق را تنها گذاشته اید و در هالند قروت «مائویزم» می لیسید و تاخت و تاز بر رهبرانی را که در کنار خلق رزمیدند و جاودانه شدند، جزء «مبارزه» تان می خوانید؛ اگر نتوانید به چلنج ما تا شش ماه آینده پاسخ بگویید، ثابت می سازید که آنچه دیگران در مورد تان می گفتند، بدتر از آن هستید.
ما به صراحت شما را گریختگی می دانیم، ما به صراحت شما را فراری می خوانیم؛ با هیچ رندی نمی توانید فرار تان را توجیه کنید، نه شما مارکس هستید و نه هم لنین، و بهتر است بگوییم که به بند بوت شاگردان صدیق مارکس و لنین هم رسیده نمی توانید. هزارن افغان، به شمول شعله ای ها در سراسر جهان زندگی می کنند، که ما به خود حق نمی دهیم آنان را فراریی از نوع شما بخوانیم. ما شعله ای هایی را که در خارج کشور زندگی می کنند و مثل شما دروغ نمی گویند، لاف و پتاق نمی زنند، بلکه با تواضع و فروتنی از سازمان های انقلابی، از اعتراضات توده ای، از فریادهای مردم در حد توان دفاع می کنند و از هیچ نوع همکاری در تقویت جنبش انقلابی دریغ نمی ورزند؛ انسان های شریف، صادق، متین و رزمنده ای می دانیم که حمایت شان از کار و نبرد نیروهای انقلابی بسیار اهمیت دارد.
اما شما که مردم را رها کرده اید و با وجود آن از «حزب کمونیست انقلابی» صحبت می کنید، از «جنبش پرولتری» پرگویی می کنید و از مبارزه علیه «رویزیونیزم» و «اپورتونیزم» می لافید؛ انسان های چشم پارۀ فراری و گریختگی هستید، که یاوه سرایی تان به بِز بِز مگس مانده و خود تان مگسی بیش نیستید.
به فصل پنجم می رویم. این فصل، ضمن بیان محفوظات، باز هم پر از حرافی های احمقانه است. در آخر این فصل آمده است: «ما در فصل های بعدی نشان خواهیم داد که مینا جان قبل از آنکه سازمان رهائی با دادن چرندیات به نویسندگان جاسوس غرب «خونش را آلوده» سازد، خودش با ملاقات با سران کشورهای امپریالیست اروپائی خونش را تا آخرین قطره آلوده ساخته بود.»
در همینجا با زبان رسا بدون دغدغه از اینکه اینان ما را «فحاش» می گویند یا نه، باید به ایشان بگوییم: شرفباخته های بی وجدان سیاسی و بزدل های فراری! شما که با دیدن دشمنان خلق، تنبان های تان دچار پرابلم شد و آنها را دور گردن تان حلقه زدید و نزد این کنسول و آن کنسول غربی بردید و تملق و چاپلوسی کردید و بالاخره فرار را بر قرار ترجیح دادید و اکنون با بی حیایی آن را «پناهنده شدن بالاجبار» می خوانید، چگونه بر زن قهرمانی می تازید که همینجا ماند، پس از تیرباران شدن همسر انقلابی اش، بر راه او رفت؛ کودکانش را از دست داد و خود در راه انقلاب و مردم قربانی و جاودانه شد. این نوع تاختن بر مینای شهید، فقط از انسان های کثیف و مزدور امپریالیزم و فاحشه های سیاسی شورای نظار و محقق و حزب اسلامی و جمعیت اسلامی و... ساخته است. این فراری هایی که شرافت انقلابی شان را حراج کرده اند، با چنین چرندگویی نشان می دهند که در بی وجدانی و شرفباختگی از مزدوران امپریالیزم سبقت جسته اند، ننگ شان باد!
این توهین و تحقیر از نوشته های «پولاد» مشهور به «فراری»، به نحوی از انحاء کاپی شده است. او در بخش اول «صدماتی که انواع رویزیونیزم و اپورتونیزم و تسلیم طلبی طی چهاردهه اخیر بر جنبش انقلابی پرولتری کشور وارد کرده اند» در مورد سفر مینا به کشورهای غربی و دیدارش با سران آن با دلقکی می نویسد: «موارد فوق نشان می دهد که «سازمان رهائی افغانستان» با «استراتژی ـ سه جهان» «پر ابهت» خود و سازش «موقت» و گذشت «جزئی» واقعاً توانسته است «جهان و دو نیم» خود را علیه «نیم جهان اول» (کانون «اصلی» جنگ و تجاوز یعنی سوسیال امپریالیسم شوروی) متحد و بسیج نماید.»
مائوتسه دون در جایی نوشته است که «حتی کودکان سه ساله هم ایده های زیای دارند که صحیح اند ولی امور مهم دولتی و جهانی را نمی توان بدست آنها سپرد، چونکه هنوز قادر به درک این امور نیستند. مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف بیماری کودکی در صفوف انقلاب است.» «مائویست های» جعلی (تأکید می کنیم جعلی) بر بنیاد گفته مائوتسه دون کودکانی هستند که نمی توانیم امور مهم جهان را به ایشان بسپاریم، زیرا اینان تا کنون تضاد عمده و غیر عمده را درک نمی کنند؛ اینان «مدالگیری» امروز و سفرهای دیروز مینای عزیز را به کشورهای غربی تفکیک کرده نمی توانند. سیاست دیروز، سیاست انقلابی بود و فهم عالی رفیق احمد را از مارکسیزم و بخصوص اندیشه مائوتسه دون نشان می داد. دیروز، ما با دشمن عمده (سوسیال امپریالیزم شوروی) روبرو بودیم و باید همدردی کشورهای دیگر را جلب می کردیم. ولی امروز با دشمن عمدۀ دیگر (امریکا و متحدان ناتویی آن) روبرو هستیم، و خاینانه است که دست تکدی به سوی این غارتگران دراز کنیم و در صدد جلب «همدردی» و «کمک» آنان شویم، و حتی از «کمک های ناکافی» آنان گله و شکوه کنیم!
«مائویست های» ما که با اسپ گادی دروغ خود را قیزه کرده اند، چنان معتاد سیلی های جانانة مائوتسه دون شده اند که بدون نواختن سیلی های این رهبر پرولتاریا، شکستن خمار آنان سخت به نظر می آید. ناگزیر باید یکی دیگر از سیلی های آبدار مائوتسه دون را بر رخ زرد شان حواله کرد تا اگر ذره ای از شرافت انقلابی در وجود شان باقی مانده باشد، خط بینی کشیده و چرندگویی خاینانه و توهین آمیز شان را با ادای احترام و تعظیم در برابر عکس مینای شهید، جبران نمایند. مائوتسه دون می گوید: «باید بی درنگ با اتحاد شوروی اتحاد نظامی و سیاسی بست و با این کشور پیوند نزدیک برقرار کرد، زیرا اتحاد شوروی قابل اعتمادترین، نیرومندترین و تواناترین کشورها برای کمک به چین در مقاومت در برابر ژاپن است. باید همدردی انگستان، آمریکا و فرانسه را نسبت به مقاومت ما در برابر ژاپن بخود جلب کرد و از آنها کمک گرفت، بشرط اینکه این کمک به تمامیت ارضی و حق حاکمیت ما لطمه ای وارد نیاورد. برای پیروزی بر مهاجمین ژاپنی باید بطور عمده بر نیروی خود تکیه کرد، اما از کمک خارجی نمی توان صرف نظر نمود، و اتخاذ سیاست انزواجوئی به سود دشمن خواهد بود.» (رهنمود، تدابیر و دورنمای مقاومت در برابر تهاجم ژاپن، مائوتسه دون 1937)
با همین گفتة مائوتسه دون این فصل را با پرسشی از «مائویست ها» به پایان می بریم: «مائویست ها»ی فراری! وقتی می نویسید: «مینا جان قبل از آنکه سازمان رهائی با دادن چرندیات به نویسندگان جاسوس غرب «خونش را آلوده» سازد، خودش با ملاقات با سران کشورهای امپریالیست اروپائی خونش را تا آخرین قطره آلوده ساخته بود»، آیا شهامت و جرأت این را دارید که خون رفیق مائوتسه دون را هم «تا آخرین قطره آلوده» بخوانید، وقتی او از جلب همدردی انگلستان، امریکا و فرانسه نسبت به مقاومت در برابر جاپان سخن می گوید و ابلاغ می کند که باید از آنها کمک گرفت؟؟؟ آیا وقتی مائوتسه دون، وظیفۀ حزب کمونیست چین را در زمینه ارتباطات خارجی «اتحاد بر علیه دشمن مشترک با کلیه کسانی که در انگلستان، در امریکا و در سایر کشورها بر ضد فرمانروایان فاشیست آلمان، ایتالیا و ژاپن موضع می گیرند»، ابلاغ می کند، شما «مائویست ها»ی وجدان باخته و بزدل، جرأت می کنید که خون این یک تن از رهبران پرولتاریا را «تا آخرین قطره آلوده» بخوانید؟؟؟ (اگر حق گفته باشیم از شما هر چه ساخته است!!!)
همین پرسش را با آقای «پولادِ» «نستوه» و«گرانمایة» نیز مطرح می کنیم که وقتی سفر مینا به کشورهای غربی و دیدارش با سران آن را به «ستراتیژی سه جهان» (یعنی تیوری سه جهان) ارتباط می دهید و آن را به استهزاء می گیرید، آیا شهامت دارید که «جلب همدری» و «کمک» گرفتن مائوتسه دون از کشورهای انگلیس، امریکا و فرانسه را هم به استهزاء بگیرید و به «تئوری سه جهان» ربط بدهید، به تیوری ایکه مربوط به رویزیونیست های چینی است، و اعلام کنید که «مائو تسه دون» با «ستراتیژی ـ سه جهان» «پر ابهت» خود و سازش «موقت» و گذشت «جزئی» واقعاً توانسته است «جهان و دو نیم» خود را علیه «نیم جهان اول» (کانون «اصلی» جنگ و تجاوز یعنی جاپان) متحد و بسیج نماید.»؟  (اگر حق گفته باشیم از «پولاد» فراری که فرارش را با رندی «بالاجبار» توجیه می کند، هم هر چیز ساخته است!!!)
در فصل ششم، «مائویست ها» به تشریح طولانی مذهب پرداخته و در این فصل موضوع جدی ایکه ما در باره آن قبلاً در اسناد سازمان به آن تماس نگرفته باشیم، ارائه نکرده اند. ما قبلاً (در «به پیش» شماره اول)، در مورد «جمهوری اسلامی» و انتقاد رفیق احمد از پذیرش آن در «مشعل رهایی»، نظر خود را بیان کرده ایم. پذیرش و تأیید «جمهوری اسلامی»، چنانچه در «به پیش» شماره اول آمده است «اشتباه راست روانه ای بود که بسیاری از سیاست ها و تاکتیک های» سازمان رهایی «بر محور چنان تأییدی می چرخید». این اشتباه منطقاً، اجزاء و فرعیاتی داشته است که با انتقاد قرار دادن پذیرش «جمهوری اسلامی» همه تحت پوشش قرار می گیرند، مثلاً حمایت از جمهوری اسلامی خمینی؛ که در این هم نباید شرایط آن زمان و بخصوص راه اندازی انقلاب بهمن را از نظر دور انداخت که علیه یک رژیم شاهی که از طرف امپریالیزم امریکا حمایت می شد، براه افتاده بود و کمونیست های ایران از آن قاطعانه دفاع می کردند. حتی کمونیست های ایران که با حضور قاطع در انقلاب بهمن شرکت کردند، انقلابی که «خمینی» را بر کرسی قدرت نشاند، موضع گیری متفاوت تر از امروز، علیه رژیم جمهوری اسلامی خمینی داشتند که شرکت شان در این انقلاب در کنار «خمینی»، نشاندهندۀ این امر است. اینکه جمهوری اسلامی خمینی، تمام ثمره و دستاورد انقلاب را دستبرد زد و اینکه با گذشت زمان چهرة خونریز جلادی بنام خمینی آشکارتر می شد، بحث جداگانه ای است که حداقل سازمان انقلابی افغانستان نه تنها بر آن چشم نه بسته است، بلکه با قاطعیت آنرا رژیم ضد انسانی و فاشیست و قاتل و به حق رژیم سفاک ولایت فقیه خوانده است. اما روزگار امروز ما را با روزگار رفیق احمد و موضع گیری او در سالهای 1358 و 1360 یکسان دانستن، فقط از کسانی ساخته است که کینه توزی نسبت به رفیق احمد و سازمان انقلابی افغانستان، ذهن شان را کور ساخته باشد. ورنه، یک انسان عادی می داند که میان این دو فاصله ای است به مدت 25 تا 30 سال!
«شورشی ها» پس از آنکه تفالة «فراری» را نشخوار می کنند و از نشریة «وطن» مربوط به «جبهة مبارزین مجاهد افغانستان» نقل قولی در مورد مذهب می آورند، دو فکاهی نیز ارائه می کنند که حیف ما می آید آن را با دیگران شریک نسازیم. در حالیکه رویزیونیست های چینی از طریق آی. اس. آی، سیل اسلحه به بنیادگرایان اسلامی و بخصوص حزب اسلامی گلبدین سرازیر کرده بودند و از این احزاب بنیادگرا و فاشیست از طریق استخبارات پاکستان حمایت می کردند؛ فکاهی اول «مائویست ها» چنین شکل می گیرد: «خاقان های خائین {خائن} از این می ترسیدند که با بقدرت رسیدن اسلام اخوانی در وجود گلبدین، احمدشاه مسعود، برهان الدین ربانی وغیره افغانستان مرکز صدور ایدئولوژی اسلام بنیادگرا شده و برای ایغورهای چینی یک عقب جبهه مطمئن به وجود بیاید. آنها اسلام اتحاد سه گانه را که «اسلام بی غرض بحال آنها» بود بر اسلام گلبدین رجحان می دادند و داکتر فیض احمد شهید را با سازمانش تا حد تبلیغ پیرگیلانی و صبغت الله مجددی و حتی شاه سابق به وعظ وامیداشتند... اخوان گلبدینی منفور تاریخ و منفور خلق افغانستان است، اما داکتر فیض از این منفور بودن گلبدین برای رهائی ما استفاده استراتیژیک نمی برد و بالمقابل آنرا در استراتیژی خدمت به خاقان های چینی مورد استفاده قرار می دهد»!!!
فکاهی دوم «مائویست ها» کوتاه ولی بسیار خنده دار است: «اتحاد سازمان انقلابی افغانستان و ساما (ادامه دهندگان) نیز بیشتر بر محور منافع مرتجعین چینی در آسیا می چرخد تا منافع خلق کبیر افغانستان»!
 وقتی «پولاد» می بیند که «مائویست ها» به جادۀ وقاحت زده اند و با سرعت تمام می دوند او نیز پاچه ها را بر زده، به این جاده می زند: «در اخیر سال 2001 حامی و مربی بزرگ شما، دولت سوسیال امپریالیزم چین شما را از «قرارگاه» سابق شما به آلمان برد و در کنفرانس «بن» با جانی ترین، خاین ترین و خونخوارترین دشمنان مردم افغانستان دور یک میز نشاند....» (تکیه از ماست) «پولاد»جان، تشویش نکو، ما با یکی دو نوشتة مبتذل و فرار بزدلانه ات فهمیدیم که قهرمان وقاحت «مائویستی» تو هستی، نه «شورشی های» بیچاره؛ این تو هستی که تفاله هایت را در دهن «شورشی ها» استفراغ می کنی و آنان هم با اشتهای تمام آنها را نشخوار می کنند.
«پولاد»! وقتی ما تو را قبیح می خوانیم، این نه فحش است و نه هم توطئه و نه هم اتهام. قباحت خودت چنان آشکار است که هیچکس نمی تواند آنرا استتار نماید. بهتر است مثالی بیاوریم: «فراری» در نوشتة تازه اش به نام «پاسخ به حملات خصمانه رویزیونیست های دون صفت «سازمان انقلابی»» ناله سر می دهد که «اینها از نقد گذشته و حال «سازمان رهائی» و یا سازمان کنونی شان به وحشت افتاده و با شیوه ای غیر پرولتری و اپورتونیستی در برابر انتقادات ما عکس العمل کاملاً خصمانه و ضد انقلابی نشان داده اند.» این را می گویند قباحت. زیرا فراری خوب می داند که ما در حمل 1387 به نقد گذشتة «سازمان رهائی» و در اسناد متعدد به نقد حال این «سازمان» پرداخته ایم، پس هیچ آدم با شعور نمی تواند بپذیرد که ما از «انتقادات» «پولاد» به «وحشت» افتاده باشیم، چیزی که ما را به وحشت انداخته، قباحت، دروغگویی، توطئه گری و چشمپارگی منسوبین «مائویزمِ فراری» است.
«فراری» به ما تهمت و افتراء می زند و بعد هم با چشمپارگی «پولادی» ما را متهم به «اتهام زنی و توطئه گری» می کند. ما از خوانندگان می خواهیم که با قطعات ذیل از «پولاد» و ما، خود قضاوت کنند که کی چشمپاره، وقیح، توطئه گر و مفتری است، ما یا «پولادِ» «مائویزم فراری» که از «انتقادات اصولی» هم می لافد.
«پولاد» در نوشته ای که در فوق ذکرش رفت، می نویسد: ««سازمان انقلابی» به ادامه همان گذشته ای رویزیونیستی «سه جهانی»اش و به پیروی از رهبران رویزیونیست مرتد و ضد انقلابی چین، با انقلاب فرهنگی پرولتاریائی خصومت داشته و دارد. انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی را که یک دست آورد انقلابی بزرگ پرولتاریای جهان است و در پرتو تئوری «ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا» و زیر رهبری رفیق مائوتسه دون صورت گرفت و بدین وسیله انقلاب چین و دیکتاتوری را برای یکدهه از شکست توسط باند رویزیونیست چینی نجات داد؛ ولی «سازمان رهائی» آنرا یک «هرج مرج» ارزیابی کرده است. «سازمان انقلابی» هنوز نتوانسته است که خود را از این منجلاب رویزیونیستی نجات دهد و از همین دیدگاه به «مائویزم» خصومت می ورزد.» (تکیه از ماست)
آغای «فراری» درست فرموده اید که ما از «انتقادات اصولی»ات به «وحشت» افتاده ایم. چنانچه گفتیم این وحشت، عمدتاً از دروغ های شاخداری است که بدون شرم تحویل می دهی و هیچ خجالت نمی کشی که آنها را تحویل می دهی. با وجودی که ما در اولین شمارۀ «به پیش» در حمل 1387 نوشتیم که «تئوری انقلاب فرهنگی مائو در چین (1956-1976) که جنبش بزرگ کمونیستی جهت خشکاندن بقایای فکری بورژوازی در جامعه سوسیالیستی به راه افتاد و اولین تجربه کمونیست های جهان بعد از احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی بود، لابد نمی توانست با اشتباهاتی همراه نباشد، تجربه سترگ و گرانبهایی بود که با پیروی از آن کمونیست هایی بر قدرت می توانند از فاجعه احیای سرمایه داری در کشورهای سوسیالیستی در حد معینی جلوگیری نمایند و نمی تواند تیوری پر باری بر علم مارکسیزم به حساب نیاید» ولی تو با تمام این نظر صریح ما در مورد انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، به توطئه گری دست می زنی، به ما تهمت می زنی ودروغ می گویی که سازمان انقلابی افغانستان «به پیروی از رهبران رویزیونیست مرتد و ضد انقلابی چین، با انقلاب فرهنگی پرولتاریائی خصومت داشته و دارد». با تمام این دروغ انتظار داری، ما تو را دروغگو نخوانیم؛ با تمام این توطئه توقع داری ما تو را توطئه گر نخوانیم؛ با تمام این اتهام توقع داری ما تو را اتهام زن نخوانیم و با تمام این قباحت و وقاحت، انتظار داری ما ترا یک انسان قبیح نخوانیم، آغای «پولاد»؟ ما نه سعدی هستیم و نه گاندی!
فصل هفتم، ادامة فصل ششم سریال «شورشی های فصلکی» است. در آغاز این فصل می خوانیم: «در فصل ششم این نوشته شرح دادیم که چرا داکتر فیض احمد شهید به اتحاد سه گانه کرشمه می فروخت و می گفت «... ما بر اتحاد بین جبهه ملی نجات، حرکت انقلاب اسلامی و محاذ ملی افغانستان بیشتر نظر داریم... ما از اول این اتحاد سه گانه را شادباش گفتیم و توسعه و استحکام آنرا آرزو نمودیم... ما بر آنیم که اتحاد سه گانه با اتکای صادقانه و بیهراس بر موازین دموکراسی در زمینه مناسبات با سایر نیروهای سیاسی واقعاً ضد روسی، می تواند به نوبه خود گام های وسیعتر و ارزنده تری در راه یک پارچگی مجاهدین و ملت بردارد. ما شرکت شاه سابق را در جنبش چنانچه توام با موضعگیری قاطع با شوروی اشغالگران باشد، عامل مثبت و با ارزشی دانسته و از آن استقبال می کنیم که بخصوص که ایشان مورد توجه تعداد کثیری از مردم ما قرار دارند.» (مشعل رهائی ـ به نقل از نوشته رفیق پولاد) در اینکه اتحاد سه گانه (حضرت صبغت الله مجددی، پیر گیلانی و مولوی محمد نبی محمدی) نماینده فکری اشرافیت فئودالی بودند و اینکه ظاهرشاه سمبول سنتی فئودالیزم بود، بسیار کم کسانی که از دانش اجتماعی سر رشته داشته باشد، شک می کند.»، «بیائید بطور مثال همان اسلام اتحاد سه گانه امریکائی مورد پسند داکتر فیض را که به آن به مثابه ستون فقرات دموکراسی افغانستان می دید مدنظر بگیریم. داکتر فیض شهید وقتی «اسلام ضد امپریالیست» می گوید منظورش در ایران جمهوری اسلامی است و در افغانستان اتحاد سه گانه. این «اتحاد سه گانه» است که او می کوشید بگوید که «ملی» و «ضد امپریالیزم» است و ما امروز می بینیم که صبغت الله مجددی سر در کدام آخور دارد. مگر این حقیقت آن روزها مشکل بود که داکتر فیض احمد شهید درک کند؟»...«و اکنون نیز از بطن ایدئولوژی فئودالی نباید امیدوار بود که سیاست مترقی و ضد امپریالیستی ظهور کند. قبول کردن این اصل و یا رد کردن آن نه تنها خط درشتی است بین مارکسیزم و اپورتونیزم و مارکسیزم و رویزیونیزم بلکه خط فاصلی است بین آدم هوشیار و آدم گیج و آشفته سر... داکتر فیض احمد شهید بر چپ ضد اسلام گرائی حمله می برد که این ها «اسلامی بودن جنبش را با ملی و مترقی بودن در تضاد ملاحظه می کنند» و این به این معنی است که یک جنبش اسلامی یعنی جنبشی که با ایدئولوژی فئودالی رهبری می شود می تواند هم «ملی» باشد و هم «مترقی». در جهان هیچ رویزیونیستی تا حد داکتر فیض احمد شهید بیسواد و در عین حال از خود راضی نیست. هر مارکسیست که الفبای آنرا یک روز خوانده باشد می داند که مسئله ملی یک مسئله بورژوازی است و فئودالیزم آنرا نمی شناخت. مقوله «ملی» ایکه ما از آن صحبت می کنیم دارای معنی و مفهوم بورژوازی است که در ایدئولوژی فئودالیزم نه بوده و نه وجود دارد. در اسلام «ملت» همان «امت مسلمه» می باشد که جز اعتقاد داشتن به دین اسلام معنی دیگری ندارد. گزینش و برتر شمردن غیر از این بجای «ملت» در اسلام حتی جایز نیست. اینکه داکتر فیض مرحوم از کجا به اینگونه فرمول های نبوغ آسایش رسیده رمزی است که «خدا» می داند، اما باید به او آفرین گفت که جرائت کرده حرف هائی را بگوید که نه در قطی عطار است و نه در خریطه حکیم جی صاحب و نه با علم خوانائی دارد. باید به سازمان رهائی و همچنین سازمان انقلابی افغانستان نیز آفرین گفت که در بیعت از این بیهوده گوئی ها استعداد فوق العاده نشان داده و به اطاعت شان وفادار باقی مانده اند.»
ما از توهین کردن و تحقیر رفیق احمد به وسیلة «شورشی» ها آغاز می کنیم. اینان می نویسند که «اگر ما داکتر فیض احمد فقید را رویزیونیست و اکونومیست خطاب می کنیم در این زمینه اسناد و مدارک موجود است. این نه دشنام است، نه توهین و تحقیر. بلکه نقد افکار اپورتونیستی و رویزیونیستی آن است. اینکه سازمان انقلابی نقد ما را توجیه توهین و تحقیری می کند جلکاری {جعلکاری} و توطئه خود آن هاست.»
 اگر از ده ها دشنام سیاسی و غیر سیاسی دیگر به رفیق احمد بگذریم در قطعة فوق حداقل می بینیم که فراری ها چگونه می خواهند رفیق احمد را با این کلمات به زعم خود شان توهین و تحقیر کنند: «بی سواد»، «خود راضی»، «بیهوده گو»، مالک «حرف های که نه در قطی عطار است و نه در خریطه حکیم جی صاحب»، «کرشمه فروختن» و... آیا اینها دشنام و توهین نیست، اگر نه، پس شما چرا هیاهو راه می اندازید که سازمان انقلابی افغانستان به ما فحش و دشنام داده است؟ بلی! ما ضمن دریدن ماسک ایدیولوژیک ـ سیاسی تان، شما را با ادبیات خودتان مخاطب قرار می دهیم و همانطور که گفته ایم، غرور پوک همۀ تان را می شکنیم (آغای «پولاد» تأکید می کنیم که غرور پوک تان را می شکنیم) تا بدانید که توهین به دیگران چه معنی دارد!
اینک نمونۀ دیگری از قباحت تان را از قطعة فوق «مائویستی» مورد بررسی قرار می دهیم و به همه نشان می دهیم که منسوبین «مائویزمِ فراری» ما چه اندازه بی سواد، وقیح، جاهل و احمق هستند. بیجا نخواهد بود تا در همینجا از خوانندگان تقاضا نمائیم تا با وجدان انقلابی قضاوت کنند که آیا اینان واقعاً قبیح و کودن نیستند و آیا ما تا کنون در مورد شان کم نگفته ایم؟
«مائویست ها» برای اینکه رفیق احمد در یکی از اسناد نوشته است که «... ما بر اتحاد بین جبهه ملی نجات، حرکت انقلاب اسلامی و محاذ ملی افغانستان بیشتر نظر داریم... ما از اول این اتحاد سه گانه را شادباش گفتیم و توسعه و استحکام آنرا آرزو نمودیم... ما بر آنیم که اتحاد سه گانه با اتکای صادقانه و بیهراس بر موازین دموکراسی در زمینه مناسبات با سایر نیروهای سیاسی واقعاً ضد روسی، می تواند به نوبه خود گام های وسیعتر و ارزنده تری در راه یک پارچگی مجاهدین و ملت بردارد. ما شرکت شاه سابق را در جنبش چنانچه توام با موضعگیری قاطع با شوروی اشغالگران باشد، عامل مثبت و با ارزشی دانسته و از آن استقبال می کنیم که بخصوص که ایشان مورد توجه تعداد کثیری از مردم ما قرار دارند»، آنرا کرشمه فروختن این جانباختۀ برومند «به اتحاد سه گانه» می خوانند؛ از این جاهلان «مائویست» باید پرسید که وقتی لنین در «دموکراسی کارگری و دموکراسی بورژوایی» می گوید که «جناح پرولتری همکاری واقعی در مبارزه را می طلبد. جناح روشنفکری معیار برای بورژوازی خوب و مهربان که ارزش موافقت کردن را داشته باشد، تدوین می کند. جناح پرولتری هیچ گونه توقع مهربانی از طرف بورژوازی نداشته بلکه از هر نوع حتی از خیلی بدترین بورژوازی تا آنجائیکه در عمل با تزاریزم مبارزه می کند دفاع می نماید... جناح انقلابی به یک نقطه نظر مدبرانه معتقد است: دفاعی که ما از شما می کنیم منحصراً مشروط به این است که آیا ما را در موضع بهتری برای ضربه زدن به دشمن ـ قویتر یا ضعیفترـ قرار می دهد یا نه» آن را نیز کرشمه فروختن این رهبر پرولتاریا به بورژوازی و آن هم بدترین بورژوازی می دانند یا خیر؟
«مائویست های» ما بسیار بی شرم و بی آزرم هستند، شاید بگویند ـ که حتماً می گویند ـ که بابا، لنین از بورژوازی صحبت کرده نه از «اتحاد سه گانه» و «ظاهر شاه» که هر دو «نماینده فکری اشرافیت فئودالی بودند».!!! بهر صورت اینان مختار هستند، چون غیر از یاوه گویی از دهن شان چیزی بیرون آمده نمی تواند.
ولی ما که به دیالکتیک باور داریم، ناگزیر هستیم این موضوع را بیشتر مورد بحث قرار دهیم. وقتی رفیق احمد می گوید که «ما از اول این اتحاد سه گانه را شادباش گفتیم و توسعه و استحکام آنرا آرزو نمودیم... ما بر آنیم که اتحاد سه گانه با اتکای صادقانه و بیهراس بر موازین دموکراسی در زمینه مناسبات با سایر نیروهای سیاسی واقعاً ضد روسی، می تواند به نوبه خود گام های وسیعتر و ارزنده تری در راه یک پارچگی مجاهدین و ملت بردارد. ما شرکت شاه سابق را در جنبش چنانچه توام با موضعگیری قاطع با شوروی اشغالگران باشد، عامل مثبت و با ارزشی دانسته و از آن استقبال می کنیم» (تکیه از ماست)، چه تفاوت ماهوی با این سخن لنین دارد که «جناح پرولتری همکاری واقعی در مبارزه را می طلبد... جناح پرولتری... از هرنو ع حتی از خیلی بدترین بورژوازی تا آنجائیکه در عمل با تزاریزم مبارزه می کند دفاع می نماید... دفاعی که ما از شما می کنیم منحصراً مشروط به این است  که آیا ما را در موضع بهتری برای ضربه زدن به دشمن ـ قویتر یا ضعیفتر ـ قرار می دهید یا نه.»؟ (تکیه از ماست) آیا «مائویست ها» می توانند تفاوت ماهوی این دو سخن را ثابت سازند؟
«مائویست ها» می گویند «در اینکه اتحاد سه گانه (حضرت صبغت الله مجددی، پیر گیلانی و مولوی محمد نبی محمدی) نماینده فکری اشرافیت فئودالی بودند و اینکه ظاهرشاه سمبول سنتی فئودالیزم بود، بسیار کم کسانی که از دانش اجتماعی سر رشته داشته باشد، شک می کند.» و بعد ادامه می دهند: «بیائید بطور مثال همان اسلام اتحاد سه گانه امریکائی مورد پسند داکتر فیض را که به آن به مثابه ستون فقرات دموکراسی افغانستان می دید مدنظر بگیریم. داکتر فیض شهید وقتی «اسلام ضد امپریالیست» می گوید منظورش در ایران جمهوری اسلامی است و در افغانستان اتحاد سه گانه. این «اتحاد سه گانه» است که او می کوشید بگوید که «ملی» و «ضد امپریالیزم» است و ما امروز می بینیم که صبغت الله مجددی سر در کدام آخور دارد. مگر این حقیقت آن روزها مشکل بود که داکتر فیض احمد شهید درک کند؟»
«مائویست ها» زنده یاد رفیق احمد را برای این مورد حملة خصمانه قرار می دهند که چرا از «نماینده های فکری اشرافیت فئودالی و سمبول سنتی فئودالیزم» که در جبهه ضد سوسیال امپریالیزم قرار داشتند، دفاع می کند، بخصوص که اکنون بر «مائویست ها» معلوم شده که «صبغت الله مجددی سر در کدام آخور دارد»!!
اینجا لازم است تا با سیلی دیگر مائوتسه دون روی «مائویست ها» را بپندانیم، بگذار که صدای چیغ های شان تا خانه «فراری» هم برسد: «من فعلاً به توضیح این نکته که تاکتیک جبهه متحد و تاکتیک «درهای بسته» با یکدیگر کاملاً مغایرند، اکتفا می کنم. تاکتیک اول ایجاب می کند که برای محاصره و امحاء دشمن نیروهای عظیمی گرد آوریم. تاکتیک دوم بعکس، بمعنی آنست که ما باید در یک نبرد سخت با دشمنی سهمگین تنها بجنگیم... با چنین عملی {تاکتیک دوم} ما نخواهیم توانست دشمن را به بن بست کشانیده و منفرد سازیم؛ نخواهیم توانست تمام آنهائی را که تحت فشار به اردوی دشمن پیوسته اند، تمام آنهائی را که دیروز دشمنان ما بودند ولی امروز می توانند به دوستان ما تبدیل شوند، از اردوی جبهه دشمن بسوی خود جلب کنیم. و چنین عملی در واقع کمک بدشمن است، ترمز کردن و منفرد ساختن انقلاب است، محدود ساختن، به عقب راندن و حتی به شکست کشانیدن انقلاب است. تاکتیک دوم بر پایه این اندیشه مبتنی است که انتقادات فوق الذکر همه اشتباه آمیز اند. نیروهای انقلاب باید یکدست باشند و راه انقلاب باید مستقیم مستقیم باشد. فقط آن چیزی صحیح است که در کتاب مقدس آمده است. بورژوازی ملی تماماً ضد انقلابی است و تا ابد ضد انقلابی باقی خواهد ماند. کوچکترین گذشتی نباید نسبت به دهقانان مرفه روا داشت. با سندیکاهای زرد باید تا سرحد مرگ مبارزه کرد. اگر ما دست تسای تین کای را می فشاریم، باید در عین حال او را ضد انقلابی بخوانیم. آیا می توان گربه ای را یافت که ماهی دوست نداشته باشد و آیا می توان دیکتاتور نظامی ای را یافت که ضد انقلابی نباشد؟ روشنفکران چند صباحی بیش انقلابی نیستند و جلب آنان به صفوف انقلاب خطرناک است. از اینجا چنین نتیجه می شود که سیاست «درهای بسته» یگانه عصای سحرآساست و جبهه متحد یک تاکتیک اپورتونیستی بیش نیست. رفقا، کدامیک از این دو صحیح است: جبهه متحد یا سیاست «درهای بسته»؟ مارکسیزم ـ لنینیزم کدامیک از ایندو را تأیید می کند؟ من بدون لحظه ای تأمل جواب می دهم: جبهه متحد را تأیید می کند نه سیاست «درهای بسته» را.» (در باره تاکتیک مبارزه علیه امپریالیزم جاپان) «مائویست ها» شیر فهم شدید؟!
و اما در مورد اینکه «صبغت الله مجددی سر در کدام آخور دارد» و چرا رفیق احمد، با وجود اینکه می داند سر مجددی در کدام آخور بسته است، در مبارزة ضد روسی استحکام او را در «اتحاد سه گانه» می خواهد، سیلی دیگری از مائوتسه دون است که باید بر رخ «مائویست ها» حواله شود: «در تجزیه و تحلیل کلی روش طبقه مالکان ارضی و بورژوازی چین در دوران تکانهای شدید باید به جنبه دیگر مسئله نیز اشاره نمود و آن اینکه حتی در اردوی مالکان ارضی و کمپرادورها هم وحدت کامل موجود نیست. زیرا چین کشوری است نیمه مستعمره که چندین دولت امپریالیستی برای تسلط بر آن با هم رقابت می کنند. وقتی که لبه تیز مبارزه متوجه امپریالیزم ژاپن می شود، سگهای زنجیری امریکا و حتی بریتانیا که به ساز صاحبان خود میرقصند، می توانند در مبارزه ای پنهان و یا حتی آشکار علیه امپریالیست های ژاپن و سگ های زنجیری آنها درگیر شوند... آیا این قدری عجیب نیست؟ خیر، بهیچوجه عجیب نیست. این فقط جدال بسیار جالبی میان سگان بزرگ و سگان کوچک، میان سگان سیر و سگان گرسنه است؛ این شکافی است نه کوچک و نه بزرگ؛ تضادی است که چون زخم هم دارد و هم خارش. اما تمام این جدالها، شکاف ها و تضادها بسود خلق انقلابی است. ما باید تمام این جدالها، شکاف ها و تضادهای درون اردوی دشمن را غنیمت شمریم و از آنها علیه دشمن عمده روز استفاده نمائیم.» (در باره تاکتیک های مبارزه علیه امپریالیزم ژاپن) «مائویست ها»! سمال سمال، نشود که از قهر زیاد، مائوتسه دون را هم رویزیونیست و آدم سر آشفته بخوانید!!
«مائویست ها» به قهر هستند که چرا ما آنان را بیماران روانی می خوانیم و در بخش چهارم «نقدی بر مواضع اپورتونیستی سازمان انقلابی افغانستان» تقاضا کرده اند که «اگر منسوبین جنبش انقلابی افغانستان بیماران روانی هستند، سازمان انقلابی این ادعای خویش را به اساس کدام تحقیقات و سند و اسناد صحی ارائه می نمایند {می نماید} و این تحقیقات صحی و روانی خویش را در کدام شفاخانه یا بیمارستان روانی انجام داده است»؛ باید به ایشان بگوئیم که اولاً این درخواست به یک فکاهی کاغذ پیچ می ماند و نه تنها بدون «سند و اسناد صحی» بیماری روانی تان را نشان می دهد بلکه بدون «تحقیقات صحی و روانی» دیوانگی تان را نیز برملا می سازد. ولی برای اینکه مطمئن شوند که بیماران روانی هستند و ما درست تشخیص کرده ایم، سندی از بیماری روانی شان را که در چرندستان «فصل ها» یافته ایم، اینجا نقل می کنیم: «این «اتحاد سه گانه» است که او {منظور شان رفیق احمد است} می کوشید بگوید که «ملی» و «ضد امپریالیزم» است»، «اکنون نیز از بطن ایدئولوژی فئودالی نباید امیدوار بود که سیاست مترقی و ضد امپریالیستی ظهور کند. قبول کردن این اصل و یا رد کردن آن نه تنها خط درشتی است بین مارکسیزم و اپورتونیزم و مارکسیزم و رویزیونیزم بلکه خط فاصلی است بین آدم هوشیار و آدم گیج و آشفته سر».
اینان باور دارند که نه در گذشته و نه اکنون نه تنها نمی توان امیدوار بود که از بطن ایدیولوژی فیودالی سیاست مترقی و ضد امپریالیستی ظهور کند، بلکه قبول کردن این اصل، اپورتونیزم و رویزیونیزم است و مرز میان آدم هوشیار و آدم گیج و آشفته سر را نشان می دهد. «مائویست ها» که ادبار و نکبت سراسر وجود شان را فرا گرفته است، با  چشمپارگی وقیحانه تلاش دارند، هر طوری که شده رفیق احمد را اپورتونیست و رویزیونیست و آدم گیج و آشفته سر به اثبات برسانند، اما بی خبر از اینکه با این گونه مزخرف گفتن ها، سند کودنی خود را امضاء می کنند.
ایشان که سواد کافی ندارند، نمی فهمند که لنین باور داشت که از بطن ایدیولوژی فیودالی، سیاست مترقی و ضد امپریالیستی ظهور می کند و همین بود که با وجود نشر مرامنامة شاه امان الله مبنی بر اینکه «ملت معظم افغانستان! حینیکه جناب پدر بزرگوارم به شهادت رسید شما ملت بار سنگین او را به عهده من گذاشتید، من هم نزد شما عهد بستم که افغانستان باید مثل سایر ممالک مستقل در داخل و خارج آزاد و مستقل باشد و ملت افغان هم در داخل کشور از هر نوع تجاوز و ظلم محفوظ بوده دارای آزادی کامل در چوکات قانون باشد. کار اجباری و بیگار در تمام رشته ها ممنوع و ملغی است. شما در حفظ دین، دولت و ملت خود بیدار و در نگهبانی وطن هوشیار باشید. از خداوند بزرگ به شما و تمام مسلمین جهان خیر و سعادت تمنا دارم...» در مورد این اشراف زادۀ دربار گفت: «گر چه شاه افغانستان یک اشراف زاده است، اما تا زمانی که به امپریالیزم ضربه می زند، انقلابی است.» و وزیر خارجه افغانستان را با این جملات استقبال کرد: «من بسیار خرسندم که در پایتخت سرخ دولت کارگران و دهقانان، نمایندۀ ملت دوست افغانستان را که تحت ستم قرار داشته علیه ظلم امپریالیزم می جنگد، می بینم.» (بر اساس گزارش روزنامة پراودا 7 اکتوبر 1919)
در همین حال وقتی ایتالیا بر لیبیا حمله و آن را اشغال کرد و در کنار سایر نیروهای دیگر، نیروهای مذهبی تحت رهبری عمر مختار علیه این اشغال می رزمیدند، لنین نوشت که «اعراب دلاورانه ایستادگی کردند» که در حقیقت مهر مترقی و ضد امپریالیستی زدن بر جنبش استقلال طلب لیبیا بود. حال از «مائویست های» شرمندوک و خجالتی باید بپرسیم که وقتی لنین شاه امان الله را ضد امپریالیزم می خواند و از جنبش استقلال طلبانة لیبیا که از بطن جامعه فیودالی سر بلند می کند با احساسات انقلابی استقبال می کند، مانند داکتر فیض احمد، «بی سواد» و «خود راضی» بود یا نه؟ وقتی لنین مبارزۀ امان الله خان را بر ضد امپریالیزم انگلیس می ستاید، مبارزه ای که به وسیله یک اشراف زادۀ لیبرال دربار صورت می گیرد که به خاطر ایدیولوژی فیودالی اش در حاشیۀ قرآن امضاء و مهر می کند و در مرامنامه اش هم حفظ دین را وظیفۀ افغان ها می داند و حتی به فکر «فدراسیون اسلامی آسیای میانه» می افتد، آیا مانند رفیق احمد «رویزیونیست» و «اپورتونیست» بود یا نه؟ آیا لنین با حمایتش از مبارزة ضد امپریالیزم در افغانستان و لیبیا که هر دو از بطن ایدیولوژی فیودالی برخاسته بود، مثل رفیق احمد «جرأت کرده حرف هائی بگوید که نه در قطی عطار است و نه هم در خریطة حکیم جی صاحب» یا نه؟ و بالاخره آیا به لنین هم مثل رفیق احمد آفرین می گوئید که از کجا به اینگونه فورمول های نبوغ آسایش رسیده بود یا نه؟ اگر بزدل نیستید و شهامت دارید، بفرمائید هر آنچه در مورد رفیق احمد گفته اید، در مورد لنین هم بگوئید، کمک و همکاری «پولاد» و «کارگران» را فراموش نکنید!
«مائویست ها» درمورد اسلام ادامه می دهند: «داکتر فیض احمد شهید چپ های ضد اسلام گرائی افغانستان را بدلیل مخالفت شان با اسلام گرائی با این جملات مورد نکوهش قرار می دهد: «... این گرایش (چپ مارکسیستی در افغانستان) اسلام را فقط به مثابه ایدئولوژی فئودالی در نظر دارد و جنبه ضد امپریالیستی آنرا فراموش می کند و باز اسلامی بودن جنبش را با ملی و مترقی بودن در تضاد ملاحظه می کند...» و بعد می نویسند: «هیچ نیروی اسلامی به این دلیل که امپریالیزم نظام خون آشام جهانی سرمایه داری است، با آن مخالفت نکرده و نمی کند. هیچ نیروی اسلامی تا کنون با امپریالیزم به این دلیل که امپریالیزم در جستجوی سود دل دریاها و قلب کوه ها را می شکافد و طبیعت را نابود می کند با آن مخالفت نکرده و نمی کند. هیچ نیروی اسلامی به این دلیل که امپریالیزم حامی و حارس مالکیت خصوصی است، با او مخالفت نکرده و نمی کند. هیچ نیروی اسلامی به این دلیل که امپریالیزم بخاطر بازار تولید و مبادله جهان را بخون می کشد با او مخالفت نکرده و نمی کند و... قیس علیهذا»
چنانچه گفتیم، وقتی منسوبین «مائویزمِ فراری» را بیماران روانی می خوانیم، به قهر می شوند و به غیظ می آیند و به شک می افتند که به راستی روانی نباشند، از همین رو دفعتاً نسخه های این یا آن شفاخانه و بیمارستان را از ما می خواهند تا خیال شان راحت شود. ولی ما هیچ نسخه ای از هیچ شفاخانه ای در دست نداریم تا به ایشان ارسال کنیم، جز نسخه های پوده، متعفن و چتل در «شورش».
یکی از این نسخه ها، قسمت دوم پاراگراف فوق این بیماران روانی است. ایشان مارکسیزم را با اسلام عوضی گرفته اند. اگر اسلام می توانست به این همه فجایع پاسخ دهد و علیه مالکیت خصوصی بشورد و به آن نقطه پایان بگذارد، نیازی به مارکس، انگلس، لنین، ستالین و مائوتسه دون نبود که این همه مبارزه و پیکار کنند تا تیوری رهایی بخش خلق ها را تدوین نمایند.
«مائویست های» روانی! وقتی از نقش مترقی و ملی اسلام صحبت می شود، هدف شوریدن علیه مالکیت خصوصی نیست، بلکه شرکت جنبش های اسلامی در مبارزه علیه امپریالیزم و استعمارگران است. وقتی انگلس یکتن از رهبران پرولتاریای جهان در مورد افغانستان می نویسد که «افغان ها مسلمان و سنی هستند؛ اما فرقه گرا نیستند. اتحاد میان شیعیان و سنیان بسیار متداول است. افغانستان به ترتیب، تحت انقیاد مغول ها و ایرانیان بوده است. قبل از ورود انگلستان به سرحدات هندوستان، تجاوز خارجی که جلگه های هندوستان را در معرض تهدید قرار می دادند همواره از سوی افغانستان صورت می گرفت. سلطان محمود کبیر، چنگیز خان، تیمور لنگ و نادرشاه همگی از راه افغانستان به فتوحات شان دست یازیدند. در سال 1747، پس از مرگ نادر، احمدشاه که هنر جنگ آوری را نزد این ماجراجوی نظامی آموخته بود، مصمم شد از زیر یوغ ایرانیان خلاص شود. در دوران حکومت وی، افغانستان به اوج اقتدار و شوکت خود در آن دوره دست یافت... فتح افغانستان ظاهراً به انجام رسیده بود و بنابر این یک بخش قابل توجه از لشکریان مرخص گردیدند. اما افغان ها به هیچ وجه نمی خواستند تحت حکومت کافر فرنگی (کافر اروپایی) باشند. در طول سال های 1840 و 1841، شورش ها یکی پس از دیگری در تمامی مناطق کشور به وقوع می پیوندند.» از هیچ چیز دیگر صحبت نمی کند، جز قیام مسلمانانی به نام افغان برای رهایی از یوغ بیگانگان به شمول ایرانی ها و فرنگی ها.
وقتی لنین در 24 نوامبر 1917 در ابلاغیه ای خطاب به مسلمانان جهان اعلام نمود که «عالم اسلام می تواند از حمایت انقلابیون روسیه استفاده نماید. انقلابیون روسیه با کمال جدیت برای آزادی ملل اسلام کوشش خواهند کرد. در این موقع که حتی مسلمانان هند تحت ظلم و ستم بیگانه کوبیده شده اند، بر ضد استعمارگران به پاخاسته اند، نباید ساکت نشست، فرصت را غنیمت شمارید و دشمن را از کشور خود دور اندازید. ما زیر بیرق خود ملل مظلومه را برای استخلاص جای می دهیم. ای مسلمانان روسیه، ای مسلمانان مشرق زمین، در این راه تجدید حیات عالم، از جانب شما انتظار هم عقیدگی و مساعدت را داریم» چه را می خواست اعلام کند، شوریدن علیه مالکیت خصوصی یا مبارزه علیه استعمارگران در کشورهای اسلامی؟
همین گونه وقتی لنین در داخل روسیه خطاب به مسلمانان گفت که «به شما ای مسلمانان روسیه، ای کسانی که مساجد و تکایای شما تخریب گردید، ای کسانی که به خاطر باورهای مذهبی تان، عادت ها و تقالید و باورهای تان، مورد تعدی و تجاوز مستبدان تزاری قرار گرفتید، از هم اکنون این را بدانید که اعتقادات، باورها، شعائر مذهبی، موسسات فرهنگی، مذهبی و علمی شما، در امان و امنیت کامل خواهد بود و هیچ کس تحت هیچ عنوانی حق تجاوز و تعدی به آن ها را نخواهد داشت. هرگونه تخطی در این امر ممنوع و ضد قانون است. همه شما این را بدانید که حقوق تان هم چون حقوق همه شهروندان روسیه در زیر حمایت دولت قدرتمند انقلابی و شورایی قرار خواهد داشت.» (به تمام کارگران مسلمان در روسیه و شرق، 24 نوامبر 1917، لنین) آیا با این پیام می خواست مالکیت خصوصی را نابود کند یا اینکه حمایت مسلمانان جمهوریت های شوروی را برای استحکام حکومت شوراها جلب کند؟ و آیا این سیاست لنینی، انقلابی و مترقی بود یا به گفتۀ شما «رویزیونیستی» و «اپورتونیستی»؟
یکی از قوماندانان بلشویک تاتار به نام میر سعید سلطان غالیف می نویسد: «در جریان جنگ داخلی علیه نیروهای دنیکن و بیشاروف که قصد نابود کردن حکومت شوراها را داشتند، شما می توانستید شاهد باشید که یک روستا و یا یک قبیله از مناطق کوهستانی به جبهه بلشویک ها پیوسته اند، ما عمدتاً بنا به انگیزه های دینی می جنگیدیم، زیرا حکومت شوراها بیش ترین آزادی های دینی را به ما داده بود، ما در زمان سلطه سفیدها و تزارها از نظر مذهبی در محرومیت به سر می بردیم.» (منبع: سایت حوارالمتمدن، ترجمه و تلخیص: احمد مزارعی، 24 مارچ 2011) آیا این جنگیدن با انگیزۀ اسلامی برای استحکام حکومت شوراها، به نظر شما «مائویست های» دو آتشه، جنگیدن انقلابی و مترقی بود یا «رویزیونیستی» و «اپورتونیستی»؟ از آنجائیکه جنگیدن با انگیزه اسلامی نمی تواند مالکیت خصوصی را نابود کند، پس بر اساس حکم شما باید این جنگیدن را ارتجاعی بخوانیم و لنین را هم باید مرتجع بدانیم، درست است؟؟
وقتی در سال 1919 یک استاد پوهنتون افغانی به نام محمد برکت الله به زبان فارسی جزوه ای را به نام «بلشویک ها و اسلام» نوشت و آنرا در میان مسلمانان نشر کرد، در بخشی از آن نوشته شده است که «پس از دوره ظلمانی استبداد تزاری، سرانجام فجر آزادی از افق طلوع کرد، لنین به مثابه خورشید درخشانی نور خود را بر ما تابانید و سعادت را به بشریت ارزانی داشت...، لنین زمین های گسترده ترکستان را در میان کارگران، دهقانان و سربازان تقسیم کرد. او تفرقه بر اساس نژاد، مذهب و طبقه را از میان برد، اما دشمن این جمهوری منزه یعنی انگلستان با تمام کوشش خود می خواهد آسیا را در شرایط بردگی سابق نگه دارد. امپریالیزم انگلستان سربازان زیادی را به ترکستان فرستاد تا نهال نوپای درخت آزادی ایشان را ریشه کن کند. درست در لحظاتی که این درخت در حال به بار نشستن است. زمان آن فرا رسیده است که «محمدی ها» در سراسر جهان و به ویژه آسیا، اصول انسانی و پاک سوسیالیسم روسیه را بیاموزند و با جدیت و شور و شوق به آن پایبند بمانند. آن ها باید نظام تازه شوراها را بیاموزند، از آن بهره ببرند و در ترویج آن بکوشند و از آزادی و حقیقت به دفاع برخیزند. «محمدی ها» باید به سربازان بلشویک بپیوندند و مانع تهاجم فئودالها و انگلیسی های جنایتکار گردند، آنان نباید وقت را ضایع کنند. «محمدی ها» باید از فرصت پیش آمده استفاده کرده، فرزندان خود را به مدارس شورایی بفرستند، علوم جدید هم چون فیزیک، شیمی، مکانیک، علوم تطبیقی و هنر را بیاموزند. آه...، ای «محمدی ها» به این ندای مقدس گوش فرا دهید، به دعوت برادری، آزادی و مساواتی که برادر تان لنین، ندا می دهد پاسخ مثبت دهید، هم چنین در جهت تقویت حکومت شوراها نیز بکوشید.» (منبع: سایت حوارالمتمدن، ترجمه و تلخیص: احمد مزارعی، 24 مارچ 2011) آیا «مائویست ها» گفته می توانند که حمایت «محمدی ها» از دولت شوراها، از لنین، از حزب بلشویک و فراخوان دادن به مبارزه علیه امپریالیزم انگلیس، حرکت انقلابی است یا ضد انقلابی؟
در اینجا باید گفت که «محمد برکت الله» و«محمدی های» سال 1919 با وجود باور به اسلام، انقلابی بودند؛ چه بهتر که واضح بگوئیم که ملی سرخک های «مائویست» ما به خره مهره تسبیح «محمد برکت الله» هم نمی رسند.«محمدی ها» با وجودی که به اسلام باور داشتند، اما حکومت شوراها را به سود خلق و مسلمانان می دانستند و از همین جهت با تمام توان از آن دفاع می کردند، اما «مائویست های» ما که آسمان را به اندازه سر چاه می بینند و چون مرغ های کلنگی بر دیوار گلین «مائویزم» شان راه می روند، هنوز که هنوز است قادر نیستند تا نقش مترقی جنبش های اسلامی را در مبارزه علیه امپریالیزم درک کنند.
در اینجا بطور گذرا چند نمونه از شرکت جنبش های اسلامی در مبارزه علیه امپریالیزم می آوریم تا «مائویست ها» بفهمند که اسلام می تواند نقش  مترقی و ارتجاعی داشته باشد. وقتی واقعاً علیه استعمارگران می رزمد، نقش مترقی ایفاء می کند و وقتی در خدمت استعمارگران قرار دارد، نقش ارتجاعی و ضد انقلابی بازی می کند:
ـ «جنگ های داخلی فئودال های مملوک به وخامت اوضاع اقتصادی مصر دامن زد. استبداد خشن و تجاوز و تعدی بیک های مملوک به دهقانان و پیشه وران موجب افزایش ناخشنودی در کشور شد که پی آمد آن جنبش خلق بر ضد فئودالهای مملوک و عثمانی به رهبری شیوخ مسجد الازهر قاهره بود. در تابستان 1795 پیشه وران و کسبة قاهره به دعوت این جنبش کارگاه ها و دکان های خود را بستند. فرمانروایان مملوک که از توسعة مبارزة مردم به وحشت افتاده بودند، بناچار با شیوخ مسجد الازهر وارد مذاکره شدند و قطع مالیات های جابرانه را اعلام کردند.
در این دوره الازهر به صورت ستاد مبارزه و قیام توده ای بر ضد اشغالگران فرانسوی درآمد... در اکتبر 1798 مردم قاهره به رهبری شیوخ الازهر بر ضد فرانسویان اشغالگر قیام کردند.» (تاریخ افریقا، ترجمه و تألیف: ع. دخانیاتی)
ـ «نخستین نشانه های ناخشنودی پوشیده هنوز در پایان سال های 60 به چشم می خورد. کارمندان متوسط و قشرهای مختلف روشنفکران بیش از همه از اوضاع و احوال کشور ناخشنود و خشمگین بودند. آنها خدیو را متهم می کردند که مصر را به بیگانگان می فروشد، به سنن مسلمانی اعتنا ندارد و بر خلاف منافع کشور قدم بر می دارد. آنها سالها لب فرو بسته بودند و از بیم مجازات مرگ نمی توانستند آشکارا از دولت انتقاد کنند و فقط در سالهای 79 -1877 صدای خود را بلند کردند.
جنبش مخالف با نام جمال الدین اسدآبادی (1897 -1839) نخستین مسلمان انقلابی و طرفدار اصلاح اسلام که از سال 1871 در مصر زندگی و کار می کرد، مربوط بود... جمال الدین اسد آبادی با انتشار مقاله و وعظ و سخنرانی در مسجدها مردم را به مبارزه با بیگاناگان و «کابینة اروپایی» فرا می خواند... جمال الدین اسد آبادی در سخنرانی های خود از شنوندگان می خواست آگاهی میهن پرستی مردم را بالا ببرند، از منافع توده های زحمتکش پشتیبانی و عدالت مسلمانی را دنبال کنند. او که سرشتی انقلابی داشت از توده ها طلب می کرد که از دولت توقع لطف و مرحمت نداشته باشند و خود به مبارزه برخیزند.» (همان کتاب)
ـ «اکنون طوایف و خلق های سودان زیر یوغ سه گانه قرار داشتند. استعمارگران انگلیسی، ماموران مصر و عثمانی و اشراف محلی ـ فئودالها و مالکان بزرگ و بازرگانان ـ آنها را استثمار می کردند. ظلم و ستم شدید و تعدی منظم ناخشنودی فزاینده ای را پدید آورد که خصوصیت قیام آشکار گرفت. در آغاز سالهای 80 تظاهرات جداگانة به صورت قیام عمومی خلق درآمد.
مبارزه خلق سودان در زیر پرچم مهدی گرایان صورت گرفت، رهبر این جنبش، محمد احمد، فرزند یک دوره گرد بود. محمد احمد پس از خاتمة تحصیلات مذهبی به سیر و سیاحت در کشور پرداخت و ظلم و ستم و بیعدالتی و تبعیض و تناقض های وحشتناک طبقاتی را به چشم خود مشاهده کرد. او در تبلیغاتش از «دین پاک»، «اسلام حقیقی»، اسلام منزه از بدعت های عدالت کش توانگران ستمگر و ستمگران توانگر سخن می گفت... اما قیام مهدی گرایان سودان ویژگی های خاص خود را داشت. این قیام در دورة تقسیم استعماری افریقا روی داد و دارای جنبة ضد استعماری بود. هدف اصلی دولت مهدی تأمین استقلال سودان بود... جنبة فئودالی و مذهبی دولت مهدی که بر اثر تغییر ماهیت فئودالی قشر بالای مهدی گرایان پدید آمد، ویژگی های پیشرو و مترقی آن را تضعیف کرد...» (همان کتاب)
ـ «مردم الجزایر به رهبری عبدالقادر سردار، سیاستمدار و شاعر بپاخاستند. عبدالقادر مقارن ورود فرانسوی ها به کشورش 22 سال داشت. او در علوم دینی تحصیل و سفرهایی به مکه، قاهره و بغداد کرده بود و با افکار و عقاید اصلاح طلبانة زمانش آشنا شده بود. به سال 1822 قبیله های الجزایر غربی و مرکزی قیام کردند و عبدالقادر را به رهبری خود برگزیدند. او این طوایف را متحد کرده و ضرباتی به نیروهای فرانسوی زده و آنها را مجبور به عقد قرارداد صلح و شناسایی امارت عربی الجزایر غربی کرد.» (همان کتاب)
ـ «پس از استقرار نظام استعماری آزادیخواهان سومالی دوباره به مبارزه بر ضد امپریالیست ها برخاستند. این مبارزه نخست خصلت خود بخودی داشت. اما از سال 1899 مبارزة سومالیایی ها به صورت یک قیام توده ای درآمد. در رأس این قیام ملامحمد عبدالله حسن قرار داشت. این جنبش رنگ مذهبی داشت و همة قشرهای جامعة سومالی را در بر می گرفت. در این جنبش چادرنشینان، دامداران، دهقانان، زمینداران، بردگان، تهیدستان شهر، روحانیان مسلمان، بخشی از اشراف قبایل و نمایندگان بورژوازی تجارتی نوخاسته شرکت داشتند.» (همان کتاب)
ـ «محافل میهن پرست و روحانیان مسلمان و روشنفکران عرب الجزایر سازشکاری فدراسیون را به باد انتقاد گرفتند و محکوم کردند. آنها در سال 1931 انجمن علما و اصلاح طلبان الجزایر را بنیاد نهادند که به دفاع از فرهنگ ملی خلق الجزایر و گسترش آموزش به زبان عربی برخاست و مدرسه هایی تأسیس کرد که در آن معلمان با شعار «الجزایر میهن من، اسلام مذهب من و عربی زبان من است» تدریس می کردند... هدف این مبارزه بیرون آوردن توده های مسلمان از زیر نفوذ فئودالهای روحانی بود. همچنین مبارزة علما بر ضد روحانیان رسمی که مزدور استعمارگران بودند، خصلت مترقی داشت.
رویهمرفته فعالیت ضد امپریالیستی و ضد فئودالی علما به رشد هشیاری ملی مسلمانان الجزایر کمک کرد. نیروهای استعمارگر در رابطه با این اقدام ها از سال 1933 وارد مسجدها شدند و فعالیت علما را غیر قانونی کردند و به کار مدرسه های شان پایان دادند.» (همان کتاب)
رفیق احمد از این اسلام صحبت می کند. او این اسلام را مترقی و ملی می داند و تا وقتی او را مترقی و ملی می خواند که در جبهة مبارزه علیه استعمارگران قرار داشته باشد. انتقادی که ما در این زمینه داریم، این نیست که چرا رفیق احمد باور داشت که نباید جنبه ضد امپریالیستی اسلام را نادیده گرفت، بلکه اینست که در این موضع گیری، سیاست «حق داشتن، سود جستن و اندازه نگهداشتن» رعایت نشد. انتقادی که ما در این زمینه داریم، این نیست که چرا رفیق احمد مبارزه ضد استعمارِ اسلام را مترقی می خواند، بلکه اینست که «سازمان رهایی» نتوانست به خاطر عدم رعایت سیاست «اندازه نگهداشتن» دوشادوش نیروهای اسلامی واقعاً ضد روسی (البته اینجا اخوان هار منظور ما نیست) حرکت کند، بلکه  به نحوی از انحاء تحت تأثیر نیروهای اسلامی قرار گرفت و شعاری را بلند کرد که بعدها آن را اشتباه خواند.
با این بحث بررسی سلسلة فصل های «شورشی ها» را با یک دروغ دیگر «مائویستی» شان به پایان می بریم، ولی یاوه گویی «پولاد» و «شورشی ها» را که  تحت نام «علاقمند» بیرون داده اند، پی می گیریم.
«مائویست ها» عجب شتر گاو پلنگ های سیاسی هستند! خود شان دروغ می گویند، دیگران را به دروغگویی متهم می کنند؛ خود شان تهمت می زنند، دیگران را متهم به اتهام زنی می کنند؛ خود شان توطئه گری می کنند، دیگران را متهم به توطئه گری می کنند؛ خود شان جاسوسی می کنند، دیگران را متهم به جاسوسی می کنند و...
«مائویست ها» به ادامه دروغ های شان در فصل هفتم تکراراً می نویسند: «به همین صورت دفاع از چین بعد از مائو به معنی دفاع از امپریالیزم امریکا و شرکایش می باشد. «سازمان انقلابی افغانستان» این سنت اسلافش را تا کنون با جان و تن حراست کرده و در هیچ یک از نوشته هایش آنرا مورد تردید و تخدیش(؟) قرار نداده است.»
       با وجودی که ما قبلاً این دروغ شاخدار شان را جواب داده ایم، ولی با انسان های چشمپاره چه کرده می توانیم، جز اینکه بار دیگر نظر صریح ما را در مورد حزب کمونیست چین پس از مائوتسه دون نقل کنیم، تا همه، بیش از پیش به وقاحت و قباحت اینان پی ببرند: «حزب کمونیست چین بعد از مرگ مائو و به قدرت رسیدن باند دنگ شیاوپنگ و طرح تیوری سه جهان، آرام آرام راه احیای سرمایه داری را در چین باز کرد و بدینگونه تزهای دنگ شیاوپنگ در خیانت به کمونیزم کمتر از خروشچف نبود.» («به پیش» شماره اول، حمل 1387)
چنانچه گفتیم، در آخرین بخش این نوشته، به چند یاوه گویی باقیماندة «مائویست ها» و «پولاد» اشاره می کنیم. «مائویست»ها در «نقدی بر مواضع اپورتونیستی سازمان انقلابی افغانستان» می نویسند: «سازمان انقلابی افغانستان نه به اساس اسناد و مدارک صحبت می کند و نه با دید دیالکتیکی. بلکه با قضایا ذهنی گرانه و داستان گونه برخورد می کند. از مبارزه «ضد اشغال»، از «مدال گیری توبه کردن»، «اشغالگر خواندن»، «تحریم انتخابات»، «از اتحاد و جبهه سازی با دشمنان مردم ابراز پشیمانی کردن» در سازمان رهائی به تعریف و توصیف نشسته و کرنش می نماید. اما مانند گنگه های مادرزاد هیچگونه سند و مدرکی از سازمان رهائی که «ضد اشغال بودن» از مدال گیری توبه کردن «اشغالگر خواندن»، «تحریم انتخابات» از اتحاد و جبهه سازی با دشمنان مردم ابراز پشیمانی کردن» آن را ثابت بسازد ارائه نمی کند تا صحت و سقم نظریات خویش را ثابت نماید. این نوع برخورد با قضایا صاف و پاک یا ذهنی گری کاسب کارانه است یا دروغ و جعل کاری بورژوامابانه.»
«مائویست ها» باید بدانند که شرافت نقد نویسی در انتقال امانت دارانة جملات و کلمات طرف مقابل می باشد. انتقال بریده بریدۀ پاراگراف ها، حذف عمدی کلمات و ارائة تعبیرهای دلخواه و دروغ گویی ها، نه تنها نقد را به یاوه گویی تنزل می دهد، بلکه شرافت نقد نویس را زیر سؤال برده و اگر واضح بگوئیم او را تهی از شرافت نشان می دهد.
 «مائویست ها» عمداً در جاهایی که قید «ظاهراً» به فهمیدن نظرات ما در مورد «رهائی» کمک می کند، آنرا حذف کرده تا بدین صورت اسپ های دیوانه شان را به جولان بیاورند. در پاراگراف فوق، پس از حذف قید «ظاهراً»، این ها به ما دو اتهام می زنند: «کرنشگر» و «گنگه های مادر زاد».
خوب دیگه، وقتی انسان ملانصرالدین شد، وظیفه اش خنداندن است و «مائویست ها» نشان می دهند که ملا نصرالدین های واقعی هستند و چیزی از «ملانصرالدین» کم ندارند. این ملانصرالدین های «سرخ»، ما را کرنشگر می خوانند، وقتی خود «معرفی کننده انقلابیون به دستگاه های اطلاعاتی دشمن» را رفیق می خوانند. این ملا نصرالدین های «شورشی» ما را گنگه های مادرزاد می خوانند، وقتی خود می گویند که مثل «تماشاچیان گنگ» در رکاب «حزب» می دویدند؛ کی می تواند گپ اینان را قبول کند، جز «پولاد» فراری و بیماران روانی با نام مستعار «کارگران»!!
به ملانصرالدین های «شورشی» باید بگوئیم که اگر ما در برابر «سازمان رهائی» کرنش می کردیم، باید هو به هو مثل شما که در برابر «حزب» افتادید، می نوشتیم: «حال که «رهایی» می گوید که دیگر اینجو ندارد، به درگاه امپریالیزم نمی رود، از دالر و پاداش های «جامعه جهانی» و «خوکدانی» دل کنده است، ما هم گپ آنها را قبول می کنیم، چون این مسئله از لحاظ سیاسی دیگر اهمیت ندارد»!! ولی می بینید که ما چنین ننوشته ایم؛ زیرا این شیوة کار ما نیست، این شیوة کار ملانصرالدین های «شورشی»، «پولادی» و «کارگری» است.
اما اینکه ما در زمینه اظهارات خود در مورد «رهائی» اسناد داریم یا نه، نگران نباشید. ما اسناد فراوان برای هر چیزی که می گوییم و می نویسیم، در دست داریم و همه در آرشیف سازمان بر اساس نوشته، عکس، صدا و فلم دسته بندی شده است؛ ولی با صراحت می گوئیم که این اسناد را با شما شریک نمی سازیم، زیرا اولاً: «عمدتاً مائویست ها» و «پولاد» بهتر از ما در مورد این اسناد می فهمند و بعید است که تا هنوز به شما مخابره نکرده باشند. ثانیاً: شما رفقایی دارید که آنان را «جاسوس» می خوانید، پس رفیق جاسوس، جاسوس است و بعید است که به حیث جاسوسان کارکشته، از این مجراها بی خبر باشید. ما به خوبی می فهیم که با «مائویست های» شوخی روبرو هستیم که گاهگاهی خود را به تجاهل عارفانه، نه ببخشید، به تجاهل جاهلانه نیز می زنند!!
حال که بحث از جاسوسی آمد، خوبست دروغ و اتهام «شورشی»ها و «پولاد» فراری را نیز بررسی کنیم. «شورشی»ها می نویسند: «... رهبران سازمان انقلابی جاسوسی، لمپنی و فحاشی را آرایش سیاسی کرده و آن را در لفافه مترقی و انقلابی انجام می دهند و در عقب آن فیگور انقلابی به خود می گیرند.» و «پولاد» فراری که اصابت تیرهای اصولی سازمان بر شقیقه هایش او را عصبانی ساخته، ما را چنین متهم به جاسوسی می کند: «اینها... گروه اوباش و فحاشی را تشکیل دادند تا به سطح کوچه و بازار علیه ما فحاشی کند و جاسوسی نماید... صرف نظر از دیگر موارد؛ همین فحاشی ها، اتهام زنی ها، توطئه گری ها و جاسوسی ها علامت بارز اپورتونیزم و دلیل ضعف و دستپاچگی «سازمان انقلابی» است.»
قبل از بررسی اتهامات دو عدد فوق، به دو بیماری ساری در «چپ» می پردازیم: کلی گویی خنده دار و حق دادن به خود و حق گرفتن از دیگران. عده ای در «چپ»، به این دو مرض آغشته شده اند. اینان، هیچ گاه سیستماتیک و با جزئیات به بررسی موضوعات نمی پردازند، فقط خاک باد راه می اندازند و از این گوشه و آن گوشه نقل قول می پرانند و بدون شک در آخر هم بر سکوی فتح فیگور می گیرند. بیماری دوم عبارت است از به خود حق دادن و حق دیگران را سلب کردن. عده ای در «چپ» به خود حق می دهند که دیگران را فحش و دشنام بدهند و ده ها اتهام به مخالفین سیاسی خود وصله کنند، ولی اگر اینجا و آنجا کسی، یکی از آنان را ارباب خواند، تو گویی که به انقلابی ترین شخص دوران توهین شده و شخصیت این سوپر انقلابی آب گردیده و باید این عقده را به شکلی از اشکال فرو بنشاند.
«شورشی ها» و «پولاد» ضمن اینکه به بیماری روانی مبتلا هستند، از این بیماری مزمن نیز رنج می برند. آنان ترجیح می دهند، به جای بررسی دیالکتیکی پدیده ها به کلی گویی مشمئزکننده پرداخته نام آن را «نقد تئوریک ـ سیاسی و علمی» بگذارند. ایشان به خود حق می دهند دیگران را توهین و تحقیر کنند، اما وقتی دیگران ایشان را به جا و درست «لوده های سیاسی» و «ملانصرالدین» می خوانند، هیاهو راه می اندازند و آن را «لومپنانه» می خوانند.
بطور نمونه ما از آغای «پولاد» می خواهیم تا کلی گویی و پر گوئی و روده درازی نکرده، صاف و ساده بگوید که سازمان انقلابی افغانستان به ایشان چه اتهامی زده که باعث عصبانیت این جنابعالی شده است. وقتی ما شما را «فراری» خوانده ایم، کجای این اتهام است، مگر شما فرار نکرده اید؟ وقتی ما شما را دروغگو خوانده ایم، نمونه های آن را برایتان ذکر نکرده ایم؟ وقتی شما را یاوه گو و هرزه گو خوانده ایم، مثال های آنرا برای تان قطار نکرده ایم؟ وقتی شما را توطئه گر خوانده ایم، نمونه های فراوان آنرا برایتان نشانی نکرده ایم؟ و...
«پولاد» و «شورشی ها»! اگر اپورتونیست و دروغگو نیستید، وقتی ما را متهم به توطئه گری، اتهام زنی و جاسوسی می کنید، چرا نمونه های آنرا ارائه نمی کنید و فقط به مخلوق ذهنی تان به نام «تشکیل گروه اوباش و فحاش بوسیله سازمان انقلابی» پناه می برید. وقتی ما شما را اتهام زن می خوانیم، نمونه های آنرا برای تان ارائه کرده ایم، یکی از این اتهامات تان همین «تشکیل گروه اوباش و فحاش» به وسیلة ماست. شما خوب می دانید که ما در مبارزۀ سیاسی خود نه به تشکیل گروه اوباش و فحاش ضرورت داریم و نه هم به کدام باند و کمک گرفتن از آن؛ وقتی خود ما به نام «سازمان انقلابی افغانستان» از حقانیت خود به گفتة لنین با زبان آتشین در پرتو تیوری های انقلابی دفاع کرده می توانیم. ما نه از کسی در رد یاوه گویی تان کمک خواسته ایم و نه هم به کسی کمک کرده ایم. ما مسئولیت نوشته های خود را می گیریم و با صراحت اعلام می کنیم هر آن چیزی که در مورد تان گفته ایم، از آن عقب نمی نشینیم، الی اینکه خط بینی کشیده از چرندگویی و اتهامات تان از تمام جنبش انقلابی افغانستان معذرت بخواهید.
وقتی به ما اتهام می زنید که گویا جاسوسی می کنیم، هیچ مثالی ارائه نمی کنید و زور زده، اینکه ما جایی گفته ایم شما در هالند حضور دارید آن را جاسوسی می خوانید. بلی، ما نوشته ایم که جنابعالی های «مائویست» در هالند زندگی می کنند و این را بر اساس گزارش های خودتان در وب سایت های «پیام آزادی»، «شورش» و «سوم عقرب» نوشته ایم. مگر شما وقتی در تازه ترین گزارش تان «گزارش مصور از اول ماه مه در هالند» می نویسید که «مائویست های افغانستان به نمایندگی از جنبش کمونیستی افغانستان بطور عام و کمونیست های افغانستان در هالند بطور خاص در این ائتلاف نماینده فرستاده... از جنبش کمونیستی کشور نمایندگی کردند»، آیا نشاندهندة حضور شما در هالند نیست؟ وقتی خودتان همه چیز را از هالند گزارش می دهید، جاسوسی نیست، ولی وقتی دیگران بر بنیاد همین گزارش های تان به حضور تان در هالند اشاره کردند، بر آنان اتهام جاسوسی می زنید؛ آیا این جز دروغگویی، اتهام زنی و لودگی چیز دیگری را نشان می دهد؟ اما این که شما («مائویست ها»، «عمدتاً مائویست ها» و «پولاد») در نوشته های تان بطور آشکار جاسوسی کرده اید، ما در قسمتی از این نوشته به آن قسماً تماس گرفته ایم که ناگزیر هستید روزی به این جاسوسی تان، جواب بدهید!
شما به ما اتهام می زنید که «در اخیر سال 2001 حامی و مربی بزرگ شما، دولت سوسیال امپریالیزم چین شما را از «قرارگاه» سابق شما به آلمان برد و در کنفرانس «بن» با جانی ترین، خاین ترین و خونخوارترین دشمنان مردم افغانستان دور یک میز نشاند...» اگر ثابت ساختید که یک تن از رفقای ما (از رفقای سازمان انقلابی افغانستان) چین را دیده باشد، با دولت امپریالیستی چین در ارتباط بوده باشد، بعد هم به آلمان رفته و در کنفرانس «بن» شرکت کرده باشد و با جانی ترین، خاین ترین و خونخوارترین دشمنان مردم افغانستان دور یک میز نشسته باشد، ما حاضر هستیم تمام حرف های خود را در مورد شما پس بگیریم و از خود انتقاد کرده خود را به شما بسپاریم تا در مورد ما تصمیم بگیرید، و اگر ثابت نساختید، اعتراف کنید که انسان هایی بدتر از آن هستید که در مورد تان گفته می شود، درست است؟؟
شما به ما اتهام می زنید که «شکی نیست که شما در داخل کشور هنوز هم با همان سند مصونیتی که «سازمان رهائی» در کنفرانس «بن» دریافت کرده است، فعالیت می کنید.» بسیار خوب! اگر اتهام زن نیستید و دروغ نمی گوئید و توطئه گری نمی کنید، یک خواهش ساده داریم: لطف کنید، برای چند هفته به افغانستان بیائید و راست و چپ بدوید و «سند مصونیت» ما را پیدا کنید، اگر توانستید، ما قول می دهیم که همه گپ های خود را در رابطه به شما نادرست اعلام می کنیم و اگر نتوانستید، اجازه بدهید که شما را چنانچه در شروع گفتیم با اردنگ انقلابی به همان باتلاقی حواله کنیم که شایستة آن هستید، درست است؟
شما اتهام می بندید که ما «حزب قانونی» تشکیل داده ایم. خواهش می کنیم که تحقیق تان را همین امروز آغاز کنید و تمام کانال های جاسوسی تان را به کار انداخته، تا شش ماه وقت دارید که حزب قانونی «سازمان انقلابی افغانستان» را با اسم، شماره ثبت و رهبر حزب به همه اعلام کنید؛ در صورتیکه موفق نشدید، اجازه بدهید که  شما را حداقل توطئه گران بی آزرم بخوانیم، درست است؟؟
شما اتهام می بندید که «در پناه ارتش های اشغالگر و دولت مزدور فعالیت علنی داشتید و دارید. از همه امکانات رسانه ای به شمول تلویزیون های مختلف «بخش خصوصی» استفاده می کردید. میتنگ ها برگزار می نمودید...» اگر ثابت ساختید که سازمان ما «در پناه ارتش های اشغالگر و دولت مزدور» به فعالیت علنی دست زده باشد، می پذیریم که با منتقدین با وجدان روبرو هستیم، و اگر تطبیق اصل بلشویکی (مبارزه مخفی و استفاده از شرایط علنی) سازمان انقلابی افغانستان را «مصونیت قضائی» می خوانید در این حالت اجازه بدهید که شما را «مائویست های» هرزه و چشم سفید و نادان بخوانیم، درست است؟؟
ما اصل بلشویکی پیوند مبارزه مخفی با فعالیت قانونی را جداً در نظر داریم، اما نه «در پناه ارتش های اشغالگر و دولت مزدور» بلکه عکس آن بر ضد استعمارگران و دولت پوشالی و سایر نوکران امپریالیست ها و دولت های ارتجاعی منطقه و به این منظور از تربیون های گوناگون که به اصول بلشویکی ما لطمه نزند، استفاده می کنیم.
لنین می گوید: «وظیفة مبرم ماست که از هر دو مسئله دفاع کنیم و این تلفیق کار علنی و غیر علنی است که خصوصاً از ما می خواهد که با هر گونه «کم بها دادن به نقش و اهمیت» حزب غیر علنی مبارزه کنیم. دفاع از موضع حزب در بارة مسائل کم اهمیت تر، با معیارهای متعادل تر، در موارد خاص و در چارچوب قانونی، دقیقاً یک ضرورت است که بخصوص از ما می خواهد تا نسبت به آن دقت نظر داشته باشیم تا سر و ته اهداف و شعارها زده نشود، تا شکل تغییر یافتة مبارزه، محتوای آنها را از بین نبرده و از خصلت مبارزه جویانه آنها نکاهد، و نیز دورنمای تاریخی و اهداف تاریخی پرولتاریا را تحریف نه نماید...» (به سوی وحدت) ما دقیقاً این رهنمود لنین را در تلفیق کار علنی و غیر علنی در نظر داریم و با وجود پیوند دیالکتیکی میان این دو، مرز میان آنها را مخدوش نمی سازیم.
         ما باور داریم که «سازمان های قانونی تکیه گاه هائی هستند که امکان می دهند ایده های هسته های غیرقانونی به درون توده ها نفوذ کنند.» (حزب غیر قانونی و فعالیت قانونی، لنین) ولی با ایجاد حزب قانونی و علنی نه تنها مخالف هستیم بلکه آن را ضد انقلابی و غیر کمونیستی می خوانیم.
شما اتهام می بندید که ما «علیه اصطلاح مائویزم حملات خصمانه» می نمائیم. با این اتهام به خوبی نشان می دهید که توطئه گری جزئی از سرشت تان است. با وجودی که به حیث یک سازمان تا هنوز به کاربرد اصطلاح مائویزم نرسیده ایم و برای همین خود را معتقد به مارکسیزم ـ لنینیزم، اندیشه مائوتسه دون می دانیم،  ولی این باور ابداً به ما اجازه نمی دهد که  علیه مائویست هایی که همین اکنون در کشورهای مختلف و بخصوص در هند در کنار توده های تهیدست علیه نظام های استثمارگرانه می رزمند، به حملات خصمانه دست بزنیم؛ عکس آن، ما از مبارزه این مائویست های شجاع و دلیر با قاطعیت پشتیبانی می کنیم. وقتی ما، مائویزم را در ناخنک می گیریم، منظور ما «مائویزمِ فراری» است که از کنار توده ها فرار کرده و با ده ها مرض آلوده شده و با وجودی که چهره اش فرتوت و زرد گردیده، نقاب سرخ بر رخ کشیده که دریدن آن را وظیفۀ خود می دانیم. اگر ما ضد مائویست ها می بودیم، در «به پیش» شماره چهارم، گونزالو را که خود را مائویست می خواند، ابداً یک انقلابی اسیر در قفس امپریالیزم، سازمانده خوب و رفیق انقلابی نمی خواندیم. می بینید که دروغگو و بی حیا هستید!
قبل از اینکه به یاوه گویی های دیگر «مائویست ها» برویم، صادقانه می گوئیم که وقتی اینان را «مائویست های ملانصرالدینی» می خوانیم، این از سر عقده و کینه نیست، بلکه بر مبنای آن فکاهی های خنده داری است که اینان در اسناد گذشته و در سند اخیر شان (نقدی بر مواضع اپورتونیستی سازمان انقلابی، بخش چهارم) بیرون داده اند. بطور نمونه چند تا از این فکاهی ها را بدون تبصره، اینجا نقل می کنیم تا خوانندگان بفهمند که حکم ما در مورد اینان نه دروغ است و نه هم توطئه و نه هم اتهام.
فکاهی اول: «هر گاه مائویست ها (م ـ ل ـ م) دون کیشوت باشند، چه ضرورتی به نقد شما دارند. شما که نه ادیب هستید و نه در داستان نویسی و نقد آن مهارت دارید. چه رسد به آنکه آن را از دیدگاه ادبی ـ مارکسیستی ـ لنینیستی» نه مائویستی مورد نقد قرار دهید.»
فکاهی دوم: «اگر منسوبین جنبش انقلابی افغانستان بیماران روانی هستند، سازمان انقلابی این ادعای خویش را به اساس کدام تحقیقات و سند و اسناد صحی ارائه می نمایند {می نماید} و این تحقیقات صحی و روانی خویش را در کدام شفاخانه یا بیمارستان روانی انجام داده است.»
فکاهی سوم: «از بس که هستری ضد مائویستی حضرات سازمان انقلابی بالا گرفته است به نبشه ها و قلم و کاغذ نیز برخورد لمپنانه می کنند و چنین می نویسند: «... به خاطر دو سه انتقاد وارد به ایشان بیش از صد صفحه را بنام های گوناگون سیاه و چتل می سازند... اگر سازمان انقلابی می نوشت که «به خاطر دو سه انتقاد وارد به ایشان بیش از صد صفحه را بنام های گوناگون سیاه می سازند» عیبی بزرگی نداشت. اما وقتی چتل را در کنار سیاه قرار می دهند، ترکیب مشمئز کننده بوجود می آید زیرا هیچ کس کاغذ را با نوشته چتل نمی سازد، بلکه سیاه می سازد
فکاهی چهارم: «برای ما مهم نیست که افراد سازمان انقلابی پوده و مسخره است یا نیست، روده دراز است یا روده کوتاه». به برداشت «مائویست ها» از اصطلاح «روده درازی» خوب توجه کنید، بعد تا می توانید بخندید!
فکاهی پنجم: «بیائید به فقر علمی و بیسوادی سازمان انقلابی نگاه کنیم که می نویسند: «... این را فقط مائویست ها، حزب (حزب کمونیست ـ مائویست افغانستان) و «پولاد» می توانند بپذیرند نه انسان های با مغز و با شعور» این جمله سازمان انقلابی نه (م ـ ل ـ م) است و نه علمی، بلکه یک جمله سوبژکتویستی، توخالی، توهینی و تحقیری است... از دید انسان شناسی سازمان انقلابی انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند. انسان های با مغز و با شعور و انسان های بی مغز و بی شعور. در حالیکه همه انسان ها با مغز و با شعور هستند
فکاهی ششم: «در این جا {در هالند} مشاهده می شد که جنبش مائویستی افغانستان چقدر محبوب قلب محصلین، کارگران، متعلمین و زنان تحت ستم می باشد.»
فکاهی هفتم: «جوانان رشید مائویست با بازوان نیرومند شان پورتریت سرخ مائو را در جاده ای که به اطراف آن ساختمان های آسمانخراش سر به آسمان کشیده، به اهتزار درآورده بودند.» (تکیه از ماست)
فکاهی هشتم: «کارگران سالخورده و با تجربه هوادار مائویست های افغانستان، برای جلوگیری از تحمیل ماجراجوئی بر مارش کنندگان اطفال و متعلمین خونگرم را با دقت تحت نظر داشتند.» (تکیه از ماست)
فکاهی نهم: «در روز اول ماه مه، ساعت 5 و نیم بعد از ظهر این تظاهرات با اشتراک صدها تن کمونیست از کشورهای دیگر دنیا و هزارها تن جوان کارگر، محصل و متعلم از فابریکه ها، دانشگاه ها و مکاتب مختلف هالند، آغاز شد.» (به عکس های منتشره این تظاهرات در سایت «شورش» مراجعه کنید تا به عمق این فکاهی پی ببرید).
با این فکاهی ها می رویم به سراغ چرند گویی های دیگر اینان. «مائویست ها» می نویسند: «اپورتونیزم و جعل کاری سازمان انقلابی آن قدر غلیظ گردیده است که سازمان انقلابی بدون آنکه شرم داشته باشد از وجود یک تعداد سازمان ها و گروه های انقلابی افغانستان انکار می ورزد و در نوشته ها و اسناد کنگره خویش از موجودیت آنها انکار می نماید... اینکار غلطیدن {غلتیدن} به منجلاب رویزیونیزم و تسلیم طلبی است. چرا سازمان انقلابی این کار را می کند آیا از موجودیت و اسناد نشراتی آن ها خبر نیست یا اینکه قصداً از آن انکار می نماید و توطئه ای در کار است. یکی از این گروه های که سازمان از موجودیت آن انکار می ورزد، گروه نجات برای افغانستان (م ل م) {گروه پیکار برای نجات مردم افغانستان (م ل م} می باشد که اسناد آن در جنبش چپ انقلابی موجود است.»
و «فراری» هم احساساتی شده، می نویسد: «در صفحه 221{کتاب تاریخ، نبرد طبقاتی} چنین می خوانیم: «سازمان های چپ یا بازماندگان شعلة جاوید که مشهورترین آنها ساما، رهائی و حزب کمونیست (مائویست) بودند، موضع گیری های مختلفی داشتند، حزب کمونیست (مائویست) این تهاجم را اشغال نامید و شعار «جنگ خلق» علیه اشغال سر داد؛...
«سازمان انقلابی افغانستان» در اینجا از موجودیت «سازمان پیکار برای نجات افغانستان (اصولیت انقلابی پرولتری) و یا «گروه پیکار برای نجات مردم افغانستان (م ل م)، یک قلم انکار کرده است... و این امر در ماهیت یک نفی عقده مندانه و خصمانه و اپورتونیستی است. «سازمان انقلابی افغانستان» که با ادعای «مارکسیست ـ لنینیست ـ اندیشه مائوتسه دون» تاریخ نوشته است؛ نباید از وجود چنین حقیقتی انکار می کرد. معلوم می شود که تعصب خرده بورژوائی و اپورتونیسم آنقدر بر اذهان این آقایان تسلط دارد که از واقعیت یک تشکل زنده و پویا در جنبش انقلابی پرولتری کشور انکار کرده اند... این شیوة تاریخ نگاری بی شباهت به شیوة تاریخ نگاری طبقات حاکم ارتجاعی نیست که سعی می کردند و می کنند تا تاریخ را از دیدگاه طبقاتی خود و بر حسب منافع طبقة خود بنویسند و مبارزات طبقاتی، فعالیت ها مبارزات تولیدی و دست آوردها و تجارب علمی، فرهنگی، هنری و فنی توده های خلق را انکار و یا آنها را به اشکال مختلف مسخ می کنند.»
اینکه گروه تک امتی «پولاد»، چقدر «زنده و پویا» است؛ همه می فهمند. ولی اینکه ما چرا با این همه «گروه» و «دسته» و «جبهه» و «جنبش» با احتیاط برخورد کرده ایم، به شک های انقلابی ما در مورد واقعیت این نام های کشاله دار بر می گردد. وقتی «مائویست های» شرمندوک و فراری نوشتند که: «رفیق (ض) چندین سازمانی که موجود نیست را گردانندگی می کند» و «خود (ض) سابقاً بنام چندین سازمانی که اصلاً وجود نداشتند ـ می نوشت» شک ما در این زمینه بیش از پیش تقویت شد.
وقتی «حزب» به گفتة «مائویست ها» این همه «سازمان» جعل کرده است، و ما را واداشته که با این سازمان ها و نهادهای تقلبی که به منظور پنداندن «حزب» صورت گرفته، با احتیاط برخورد کنیم، آیا «مائویست ها» خجالت نمی کشند که این برخورد انقلابی ما را با «سازمان های جعلی» که ««رفیق (ض)» گردانندگی می کند»، غلتیدن به منجلاب رویزیونیزم و تسلیم طلبی می خوانند؟ نه، آنان خجالت نمی کشند، زیرا چیزی به نام شرم در قاموس «شورش» وجود ندارد!
اما درمورد «گروه پیکار برای نجات افغانستان (م ل م) باید نوشت که ما قبلاً در «به پیش» شماره اول در مورد «سازمان پیکار افغانستان» نوشته بودیم: «این سازمان که بر اندیشه مائوتسه دون تأکید داشت، سازمان رهایی و ساما را به خاطر پذیرش جمهوری اسلامی، راست رو دانسته، شدیداً مورد انتقاد قرار می داد. «پیکار» همچنان سازمان رهایی را به خاطر قبول تیوری سه جهان، رویزیونیست می نامید... پیکار در سال 1385 کمیته وحدت با حزب کمونیست (مائویست) افغانستان ایجاد کرد که در نتیجه بخشی ازین سازمان با پذیرش مائویزم در برابر اندیشه مائوتسه دون به حزب کمونیست پیوستند و با این انشعاب و اختلافات دیگر میان چند تن از کادرهای سازمان، فعالیت های این سازمان اکنون محسوس نمی باشد.»
ما در چند سال اخیر در افغانستان با افرادی روبرو نشده ایم که خود را «پیکاری» خوانده و فعالیت محسوس داشته باشند. قبل بر این در مهاجرت (پاکستان) کسی را می شناختیم به نام «دگروال» که گفته می شد «پیکاری» است، اما این «پیکاری» در حویلی های «سازمان رهایی» می خوابید و نان می خورد و منتظر بود تا پناهندگی اش در آلمان پذیرفته شود، که همانطور شد و بالاخره به اروپا رسید؛ و نمی دانیم که اکنون به چه کاری مصروف است.
بعد در کتاب «تاریخ، نبرد طبقاتی» در مورد «پیکار» نوشتیم: «سازمان هایی که از بقایای شعلة جاوید مانده و اکنون به نام چپ مارکسیستی فعال اند (بگذریم ازینکه چقدر اشتباه یا انحراف دارند و چگونه کار می کنند) عبارتند از: سازمان سوسیالیست های کارگری افغانستان»، «سازمان انقلابی افغانستان»، «حزب کمونیست (مائویست) افغانستان»، «سازمان آزادیبخش مردم افغانستان ـ ساما (ادامه دهندگان)، «سازمان رهایی افغانستان»، «چپ رادیکال»، «سازمان کارگران افغانستان» و بخشی از «سازمان پیکار افغانستان»...»
اما آشکارا باید گفت که گروه «پولاد» از آن اهمیتی برخوردار نیست که بتوان او را از مشهورترین سازمان های چپ «شعله جاوید» به شمار آورد. ما تا اکنون نتوانسته ایم کسی از این «گروه» را در افغانستان ملاقات کنیم. از یکی دو دوست هم که پرسیدیم، اگر صادقانه بگوییم، ایشان گفتند که گردانندة این «گروه تک امتی» مدتهاست از افغانستان فرار کرده و هزاران کیلومتر دورتر از توده های پا برهنه زندگی می کند و تنها چیزی که انجام می دهد، «رویزیونیست» و «اپورتونیست» خواندن دیگران است. وقتی واقعیت «گروه تک امتی» چنین است، آیا «پولاد» گفته می تواند که این چه ربطی به «تعصب خرده بورژوائی و اپورتونیزم» ما دارد؟
برای اینکه «گروه» «پولاد» را در کنار مشهورترین سازمان های بازمانده از شعلۀ جاوید قرار نداده ایم، او به خشم آمده و در مورد  کتاب «تاریخ، نبرد طبقاتی» بطور غیر دیالکتیکی می نویسد: «این شیوة تاریخ نگاری بی شباهت به شیوة تاریخ نگاری طبقات حاکم ارتجاعی نیست که سعی می کردند و می کنند تا تاریخ را از دیدگاه طبقاتی خود و برحسب منافع طبقة خود بنویسند و مبارزات طبقاتی، فعالیت ها و مبارزات تولیدی و دست آوردها و تجارب علمی، فرهنگی، هنری و فنی توده های خلق را انکار و یا آنها را به اشکال مختلف مسخ می کنند». آقای «پولاد» اگر این «نقد اصولی»ات باشد، «خدا» می داند که «نقد غیر اصولی»ات چه مخلوق جالبی خواهد بود!!!
یک نمونة دیگر از «نقد اصولی» «پولاد» را پی می گیریم تا همه بفهمند که این لافوک فراری که اینقدر از «نقد اصولی»اش می لافد، چه شاه فردهای ژنده ارائه می کند، او می نویسد: «در اعلامیه منتشره در ماه جدی 1386 تحت عنوان «فقط با انقلاب قهری می توان به سوسیالیسم رسید»، در دو مورد دربارة دولت چین بعد از درگذشت رفیق مائوتسه دون در سال 1976 صحبت از «تغییر ماهوی چین از یک کشور سوسیالیستی به کشور سرمایه داری» شده است. در حالیکه توضیح علل این «تغییر ماهوی» یعنی یک اقدام ضد انقلابی، یعنی انجام کودتا توسط باند مرتد و رویزیونیست «سه جهانی» دینگ سیائو پینگ و به شکست کشاندن انقلاب چین و سقوط دیکتاتوری پرولتاریا و نابودی دست آوردهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی که سهمگین ترین ضربه را به پرولتاریا و خلق چین و به پرولتاریا و انقلاب جهانی وارد کرد؛ از جانب یک سازمان مدعی «م ـ ل ـ م» جداً ضروری است. و از این گونه ابهام گوئی ها استنباطات مختلفی صورت می گیرد.»
در پاراگراف فوق هر چه می توان یافت جز بررسی دیالکتیکی و نقد اصولی. مگر قرار است بدون تحقیق و با دیدن یک پاراگراف، دستپاچه شد و گند عرضه کرد و بعد هم از «نقد اصولی» لاف زد؟ از «پولاد» می پرسیم وقتی در «به پیش» شماره اول می خواند که «حزب کمونیست چین بعد از مرگ مائو و به قدرت رسیدن باند دنگ شیاوپنگ و طرح تیوری سه جهان، آرام آرام راه احیای سرمایه داری را در چین باز کرد و بدینگونه تزهای دنگ شیاوپنگ در خیانت به کمونیزم کمتر از خروشچف نبود»، چرا آن را در «نقد اصولی»اش نقل نمی کند؟ چرا وقتی «پولاد» در کتاب «تاریخ، نبرد طبقاتی» می خواند که «دینگ شیاوپنگ که در جریان انقلاب فرهنگی به عنوان عامل بورژوازی افشاء شد، در 1973 دوباره به مقامات بالای حزب رسید و تز «تیوری سه جهان» را در سازمان ملل به عنوان سیاست خارجی چین مطرح نمود. او بعد از مرگ مائو در 1976 رهبری حزب و دولت را در دست گرفت و به همان راهی رفت که خروشچف در شوروی رفته بود. به این صورت سرمایه داری در چین احیاء گردید و اینک با اقتصاد بازار به دومین قدرت اقتصادی جهان مبدل شده  است»، آن را در «نقد اصولی» خود نمی گنجاند؟ آیا با این شیوه، نشان نمی دهد که حیله گر تمام عیار است، دروغگو و ریاکار است، ناصادق و «گِل» است؟؟
«نقد اصولی» «پولاد» چنین ادامه می یابد: ««سازمان انقلابی افغانستان» در همین صفحه سوم از انقلابیون جانباختگانی چون چه گوارا یاد می کند و می گوید: «که این توفان بار دیگر از سیرامائیسترا تا جنگل های بولیوی و از امریکای لاتین تا افریقا و آسیا برافرازد...» «سازمان انقلابی افغانستان» مدعی اعتقاد به «مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه مائوتسه دون» است، ولی در اینجا راه نجات خلق های امریکای جنوبی، افریقا و آسیا را در «توفان جنگ های چریکی چه گوارا» جستجو می کند، نه در استراتیژِی جنگ انقلابی خلق و جنگ توده ای طولانی تحت رهبری حزب کمونیست انقلابی و پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی. و در جهت دیگر کوچکترین اشاره ای به جنگ انقلابی خلق تحت رهبری حزب کمونیست (م ـ ل ـ م) پیرو و بنیان گذار آن صدر گونزالو (ابیسمایل گزمن) که بیش از سه دهه است ادامه دارد و طبقات حاکم و دولت های ارتجاعی امریکای لاتین و امپریالیسم امریکا و سایر قدرت های امپریالیستی را دچار نگرانی و وحشت کرده است، حتی برایش ارزش یادآوری هم ندارد و از همینجا به نحوی ضدیت «سازمان انقلابی...» با «مائویسم» آشکار می شود و هنوز هم «راه نجات» خلق های کشورهای تحت سلطه امپریالیسم را نسخه «راه کوبا» و «معجزه جنگ چریکی چه گوارا» می داند.»
این یک حیله گری دیگر، آغای «پولاد»! اصول دیالکتیک ایجاب می کند که پدیده ها در روابط با هم و اثرگذاری متقابل آنها بررسی شوند. ما در همین نوشتۀ سه صفحه ای که اعلامیۀ گروه پیشگام افغانستان بود، نوشتیم: «تجارب تاریخی به اثبات رسانده که تغییر فرماسیون های اجتماعی با تغییر ابزار تولید و جنگ طبقاتی میسر بوده، بدون به فرجام رساندن چنین جنگی، ممکن نیست یک دورة تاریخی به دوره دیگری گذار کند. به این خاطر رهبران پرولتاریا در قرن بیست اعلام نمودند که استثمار شوندگان نمی توانند بساط استثمار را بر چینند مگر با به راه انداختن جنگ طبقاتی و انقلاب قهری»...، «... بدین خاطر به پرولتاریا می آموزانند که در برابر حزب ارتجاعی، حزب انقلابی؛ در برابر ارتش سرکوبگر، ارتش رهایی بخش و در برابر جبهه متحد ارتجاعی باید جبهه متحد ملی انقلابی را ساخت و با این ابزارهای درهم کوبنده، نظام های استثمارگرانه را خرد و خمیر ساخت»، «ما بدین باوریم که انقلاب جز با نبرد خلق و تشکیل حزب و جبهه متحد ملی ناممکن است.»
«پولاد» با و جودی که اینها را خوانده، ولی از آنجائیکه عقده ضد سازمان انقلابی او را کور ذهن ساخته است، ما را متهم می کند که «راه نجات» را در «نسخه «راه کوبا» و «معجزه جنگ چریکی چه گوارا» می بینیم؟ این نمونة دیگر دروغگویی، حیله گری و هذیان گویی ات آغای «فراری»!
«پولاد» برای اینکه در یک اعلامیة سه صفحه ای از جنگ خلق در پیرو و صدر گونزالو یادی نشده است، ما را متهم به «ضدیت با «مائویزم»» می کند و لابد با این کژاندیشی از «نقد اصولی» هم می لافد. ما قبل از «نقد اصولی» «پولاد» در «به پیش» شماره چهارم در این مورد نوشته بودیم: «سازمان انقلابی افغانستان، صدر گونزالو را منحیث یک انقلابی اسیر در قفس امپریالیزم، سازمانده خوب، رفیق انقلابی و رهبر جنگ خلق پیرو می داند که نقش تاریخی در هدایت و رهبری این جنگ ایفاء کرده و از همان قفس در برابر تسلیم طلبی رفقایش موضع گیری نموده است. اما این به هیچ وجه بدان معنا نیست که نظرات گونزالو را بتوان در شرایط متفاوتی چون افغانستان به کار بست و رهنمای عمل انقلابی خود قرار داد و آنها را تا سطح احتمالی گونزالیزم بالا برد.» آغای «فراری» چرا عمداً نظر ما را در مورد گونزالو زیر می زنی؟ آیا این نمونة دیگری از حیله گری و ریاکاری ات نیست؟
«پولادِ» فراری، این «مائویست»گریختگی، «نقد اصولی»اش را با تاختن بر رفیق داکتر فیض احمد، چنین ادامه می دهد: «در مورد مسئله فرار داکتر فیض احمد از زندان صدارت: گر چه مکث روی این مسئله قدری اشتعال برانگیز است و شاید خشم و قهر «سازمان انقلابی افغانستان» و مدافعین اش را بر می انگیزد {بر انگیزد}، به هر صورت؛ گاهی چنین اتفاقات نادری رخ می دهد که شخصی از جنبش چپ یک کشور موفق به فرار از زندان یک رژیم فاشیستی شده است؛ اما «سازمان انقلابی افغانستان» مانند «رهائی» سازمان سلفش چگونگی این فرار را حداقل به لحاظ تکنیکی تا امروز در پرده ابهام نگهداشته است. «سازمان انقلابی افغانستان» باید در این زمینه توضیح می داد که آیا زمینه و اسباب این فرار بطور نقشه مند توسط «رهائی» مساعد شده بود و یا داکتر فیض احمد بگونه تصادفی موفق به فرار از زندان رژیم خلقی پرچمی ها شده است.»
نه، «پولاد» خان! این «نقد اصولی»ات نه سبب بر انگیختن خشم ما شده و نه هم برای ما اشتعال برانگیز بوده است. اما ای کاش این «نقد» تان واقعاً «اصولی» می بود. آرزو داشتیم بدانیم که شما در مورد فرار رفیق احمد از زندان چه میدانید تا ما هم می دانستیم. اما، در مورد اینکه ما توضیح بدهیم که زمینه و اسباب این فرار بطور نقشه مند چگونه مساعد شد، ما در این مورد مشکلی نداریم، ولی شرطِ کوچکی داریم: شرط ما اینست که اول شما باید پردۀ ابهام فرار تان را به هالند، یک طرفه کنید و به ما توضیح بدهید که چگونه خلق افغانستان را تنها گذاشتید و با چه اسبابی به هالند رسیدید، آیا فرار تان نقشه مند بود، یعنی با سفارت جورآمد کردید یا تصادفی هالند را انتخاب نمودید؟ زمینه های فرار تان چگونه مساعد شد؟ آیا در سفارت هالند با توهین و تحقیر سفیر یا کونسل روبرو شدید؟ وقتی فورمه های پناهندگی را خانه پری می کردید، آیا دروغ گفتید و تعهداتی سپردید؟ وقتی به هالند رسیدید چه فورمه هایی را خانه پری کردید و چه وظایفی را از دولت هالند قبول کردید؟ چگونه «گروه» تان را شکل و سازمان دادید؟ کی ها قبل از شما به هالند فرار کرده بودند؟ وقتی فرار می کردید، خون سهرابِ عزیز (سلطان) پیش چشم تان را گرفت یا نه؟ یا از دیدن خون او ترسیدید و تنبانک تان دچار پرابلم شد و فرار کردید؟ با تمام اینکه فرار کردید، کی به شما دستور داد تا از «انقلاب» و «جنبش پرولتری» صحبت کنید؟ با وجودی که از خلق فرار کردید به دستور کی ها به «مائویزم» گرایش پیدا کردید؟ و...
 هرگاه شما و «شورشی»ها سؤالات فوق ما را در زمینۀ فرار تان پاسخ گفتید، ما بلادرنگ تمام اسناد و معلومات را در مورد فرار رفیق احمد از زندان صدارت و پیوستن دوباره اش به سازمان و توده ها، در اختیار تان می گذاریم، درست است؟؟  آقای «پولاد»! آرزومندیم سؤالات ما برای شما و«مائویست ها» و «عمدتاً مائویست ها» اشتعال برانگیز نبوده باشد. اگر بوده هم باشد، مثل «کارگران» گاندی جی نشوید و بر ما نبخشایید!
«نقد اصولی» «پولاد» را پی می گیریم. «فراری» می نویسد: «... قبل از همه مشکل عمده در جنبش کمونیستی انقلابی (م ل م) کشور طی چهل سال همین کمبود تعداد کمونیست های واقعاً انقلابی و وجود انحرافات گوناگون اپورتونیستی و رویزیونیستی و تسلیم طلبی در جنبش انقلابی پرولتری کشور بوده است. ورنه طی این مدت شرایط عینی در کشور در سطح بالای مساعد بوده و هست و توده های خلق ما در زیر چکمه های خونین سوسیال امپریالیست ها و امپریالیست ها و مرتجعین رنگارنگ نوکر آنها قرار داشته و عذاب کشیده و می کشند.»... «ارزیابی و قضاوت «سازمان انقلابی افغانستان» در بارة کیفیت و کمیت جنبش انقلابی پرولتری کشور و دیگر مسایل و قضایا مربوط به این جنبش، هرگز قضاوت یک کمونیست انقلابی واقعبین نیست. یک سازمان مدعی «م ـ ل ـ ا» هیچگاهی به چنین مبالغه گوئی ها منهمک نه شده و به قضایا و پدیده ها چنین ذهنیگرایانه و میکانیکی برخورد نمی کند.»
«پولاد» از اینکه ما از «پنجصد کمونیست انقلابی» جانباخته در افغانستان صحبت کرده ایم، برافروخته شده و بعد قصة طفلانة «اکو بکو سرسیندکو» راه انداخته و بالاخره در لفافه می گوید که اگر کمونیست انقلابی در افغانستان موجود بوده باشد، تنها خودش است، نه کسی دیگر. خوبست ما این ادعای خود را ثابت کنیم، تا «پولاد» فرصتی برای یاوه گویی پیدا نکند. او «سازمان رهایی» را رویزیونیست می خواند و هر آنکس که با او بوده، چه شهید شده باشد و چه هم زنده، رویزیونیست است و کمونیست انقلابی بوده نمی تواند؛ او ساما را نیز در همین جمع قید می کند و رفیق مجید را میهن پرست می خواند، یعنی نه مجید، نه ساما و نه اعضای آن کمونیست انقلابی نبودند؛ او ساوو را سنتریست می خواند و به قول او کمونیست انقلابی بوده نمی تواند؛ او صادق یاری را صاحب خط پاسیفستی می خواند، پاسیفیزم ضد جوهر رزمنده مارکسیزم است، پس صادق یاری و سازمانش به قول «پولاد»، کمونیست انقلابی بوده نمی توانند؛ او می گوید در سازمان پیکار افغانستان هم عده ای تسلیم شدند، عده ای سلاح سازمان را فروختند، عده ای هم به اینجوسازی پرداختند و عده ای هم به «حزب» رفتند، که منطقاً آنان کمونیست های انقلابی بوده نمی توانند؛ او «حزب» کمونیست (مائویست) افغانستان را انقیادطلب می خواند، واضح است که انقیادطلب، کمونیست انقلابی بوده نمی تواند؛ او «مائویست های افغانستان» را دنبالچه های انقیادطلبان «حزب» می خواند که هنوز از انقیادطلبی گسست قطعی نکرده اند، پس اینان نیز کمونیستهای انقلابی نیستند؛ او «سازمان انقلابی افغانستان» را اپورتونیست، خرده بورژوا و مدافع رویزیونیزم سازمان رهایی می خواند، پس به قول او کمونیست انقلابی بوده نمی تواند؛ او ساما (ادامه دهندگان) را جاسوس و... خطاب می کند، به نظر او کمونیست انقلابی بوده نمی تواند؛ او «سازمان کارگران افغانستان» را با در نظرداشت ضرورت اش جزئی از «جنبش مائویستی» می خواند، اما چگونه می توان سازمانی را که «مارکسیزم ـ لنینیزم» را به تاریخ حواله می کند و مثل رویزیونیستهای خروشچفی با کلمات «خلق تا کمونیزم» بازی می کند و «حزبِ» «انقیادطلب» را «رفیق» می خواند، کمونیست انقلابی خواند؛ در این میان تنها رفیق اکرم یاری می ماند، اما با درنظرداشت اشتباهات س. ج. م و نقش رفیق یاری در آن و بخصوص با ابلاغ «سیاه شدن استخوان توده ها با اندیشه های فاسد کننده فئودالی و امپریالیستی» از طرف س. ج. م در سند «چند نکته...» که لنین آن را شیوۀ پوسیدۀ لکن جدید بورژوازی می خواند، بعید به نظر می رسد که او هم بتواند در نظر «پولاد» جایگاه یک کمونیست انقلابی را به دست بیاورد. دیده می شود که هیچ یک از آنها از جملة کمونیست های انقلابی نیستند، تنها کسی که مانده خودش است. او با این ادعایش، تنها «کمونیست انقلابی» است و تنها «جنبش پرولتری «مائویستی»»! (اما فراموش کرده که با سرِ خم از میان مردم فرار کرده است!!!).
 او در حالیکه دیگران را رویزیونیست، اپورتونیست، سنتریست، پاسیفیست، اکونومیست، انقیادطلب، اینجوباز، سازشکار، خرده بورژوا، و... می خواند، در عین زمان از «جنبش پرولتری «مائویستی»» هم صحبت می کند، که معلوم نیست کجا تشریف دارد که او می بیند و ما نه!!
آقای «پولاد»! یک سؤال داشتیم: چرا کسانی که از «مائویزم» و«جنبش مائویستی» حرف می زنند و بر جنبش انقلابی افغانستان حمله می کنند، «رهبران» شان از داخل کشور فرار کرده و به غرب رفته اند؟ مثلاً، خودت که نام خدا یک «مائویست » دو آتشه و گاه هم چهار آتشه می شوی، مدتهاست که فرار کرده در غرب زندگی می کنی و با فاژۀ «انقلاب» به خواب می روی؛ «شورشی»گک ات را خو به جایش بگذار، به خدا در لاف و پتاق دست های همه تان را از پشت بسته کرده، اما موش واری فرار کرده و در غرب نشسته و «مائویزم» می لیسد؛ «صدر» هم چند سالی که هنوز به «مائویزم» نرسیده بود، اینجا و آنجا کله اش پیدا می شد، اما وقتی به «مائویزم» رسید، چهار نعل راه غرب را در پیش گرفت و اگر واضح بگوییم، فرار کرد؛ «ج» که اکت و ادای شرکت در «جنگ خلق پیرو» در می آورد، و از هیچستان به «مائویزم» رسیده بود، راهی غرب شد و همانجا ماند و نه در انقلاب پیرو شرکت کرد و نه هم در جنگ خلق آن؛ اگر یکی دو تای تان اینجا باقی مانده، آنان هم بنابر اظهارات خودت و «شورشی»، عمر شان را در کنفرانس های ژنیو، لندن و امریکا و پاریس می گذرانند و یا چنان بیمار روانی هستند که نمی دانند چه می گویند. شما چرا توده های رنجبر افغانستان را به «رویزیونیست ها»، «اکونومیست ها» و «اپورتونیست ها» گذاشتید و «مائویزم»تان را پشت کرده به مدینة فاضله تشریف بردید؟ با این «مائویزم» در غرب چه می کنید، دوازده بزک یا تُشله بازی، وقتی به درد خلق و توده های افغانستان نخورد؟ شما فراری ها که «مائویزم» را در کنج پاسپورت های تان سنجاق کردید و به کشورهای غربی رفتید، حق دارید که بر «رویزیونیست ها» و «اپورتونیست ها» که از میان مردم فرار نکرده اند، با درد و رنج مردم زندگی می کنند و صدای آنان را در کنار آنان فریاد می کنند، بتازید؟ فکر نمی کنید که با این حماقت تان، توده ها بر ریش تان می خندند؟
«پولاد»! تا این سؤالات را پاسخ نگویید، ناحق زحمت نکشید، چون هیچ انسان با شعوری «مبارزه ایدئولوژیک» فراری ها را بر ضد جنبش انقلابی افغانستان به اندازۀ پشقل هم ارزش نمی دهد،  اگر اینجا و آنجا کسانی به شمول ما، به پاسخ تان می پردازند، هدف اینست تا عده ای که احیاناً تصور می کنند که با «مروارید» روبرو هستند، نشان دهند که نه بابا مروارید کجا و پشقل کجا!
«پولاد» در «نقد اصولی» خود می نویسد: «... نظر «سازمان انقلابی افغانستان» در «غیر عادلانه» خواندن جنگ مقاومت ملی خلق افغانستان علیه سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم مزدور آن یک نظر و موضع کاملاً اپورتونیستی راست و تسلیم طلبانه است.» و در همین «نقد» در جای دیگر می نویسد: «از طرفی هم با آغاز قیام ها و شورش های خودبخودی توده های خلق علیه رژیم مزدور و بعد علیه قوای نظامی اشغالگران روسی؛ سازمان ها و گروه ها و افراد انقلابی و مترقی و آزادیخواه کشور در کنار توده های مردم در جنگ مقاومت ملی شرکت کردند. سازمان های منسوب به جریان دموکراتیک نوین علاوه بر مبارزه سیاسی ـ ایدئولوژیک، مبارزه نظامی را علیه رویزیونیست های جنایتکار حاکم و باداران روسی آنها به پیش می برند. این گروه ها با تشکیل جبهات جنگ در دهات و تشکیل گروه های چریکی در شهرهای مختلف کشور علیه اشغالگران روسی و رژیم مزدور مسلحانه مبارزه می کردند و این مبارزه را برای مدت پنج سال ادامه دادند. ولی با گسترش تسلط گروه های ارتجاعی اسلامی نوکر امپریالیست های غربی و دولت های ارتجاعی منطقه بر جبهات جنگ مردم ما و با دریافت سلاح و پول فراوان از حامیان امپریالیست و ارتجاعی شان... این نیروها به عقب نشینی از جبهات جنگ گردیدند...» (تکیه از ماست)
قابل تذکر است که اینجا هم «نقد اصولی» «پولاد» حیله گرانه پیش رفته است. او با امانتداری نظر «سازمان انقلابی» را گزارش نکرده است. ما ضمن تقسیم جنگ علیه سوسیال امپریالیزم به دو دوره، نوشته ایم: «امپریالیست ها با تجاوز شوروی به افغانستان، تلاش کردند تا در مضمون و ماهیت جنگ تغییر جدی به وجود آورند. قبل از آنکه قیام ها و جنگ ها مهر تنظیم ها و غرب را نخورده بودند، این جنگ جزئی از جنگ رهایی بخش ملی به حساب می آمد. اما هر چه تسلط تنظیم ها، با حمایت پاکستان (با احزاب اخوانی و دیوبندی جمعیت العلمای اسلام و جماعت اسلامی)، عربستان سعودی، دولت بنیادگرای ایران و امریکا بر این جنبش افزایش می یافت، به همان پیمانه جنگ مذهبی تر و وابسته تر می شد تا اینکه شعار کفر و اسلام مطرح شد و با این شعار هزاران بنیادگرای عرب و غیر عرب شامل جنگ شدند و وهابی ها با بکس های مملو از پول به سوی پشاور ره کشیدند...» (تاریخ، نبرد طبقاتی) و با همین دیدگاه در صفحات بعدی تذکر داده شده است: «در طرف دیگر نیز بعد از سال 1983 رهبران تنظیمی و قومندانان جهادی در وابستگی کامل به غرب و ایران قرار گرفتند. بعضی از قومندانان به شهرت جهانی رسیدند، مثلاً جلال الدین حقانی به دعوت رونالد ریگان به قصر سفید رفت و از طرف چارلی ویلسن سناتور امریکایی، «تجلی انسان خوب» نامیده شد. این قومندانان امکانات پولی و تسلیحاتی کلانی از «آی. اس. آی» و «سی. آی. ای» می گرفتند. هیچ تصمیم سیاسی و نظامی بدون دستور اربابان غربی، پاکستانی و ایرانی پیاده نمی شد. به این صورت در دو طرف جنگ غیرعادلانه «گلادیاتور»های بی اراده می جنگیدند. جنگ آن روزها با جنگ و تجاوز امروزی فرقی نداشت که اگر امروز نباید در جنگ، در آن وقت نیز باید به جنگ غیرعادلانه نه گفته می شد...»
همین گونه در «به پیش» شماره اول، گفته شده است: «شرکت در مبارزه مسلحانه به خاطر کسب استقلال و ادامه انقلاب تا به فرجام رساندن انقلاب دموکراتیک نوین و استقرار جامعه سوسیالیستی از رسالت اساسی کمونیست های مائو تسه دون اندیشه در آن دوره بود، اما حدود و ثغور شرکت درین مبارزه، چیزی بود که هرگز در آن دوره سنجیده نشد.» 
اما آقای «پولاد» از بررسی علمی در اینجا عدول می کند و برای اینکه سخنان درهم و برهم خود را به کرسی بنشاند، اول دو مرحلة جنگ را (مرحلة رهایی بخش قیام های مردم، اعتراضات و شورش های خودجوش توده ها و عدم تسلط تنظیم های نوکر غرب و دولت های ارتجاعی منطقه را با جنگ غیرعادلانه، جنگی که لگام رهبری آن را امپریالیست های غربی و دولت های ارتجاعی گرفت و توده ها را چون «گلادیاتور» به جنگ می فرستادند) با هم خلط می کند و بعد با رندی می نویسد که «رهبری ارتجاعی تحمیلی بر آن جنگ خصلت آزادی خواهانه و عادلانه آنرا نمی زداید. زیرا در جنگ های که بخاطر حصول استقلال و آزادی ملی از جانب توده های خلق ملل اسیر علیه استعمار و امپریالیزم صورت می گیرد، رهبری پرولتاریا در آنها قید نه شده است.»
«پولاد» می فهمد که ما مرحلۀ دوم جنگ را برای این غیرعادلانه نمی خوانیم که «رهبری پرولتاریا در آنها قید نه شده است»، بلکه آن را دیگر یک جنگ انقلابی ملی نمی دانیم، زیرا «با گسترش تسلط گروه های ارتجاعی اسلامی نوکر امپریالیست های غربی و دولت های ارتجاعی منطقه بر جبهات جنگ مردم ما و با دریافت سلاح و پول فراوان از حامیان امپریالیست و ارتجاعی شان» دیگر این جنگ، جنگ ملی انقلابی نیست، از اینرو غیرعادلانه است.
ما به این خاطر مرحلۀ دوم این جنگ را غیر عادلانه می خوانیم که «در طرف دیگر نیز بعد از سال 1983 رهبران تنظیمی و قومندانان جهادی در وابستگی کامل به غرب و ایران قرار گرفتند. ... هیچ تصمیم سیاسی و نظامی بدون دستور اربابان غربی، پاکستانی و ایرانی پیاده نمی شد. به این صورت در دو طرف جنگ غیرعادلانه «گلادیاتور»های بی اراده می جنگیدند.»
خوبست اینجا نظر رفیق مائوتسه دون را در مورد جنگ نقل کنیم: «... برای برانداختن جنگ فقط یک راه موجود است: به وسیلة جنگ با جنگ مقابله کردن؛ به وسیلة جنگ انقلابی با جنگ ضد انقلابی مقابله کردن؛ به وسیله جنگ انقلابی ملی با جنگ ضد انقلابی ملی مقابله کردن؛ به وسیله جنگ انقلابی طبقاتی با جنگ ضد انقلابی طبقاتی مقابله کردن. تاریخ فقط دو نوع جنگ دیده است ـ جنگ عادلانه و جنگ غیرعادلانه. ما موافق جنگ های عادلانه و مخالف جنگ های غیرعادلانه هستیم. کلیه جنگ های ضد انقلابی غیرعادلانه اند، کلیه جنگ های انقلابی عادلانه اند.»
آیا جنگی که در رأس آن امریکا و کشورهای غربی و سایر نیروهای مرتجع منطقه قرار داشت و «تسلط گروه های ارتجاعی اسلامی نوکر امپریالیست های غربی و دولت های ارتجاعی منطقه بر جبهات جنگ» هر روز گسترش می یافت، می تواند با جنگ مقابله کند؟ عملاً دیده شد که پاسخ منفی است. آیا جنگی که از طرف نوکران امپریالیست های غربی رهبری شود، می تواند جنگ انقلابی ملی باشد، می تواند به پیروزی بیانجامد؟ عملاً دیده شد که نه!، پس این جنگ در مرحلۀ دوم به شدت جنگ غیرعادلانه بود. حال که «پولاد»جان این موضع ما را به تسلیم طلبی ربط می دهد، همان چرندگویی معمول او است که به هر شکلی شده، سازمان انقلابی افغانستان را باید از زیر ذره بین «نقد اصولی» تیر کند!
«پولاد» از مارکس و لنین نقل قول می آورد تا ثابت سازد که مرحله دوم جنگ کماکان عادلانه بود، بدون اینکه وضعیت خاص (هدایت مستقیم جنگ توسط امپریالیست های غربی) را در نظر بگیرد. او به گفته مائوتسه دون «پا را اره می کند تا اندازۀ کفش شود.» اما این کار او سودی ندارد و او را فقط بر سکوی یک دگماتیست خجالتی ایستاد می کند.
«پولاد» می نویسد که «نیروی عمده تعیین کننده در آن جنگ و مقاومت توده های مردم بودند که جنگ را ابتدا بصورت خودجوش آغاز کرده بودند و با احساس عالی وطن دوستی و روحیه آزادی خواهانه آنرا به پیش می بردند و بیدریغانه فداکاری کردند و صدها هزار تن شان در این راه قربانی شدند.» و همین است که او نتیجه می گیرد که این جنگ از اول تا آخر عادلانه بود، در حالیکه چنین نبود. مرحلۀ دوم جنگ با وجود فداکاری های بیدریغ و قربانی صدها هزار تن، عادلانه نبود و توده های افغانستان قربانی یک جنگ غیرعادلانه شدند.
مائوتسه دون در مورد افرادی از نوع «پولاد» می نویسد: «این اشخاص در توجیه نظر خویش می گویند: چرا ما باید از آنچه در گذشته به بهای خون بدست آمده، اعراض کنیم؟ آنها درک نمی کنند که ما گرچه باید بر تجربه ای که در گذشته به بهای خون بدست آمده، ارج نهیم، ولی از طرف دیگر باید برای تجربه ای که به بهای خون به دست آورده ایم، نیز ارزش قایل شویم.» (مسایل ستراتیژی در جنگ انقلابی چین)
آقای «پولاد» به آخر بحث با شما، «مائویست ها» و «کارگران» رسیده ایم. ولی با تأسف در جریان بحث متوجه شدیم که «جنبش پرولتری «مائویستی»»، در برداشت از «اندیشه مائوتسه دون» دچار مشکلات جدی است که گاه تا سطح مسخرگی هم پیش می رود. لذا با کمال احترام از شما «مائویست ها» می خواهیم که اگر بد تان نمی آید، بار دیگر به «اندیشه مائوتسه دون» رجوع کنید، آن را با دقت مطالعه نمایید، به بررسی دیالکتیکی آن پرداخته، خلاقانه در کنار توده ها به تطبیق آن بپردازید و هر زمانی که از آزمون آن موفق بدر آمدید، بدون نگرانی از «ضدیت ما با «مائویزم»، «مرحلة تکاملی «اندیشه مائوتسه دون»»، بر سکوی آن بایستید.
در آخر تذکر می دهیم که با در نظرداشت حضور ما در کشوری که تحت اشغال است و وظایف مبرم در راه استقلال کشور و نجات از استعمارگران و رسیدن به جامعة فارغ از استعمار و استثمار از ما کار، انرژی، مبارزه و نبرد بیشتر میخواهد، بیش از این فرصت نداریم به چرندیات مبتذل و لاطائلات کودکانه و فکاهی های تان بپردازیم، شما فراریان «مائویست» با حمله بر ما اجازه دارید «جنبش «مائویستی»» تان «را به مرحلة پیشرفته تر سیاسی ارتقا» دهید، «موفق» باشید!!

مرگ بر امپریالیزم
در راه سوسیالیزم، به پیش!

سازمان انقلابی افغانستان
جوزای 1392


آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها