تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

اعلامیۀ سازمان انقلابی افغانستان


اشغالگران امریکایی؛ جانوران وحشی اند؛ علیه آنان بپا خیزید!
اشغالگران امریکایی که بنام" حقوق بشر"، " دموکراسی" و" جنگ علیه تروریزم" بر کشور ما تجاوز نموده اند، درندگانی هستند که به هیچ نوع ارزش انسانی احترام قائل نیستند و در ده سال گذشته توده های تهیدست و زحمتکش ما را در بمباردمان ها، قتل عام ها و عملیات کشته اند، با اجساد آنان بازی کرده اند و از هیچ نوع ظلم، ستم، تجاوز وجنایت ابا نورزیده اند.

این وحشی های خونریز کشتار افغان ها را خوشگذرانی پنداشته و هر وقتی که بخواهند، افغان ها را می کشند و بعد مثل سگان ولگرد بر اجساد آنان ادرار می کنند و بدینصورت نشان می دهند که ادعای " حقوق بشر"، "دموکراسی" و "جامعه مدنی" شان به جفیدن سگ های می ماند که فقط دریدن بلدند.


درین اواخر رسانه های خارجی عکس ها وتصاویری را به نشر سپردند که در آن چهارتن از نیروهای حیوان صفت امریکایی بروی اجساد سه تن از افغان های که در خون غلطیده اند، در حال ادرار کردن می باشند. رسانه های غربی سعی می ورزند با این تبلیغات که تا هنوز معلوم نیست که این اجساد از  مردم ملکی است یا از طالبانی که در صحنه نبرد کشته شده اند، اذهان عامه را منحرف بسازند.

اما، اینکه این اجساد مربوط افراد ملکی است یا طالبان، از جنایت اشغالگران امریکایی چیزی نمی کاهد. این جنایت و توهین که  خصوصیت ذاتی امپریالیست هایی امریکایی را می سازد، از همه اول لکه ننگین بر جبین دولت دست نشانده آنان بشمار می رود که با بی ننگی و بی غیرتی بر سینه جنرالان این جنایتکاران مدال می زنند؛ دویم؛ این وحشی گری بی شهامتی و بی ناموسی سیاسی «روشنفکرانی» را نشان می دهد که این شاشوک ها را «دوستان» توده های افغانستان می دانند و سوم داغ سیاه بر چهره »جامعه مدنی« ایی است که نمایندگان آن در کنار رئیس جمهور این وحشی ها بر این جنایت می خندند.  

سازمان انقلابی افغانستان این جنایت، توهین،  وحشیگری و برخورد غیر انسانی  را به شدت تقبیح می نماید و باور دارد که مردم قهرمان افغانستان روزی در آتش استقلال انتقام این سه و هزاران افغان بی گناه را از این اشغالگران ظالم و دولت پوشالی آن خواهند گرفت و دشمنان افغانستان؛ اشغالگران جهانی، دولت دست نشانده وجنایت کاران طالبی وجهادی بزودی در آتش قهر مردم ما خواهند سوخت و در برابر قیام زحمتکشان به زانو درخواهند آمد.

مرگ بر امپریالیزم
در راه سوسیالیزم، به پیش!
سازمان انقلابی افغانستان
22 جدی 1390

دولت، ايدئولوژی، هنر و ادبيات


سعيد سلطانپور
 حقوق و سياست بازتاب زیرساخت اقتصادی جامعه است. دولت وظيفه ی پاسداری، قوام و گسترش همه جانبه ی آن را به عهده دارد. حقوق و سياست انعکاس وارونه ی مبارزات طبقاتی است و نحوۀ تدوین و اجرای آن (بدون هيچ تحليلی از علل مالکيت و چگونگی گسترش آن) چنان است که دولت، حامی همگان و سایه ی عدالت الهی و قدرت ازلی– ابدی جلوه گر می شود. دستگاه های حقوقی و سياسی شامل دوایر دولتی، دادگاه ها، زندان ها، پليس و دیگر نهاد های مستقيم دولتی اند. سرکوب طبقاتی در این دو قلمرو روبنایی، سرکوب قانونی است که به مردمان زحمتکش طی قرون به عنوان سرنوشتی محتوم و ضرور پذیرانده شده، به طوری که به نحوی غالب فرهنگ تاریخی جوامع از آن تبعيت می کند. اما مهم تر از این ابزار سرکوب قانونی، ارتش است. ارتش دولتی که چهره ی خود را با هاله ی وطن پرستی و دفاع از سرحدات ميهن و حمایت از جان و مال و ناموس مردم (آنهم مردمی که گویا در یک قلمرو طبقاتی به سر می برند) پوشانده است. همواره پشت نهاد های سرکوب قانونی مبارزه طبقاتی، سرکوب قانونی را از سکه انداخت و به سرکوب قهری دست زند و زیر ساخت اقتصادی جامعه را از دوره های قهر طبقاتی زحمتکشان و در عصر ما، به ویژه کارگران بگذراند تا ارکان آن تا آن جا که ممکن است با آسيبی کمتر مواجه گردد. اما وظيفه ی دولت تنها گردانندگی این دو دستگاه سرکوب (سرکوب قانونی و سرکوب قهر علنی) نيست، دولت وظيفه ی غایی خود را به مثابه هدف در باز توليد عمومی و خارجی وجه توليد به نمایش می گذارد.

مقررات گمرکی و ایجاد راه های زمينی، دریایی و هوایی، نظارت مستقيم بر منابع طبيعی و چگونگی استخراج و کاربرد آن، قوانين و مقررات بانکی و عقد قرارداد های بين المللی، بازتاب مبرم ترین نيازهای باز توليد عمومی و خارجی وجه توليد جامعه است، اما بدون تردید به ویژه از نظر تاریخی این ها نمی توانند بازتاب تمام نياز های باز توليد باشند؛ چرا که باز توليد ابزار توليد و باز توليد نيروی کار و نيز باز توليد وجه توليد که با ترسيم و گسترش ابزار و پرداخت مزد و پرورش نيروی متخصص کار و کاربرد ثروت های ملی و ارزش اضافی در خدمت استثمارگران، از طرف دولت سرمایه داری شکل میگيرد، اگر چه شرط لازم برای استقرار و استمرار نظام جامعه ی طبقاتی است، اما شرط کافی نيست، زیرا از درون هر نظام طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی تازه ای شکل می گيرد و پيداست که مبارزه ی طبقاتی در هر سطحی، مانعی در برابر باز توليد نيروهای مولده و وجه توليد است.

عاملی که از نظر تاریخی از شدت این مانع می کاهد و هم چون دریایی از اوهام در جریان تاریخی مبارزه ی طبقاتی اذهان استثمار شوندگان را از تندی قهر ضد استثماری میشوید، ايدئولوژی است. ايدئولوژی که در تحليل نهايی ارتش سرکوب ذهنی است و به پيچيده ترین شکل، زمينه ی تاریخی باز توليد شرایط توليد را برای استثمار فراهم می آورد ابزاری پيچيده در دست دولت جامعه ی طبقاتی است که به اشکال مختلف چنان گسترش آن دنبال می شود که گویی خارج از حيطه ی عمل دولت و در حيطه ی عملکرد های عام و غير طبقاتی! قرار دارد. ايدئولوژی نيز بازتاب ساخت اقتصادی جامعه و یا زیربنا است. با این همه درک چگونگی این بازتاب ساده نيست، دست کم به سادگی بازتاب های حقوقی و سياسی خاص یک نظام توليدی خاص نيست. از آن جا که ایدئولوژی مقوله های مذهب، خانواده، سياست، اخلاق، آموزش، هنر، ادبيات، حقوق و سياست های حزبی و سندیکایی جامعه را دربرمی گيرد، و از آن جا که در این مقوله با ایدئولوژ ی های متفاوت و گاه متضادی فعال اند که فصل مشترک شان در نهایت ایدئولوژی طبقه ی حاکم را تحکيم، آن هم تحکيمی تاریخی می بخشد، دیگر آن گونه که قلمرو حقوق و سياست و عملکرد ارتش دولتی، با بازتاب متبلور منافع استثمارگران روبرو بودیم، روبرو نيستيم. در این جا ایدئولوژی بازتاب پيچيده تر منافع استثمارگران در یک نظام طبقاتی است که باید مورد بررسی قرار گيرد. این جا سخن از ایدئولوژی غالب است و نه چگونگی پيدایش ایدئولوژ یهای تازه که از بطن مبارزه ی طبقاتی همراه انکشاف وجوه توليد و تغييرات مناسبات توليدی و سرانجام دگرگونی آن ها می رویند. مورد سخن ایدئولوژی یک نظام طبقاتی مشخص و معين است که به مثابه ابزاری تاریخی، فرهنگ غالب جامعه را میسازد. چنين است که در دوایر مستقيم حقوقی و سياسی دولت و ارتش، ابتدا سرکوب قانونی و قهری دولت مشخص میشود و آن گاه در بافت و بر بستر این سرکوب های گوناگون، ایدئولوژی نقشی ثانوی می یابد و حال آن که به گونه ای برعکس در نهادهایی چون تعلیم و تربیه، احزاب و سازمان های بورژوازی، کانون های مذهبی، هنر و ادبيات، خانواده و تشکل های سندیکایی و شورایی، ابتدا ایدئولوژی است که به بازتوليد شرایط توليد می پردازد و چنان چه لازم آمد ماشين های سرکوب قانونی و قهری دولت نقش ثانوی خود را به پشتيبانی آن بازمی نمایند.

از اینرو ایدئولوژی غالب که از دیدگاهی با آزادی تاریخی فرد و به هر رو با تحميل شيوه های تعبد نامرئی تاریخی از جانب دولت ها، پذیرفته شده، حتی به افراد جامعه شخصيت می بخشد و نظام تاریخی طبقاتی جبراً این شخصيت وارونه ی طبقاتی را که ماهيتی اسارت گر دارد به عنوان ماهيت آزادی انسان رقم زده است. فریب تاریخی "آزادی – برابری – برادری" که ایدئولوژی های رنگارنگ بورژوایی را قاب گرفته است و امروز ماهيت تجاوزگر و قتال خود را در کشتارها و سرکوب های امپریاليستی در هر گوشه ی جهان باز می نماید نمایانگر این واقعيت است که ایدئولوژی های جوامع طبقاتی از پيدایش اولين دولت های برده دار تا آستانۀ ورود به جامعه ی سوسياليستی، یکسره ترکيب ایده ها و انگاره هایی وهم انگيز است که منافع زحمتکشان را طی تاریخ مبارزه ی طبقاتی همواره وارونه جلوه گر ساخته، استثمارشوندگان را همه با تبليغ و ترویج و آموزش اوهام متافيزیکی، آزادانه به پذیرش قيود ضد انسانی به مثابۀ استقلال شخصيت واداشته است. از اینرو مارکسيسم نه یک ایدئولوژی بلکه یک علم است که با تمام ایدئولوژی ها و به تعبيری دقيق تر با تمام اوهام تاریخی رویيده از نظام های طبقاتی، ستيزی سرنوشت ساز دارد.

مارکسيسم انعکاس حقيقی منافع زحمتکشان در عرصه ی مبارزه ی طبقاتی است. پس مبارزه ی انقلابی اش نه تنها در قلمرو زیرساخت و مناسبات توليدی، بلکه همزمان در قلمرو ایدئولوژی جریان دارد و تمامی نهاد های آموزشی و فرهنگی را در می نوردد. قدرت تخریبی نقش ایدئولوژیک دولت به مثابه ارتش سرکوب ذهنی که با توجه به ریشه های قيود تاریخی آن، آزادانه از طرف جامعه پذیرفته می شود و نقشی شخصيت بخش به خود می گيرد، آن گاه آشکارتر می شود که واگذاریش را به بخش های خصوصی جامعه در نظر آوریم. کانون های مذهبی، بخشی از آموزش، سندیکاها، رسانه های گروهی، سازمان ها و سامان های فرهنگی و هنری... و مهم تر از همه خانواده در قلمرو فعاليت های بخش خصوصی جامعه قرار دارند و نقش ایدئولوژیک دولت را خود انگيخته ایفا می کنند، بی آن که در این خدمتگذاری آزادانه ی برده وار، نقش هدایت های مرئی و نامرئی دولت را نادیده انگاریم.

هنر و ادبيات به عنوان بخشی از روبنای جامعه طبقاتی هر چند در زمينۀ آگاهی و خواص ویژه خود از استقلال نسبی برخوردار است و بازتاب متوازی توليد و مناسبات توليدی و تغييرات و تحولات آن نيست، با این همه به طور غالب اسير ایدئولوژی های پيش پرداخته ی جامعه ی طبقاتی است و به طور غالب در خدمت دولت هاست. این امر وقتی آشکارتر می شود که توجه دولت های برده دار و سرواژ و به ویژه دولت های جوامع سرمایه داری را به هنر و ادبيات و برنامه ریزی آنها در این زمينه مورد دقت قرار دهيم و نيز سليقه های پرورش یافته ی جامعه را در زمينه ی هنر و ادبيات که نطفه در ایدئولوژی خانواده داشته و در مکتب و پوهنتون و گهواره ی رسانه های گروهی پرورده می شود بکاویم و انگيزه های ایدئولوژیکی آنها را دریابيم. شاید مخالفت و یا خصومت هنر و ادبيات با شرایط حاکم بر جامعه، به ویژه در دوره های دورتر بعد از هر انقلاب اجتماعی، این پندار را پيش آورد که هنر و ادبيات در پویش تکاملی جامعه، با هر محتوا، در خدمت زحمتکشان قرار می گيرد؛ اما این فقط یک پندار است. تنها در صورتی که چنين مخالفتی بر بستر برخوردی علمی جریان یابد، هنر و ادبيات کيفيتی بالنده یافته و در سمت و سوی منافع زحمتکشان به جریان می افتد. هيچ خانواده ای فرزندش را به دليل پر خاش ها و خصومت های دوره ای و خط و نشان کشيدن ها طرد نکرده است، بلکه در نهایت به شيوه های برخوردی تازه با او دست یافته، سرانجام وحدت را در این ميان قوام بخشيده است؛ مگر آنکه او را قاطعانه در جهت نابودی سامان خانواده یافته باشد که در این صورت یا کمر به نابودی او می بندد و یا او را به قانون می سپارد!

چشم انداز تبيين هنر و ادبيات به مثابه بخشی از روبنا با استقلال بارز نسبی و چگونگی پيچيدگ ی های پيوند آن با زیربنا، چشم اندازی بس گسترده است که از دامنه های هنوز ناشناخته ی زیبایی شناسی و سایه روشن های هنوز ابهام آميز فرم و محتوا، به ویژه انگيزه های هنری و چگونگی پيدایش زمينه های استعداد هنری می گذرد. از اینرو هنوز این گرایش در جامعه عمل می کند که گویا هنر و ادبيات به تمامی خارج از حوزۀ تاثير اقتصاد و سياست عمل می کند. این گرایش، گرایشی به غایت ارتجاعی است که خود جوهر ناب ایدئولوژی نظام سرمایه داری را بازمی تابد. گرایشی که بيش از هر گرایش دیگری در این قلمرو، در خدمت استثمارکنندگان است.

هنر و ادبيات مقاومت یا هنر و ادبيات انقلابی که ویژه ی جوامع طبقاتی است خود مقوله ای است که می باید آن را جداگانه به بررسی گرفت و چگونگی شکل گيری و عملکرد آن را در جریان مبارزه ی طبقاتی سنجيد. اگر گفته می شود که هنر و ادبيات به طور غالب در قالب دستگاه های متفاوت ایدئولوژیک در مجموع ایدئولوژی طبقه ی حاکم یعنی ایدئولوی دستگاه دولت را تحت نفوذ قدرت دولت اشاعه می دهد نباید چنين نتيجه گرفت که هر هنر و ادبياتی چنين است. اصولاً روبنای جامعه با دو وجه مشخص می شود: وجه غالب و وجه مغلوب. وجه غالب وجهی است که سرانجام در جریان مبارزه ی طبقاتی پس از طی دوره و یا دوره های شکوفایی سيری نزولی می گيرد و در این رابطه وجه مغلوب وجهی است که در آینده به وجه غالب بدل می گردد. (البته وجه مغلوب کهنه نيز وجود دارد که در این جا بدان نپرداخته ایم – در این جا مراد تنها دو وجه اساسی است) هنر و ادبيات انقلابی همواره به وجه مغلوب در روبنا نظر دارد و با انعکاس تصاویر حقيقی آن در خدمت تغيير و سر انجام تحول نيروهای مولد جامعه است. اما هنر و ادبيات در زمينه ی بسيار گسترده تر در خدمت وجه غالب رو ساخت جامعه است و حتی آن جا که انتقادیست، مایه ی انتقادش در حوزه ی ایدئولوژی طبقه ی حاکم است و پيش از آنکه شکستی در ایدئولوژی حاکم ایجاد کند، به شکست انتقاد می انجامد و آن چه از آن بر جای می ماند جوهر ایدئولوژیک آن است که در فرم و محتوای آن به حيات خود در خدمت مناسبات استثماری جامعه ادامه می دهد.


کم نيستند هنرمندان واندیشه ورزانی که از این واقعيت که هنر و ادبيات بازتاب تاریخی مرحله ای از رشد مبارزات طبقاتی است چنين نتيجه می گيرند که بنابراین زندگی و ایدئولوژی هنرمند مهم نيست، مهم اثری است که می آفریند. این نتيجه گيری سوداگرانه که در جهت تثبيت زندگی بی دغدغه ی سياسی یا دست کم زندگی بی خطر سياسی است و پویش تاریخی مارکسيسم را درعرصۀ مبارزات طبقاتی در جهان، ساده لوحانه نادیده می گيرد، بر آن است تا توجيهی برای تثبيت شرایط کلی موجود بتراشيد و دقيقاً از موضع ليبراليسم بورژوایی بيان می شود و جانبدار رفرم در جامعه ی سرمایه داری است، هر چند مقولات مارکسيسم را با تواضعی مدعيانه برشمارد.

هنر و ادبيات انقلابی، در شرایط امروزی جهان یا ماهيتاً هنر و ادبيات سوسياليستی است و یا با گرایش به سوسياليسم آفرینش می یابد. تنها چنين هنر و ادبياتی است که می تواند با تحول انتقاد از انتقاد تجربی به انتقاد علمی، چارچوب دستگاه های ایدئولوژیک دولت را در هم بشکند. دست یافتن به چنين ارزشی ساده نيست زیرا به طور عمده ایدئولوژی هنرمندان در جامعه ی سرمایه داری، آن جا که در جریان اکتساب نظریه ی علمی قرار دارند، یک ایدئولوژی التقاطی است که تنها در پویش رو به گسترش مبارزات طبقاتی، به جوهر انقلابی جهان بينی علمی دست می یابد تا آفرینش گرهنر و ادبيات انقلاب در قلمرو مبارزه ی طبقاتی باشد. با این همه رابطه ی چنين هنر و ادبياتی با مبارزات طبقاتی رابطه ای مستقيم نيست. مبارزه ی طبقاتی چشم انداز انقلاب رهایی بخش زحمتکشان، سرنگونی دولت بورژوایی و طلوع جامعه ی سوسياليستی و دورنمای زمينی جهان کمونيست را از درون صور متفاوت هنر وادبيات باز می تابد.

هنر وادبيات در جامعه ی طبقاتی به گونه ای غالب بازتاب دستگاه های ایدئولوژیک دولت است و بخشی از ارتش
سرکوب ذهنی جامعه را می سازد و بدین گونه در خدمت باز توليد شرایط توليد است و هنر و ادبيات انقلابی، به گونه ای مغلوب دیناميسم تاریخی هنر وادبيات را در جهت انهدام شرایط توليد بازمی تابد.

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها