تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

تزهای مارکس درباره ی لودویگ فویرباخ



منتشر شده توسط )مجله هفته(

لودویگ فویرباخ، یکی از نام آورترین فلاسفه در میان هگلی های جوان بود، که سعی در خلق اندیشۀ ایده آلیستی هگل داشت. او نخستین کسی بود که در میان فلاسفه ی پس از هگل به انتقاد از فلسفه ی هگل پرداخت. وی در میان فلاسفۀ هگلی جوان بسیار نام آور بود و اندیشه ها و آرای وی تکیه گاه بسیاری از متفکرین این جناح بود. کارل مارکس نیز که در این میان، پس از مطالعۀ فلسفه ی هگل و انتقادات فویرباخ به او، خود را یک فویرباخی می دانست، به انتقاداتی از فویرباخ پرداخت. این مجموعه نوشته ها در سال ۱۸۴۵ به صورت یازده تز توسط مارکس به نگارش در آمد و انگلس، در سال ۱۸۸۸ پس از مرگ مارکس آنها را به نشر سپرد:

تز اول:
ضعف عمده ی تمامی نظریات ماتریالیستی موجود تاکنون (که شامل نظریه ی فویرباخ نیز می گردد) اینست که اشیا؛ واقعیات و حسیات؛ در آن تنها به شکل عینی یا درک حسی انگاشته می شود نه به صورت محسوسات و اعمال انسانی؛ و نه ذهنی. بنابراین، در تمایز با ماتریالیسم؛ سویه ی فعال به صورت انتزاعی توسط ایده آلیسم گسترش و بهبود یافت. که البته فاقد سویه ی حسی یا حقیقی است. فویر باخ؛ خواهان موضوعات حواسی است که به تمام معنا متفاوت با موضوعات فکری هستند اما او نفس فعالیت انسان ها را به عنوان فعالیت عینی تعبیر نمی کند. بنابر این؛ در "گوهر مسیحیت"، او به رویکرد تئوریک به عنوان تنها رویکرد حقیقی انسانی می نگرد در حالی که عمل تنها به گفتار یهودایی کثیف گونه اش نگریسته می شود. به همین علت؛ او اهمیت کنش "انقلابی" و "عملی – انتقادی" را در نمی یابد.

تز دوم:
این مسئله که آیا حقیقت عینی می تواند به درک اندیشه ی انسانی در آید، یک مسئله ی نظری نیست، بلکه سویه ای کاملاً عملی دارد. انسان باید حقیقت را ثابت کند. مثلاً واقعیت و قدرت، سویه ی این چنینی تفکر او در عمل، تمایز بر سر واقعیت و غیر واقعیت تفکر که از عمل جدا شده است؛ یک بحث کاملاً مدرسی است.

تز سوم:
نظریه ی ماتریالیستی که به تغییر شرایط و تربیت این امر را که شرایط توسط انسان ها تغییر می یابند و این که آموزش دیدن آموزش دهندگان؛ نیز ضروری است را از یاد می برد. بنابر این؛ این نظریه باید جامعه را به دو بخش تقسیم کند که یکی بر دیگری احاطه می یابد. تطابق تغییر شرایط و فعالیت انسان ها و یا تغییرِ نفس، می تواند به واسطه ی عقل به عنوان یک عملکرد انقلابی فهم شود.

تز چهارم:
فویرباخ از واقعیت از خود بیگانگی دینی آغاز می کند. از مضاعف شدن جهان به یک جهان دینی و یک جهان سکولار. کار او شامل ادغام جهان دینی در مبنای سکولار می شود. اما این امر که مبنای سکولار خود را از خود جدا می کند و برای خود یک قلمرو مستقل در ابرها بنا می سازد را تنها می توان به واسطه ی شکافتن و تضادهای درونی این مبنای سکولار شرح داد. بنابر این، می توان آن را در تضادهایش فهمید و در عمل مورد انتقاد قرار داد. به این منظور، برای مثال پس از اینکه خانواده ی زمینی به عنوان راز خانواده ی مقدس کشف می شود، خود باید چه در نظریه و چه در عمل نابود شود.

تز پنجم:
فویرباخ که از انتزاعی اندیشیدن ناراضی بود، خواهان ادراک حسی است ولی حسیت را به عنوان کنش انسانی و عملی نمی انگارد.

تز ششم:
فویرباخ، ذات دینی را در ذات انسانی ادغام می نماید. اما ذات انسانی انتزاعی، در هیچ فردیتی ذاتاً انتزاعی نیست و در واقع، برهم نهاده ی روابط اجتماعیست. فویرباخ، که به انتقاد از این ذات واقعی بر نمی خیزد به دفعات مجبور شده است:

اول:فرآیندهای تاریخی را انتزاع کند و گرایشات مذهبی را بعنوان امری لازم قرار دهد و یک فردیت انسانی انتزاعی را به عنوان یک فرد در نظر بگیرد.
دوم: بنابراین ذات می تواند تنها به عنوان یک گونه، یک درون، و یک کلیت گنگ که به صورت طبیعی افراد را گردهم می آورد شناخته شود.

تز هفتم:
در نتیجه، فویرباخ این امر را در نمی یابد که "گرایش مذهبی" خود یک محصول اجتماعی است و فردیت انتزاعی که او آن را بررسی می کند، به یک فرم خاص اجتماعی وابسته است.

تز هشتم:
زندگی اجتماعی کاملاً عملی است. تمام رازهایی که نظریه را به عرفان سوق می دهند، راه حل منطقی خود را در عملکرد انسان ها و درک این عملکرد می یابند.

تز نهم:
بالاترین مرتبه ای که بواسطه ی ماتریالیسم خیالی به آن دست یافته شده است، اینست که ماتریالیسم که حسیت را به صورت یک کنش عملی در نمی یابد، حاصل تفکر افراد و جامعه ی مدنی است.

تز دهم:
نقطه ی آغاز ماتریالیسم قدیمی، جامعه ی مدنی است. نقطه ی آغاز ماتریالیسم جدید، جامعه ی انسانی یا انسانیت اجتماعی است.

تز اول:
فلاسفه تاکنون جهان را به اشکال مختلف تاویل کرده اند، اما هدف تغییر جهان است.

امپریالیسم


مبانی و مفاهیم مارکسیسم
امپریالیسم، سرمایه داری انحصاری آخرین مرحلۀ سرمایه داری است که در اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم آغاز گردید. لنین در اثر مشهور خود، "امپریالیسم به مثابۀ بالا ترین مرحلۀ سرمایه داری" (سال 1916)، تئوری امپریالیسم را به شکل دقیق و سیستماتیک ارائه داد. وی با تحلیل و بررسی اقتصاد کشور های سرمایه داری جوهر اقتصادی امپریالیسم را آشکار نمود و پنج خصلت اساسی آن را بررسی و بیان کرد. این پنج خصلت اساسی به قرار زیر اند:
1-      در عصر امپریالیسم، تولید و سرمایه به آنچنان درجه ای از تمرکز می رسند که موجبات ایجاد انحصارات را فراهم ساخته و انحصارات سهم قاطع و تعیین کننده را در حیات اقتصادی دولت های سرمایه داری بر عهده می گیرند.
2-      همراه با پیدایش سرمایه انحصاری صنعتی، سرمایه انحصاری بانکی نیز ظاهر می شود و از در هم آمیختن این دو، "سرمایۀ مالی یا الیگارشی مالی" به وجود می آید.
3-      صدور سرمایه، که از صدور کالا متمایز است، از اهمیت و سهم بزرگ و تعیین کننده برخوردار می شود و درعین حال، تحت تاثیر این نقش صدور سرمایه، صدور کالا نیز ابعاد جدیدی می یابد.
4-      روند انحصاری کردن، سبب تشکیل انحصارات بین المللی و کارتل های بین المللی سرمایه داران می شود، این انحصارات و کارتل های بین المللی جهان را از نظر اقتصادی میان خود تقسیم می کنند.
5-      تقسیم ارضی جهان میان یک مشت از بزرگترین دولت های سرمایه داری به طرز کامل صورت می گیرد.[1]

در دوران امپریالیسم، تضاد های میان پرولتاریا و بورژوازی، میان کشور های مختلف امپریالیستی و میان کشور های مستعمره و نیمه مستعمره از طرفی و کشور های امپریالیستی از طرف دیگر، شدیدتر و گسترده تر می شوند. لنین بر پایۀ مطالعۀ این تضاد های اساسی امپریالیسم و تکامل آنها دریافت که: "امپریالیسم مرحلۀ تاریخی ویژه ای از تکامل سرمایه داری است. این ویژگی سه گانه است، چرا که امپریالیسم:
 1) سرمایه داری انحصاری؛
 2) سرمایه داری انگلی یا گندیده؛
 3) سرمایه داری میرنده است."[2]

بدین ترتیب، در دوران امپریالیسم، انحطاط و میرندگی سرمایه داری ناقوس مرگ آن را به صدا در می آورد. تقویت سلطۀ انحصارات با فقر روز افزون زحمتکشان جهان به ویژه در مستعمرات و نیمه مستعمرات همراه بوده و تضاد های عمیق میان مناسبات تولیدی و نیرو های مولده در رشد بی سابقۀ تضاد های طبقاتی به صورت متمرکز و آشکار تظاهر می یابد. این تضاد ها به نقطۀ اشباع رسیده و موجد بحران انقلابات پرولتری است. لنین می گوید: "امپریالیسم آستان سوسیالیسم، آستان انقلاب اجتماعی پرولتاریا است. " مائوتسه دون می گوید: "امپریالیسم توده های وسیع خلق را در سراسر گیتی به دوران تاریخی نبرد عظیم به خاطر نابودی امپریالیسم سوق داده است."

انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتوبر در روسیه برای نخستین بار زنجیر امپریالیسم را در ضعیف ترین حلقۀ آن گسست و آغاز انحطاط واقعی امپریالیسم و عصر سوسیالیسم را به جهانیان اعلام کرد.

امپریالیست ها برای فرار از سر نوشت محتوم خود، به رقابت میان خود برای چپاول هر چه بیشتر خلق ها و به دست آوردن مناطق نفوذ دامن می زنند و بدین ترتیب جهان را به طرز اجتناب ناپذیری به سوی جنگ های ویران کننده می رانند. دو جنگ جهانی اول و دوم بزرگترین نمونۀ این سیاست می باشد. همانطور که لنین می گوید: "سیادت طلبی (هژمونی) جهانی مضمون سیاست امپریالیستی است که تکامل آن جنگ امپریالیستی است."[3]

به عبارت دیگر، تبدیل سرمایه داری رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری، در دوران امپریالیسم، نه تنها تضاد های اساسی و ذاتی سیستم سرمایه داری را از بین نمی برد، بلکه بعکس این تضاد ها را تشدید می کند. انحصار که مهمترین ویژگی اقتصاد امپریالیستی است، محصول ناگزیر تکامل تضاد های اساسی سرمایه داری و تشدید بی سابقۀ این تضاد ها است. رقابت آزاد سرمایه داری به بلع ماهی های کوچک توسط ماهی های بزرگ می انجامد و سبب تمرکز تولید و سرمایه می گردد. از طریق تمرکز در مرحله معینی از تکامل، به طور اجتناب ناپذیر انحصار بوجود می آید. ادغام و رشد صنعت و انحصارات بانکی به تسلط الیگارشی مالی بر کلیۀ بخش های تولید اجتماعی و زندگی عمومی می انجامد. سلطۀ الیگارشی مالی تضاد های اساسی سرمایه داری را تشدید می کند، زیرا از طرفی گام های بزرگی در جهت اجتماعی شدن تولید برداشته می شود، ولی از طرف دیگر مالکیت وسایل تولید بیش از پیش خصوصی شده و در دست عدۀ بسیار قلیلی سرمایه داران انحصاری بزرگ متمرکز می شود و بنابرین تضاد اساسی سرمایه داری (تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و خصلت خصوصی مالکیت) به حد اعلا تشدید می شود. در نتیجه: "فشار عدۀ کمی صاحبان انحصارات بر بقیۀ اهالی صد ها برابر سنگین تر، محسوس تر و غیر قابل تحمل تر می گردد."[4]

در دوران امپریالیسم، انحصارات – خواه خصوصی و خواه دولتی – ماهیت سرمایه داری جامعه و تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی را تغییر نمیدهد. با تشدید تضاد های طبقاتی، انحصار اقتصادی در کشور های امپریالیستی از لحاظ سیاسی ناگزیر به ارتجاع کامل منتهی می شود. انحصار اقتصادی همراه با ارتجاع سیاسی، تضاد های اساسی سرمایه داری را تشدید میکند و بحران های سیاسی و اقتصادی را عمیق تر می سازد، امری که مبارزۀ میان امپریالیست ها را برای تجدید تقسیم جهان به طور سر سام آوری حدت می بخشد.

بر این اساس، لنین به انتقاد از تئوری ارتجاعی "اولترا – امپریالیسم" کائوتسکی می پردازد و آن را با قاطعیت طرد می نماید. کائوتسکی تضاد های درونی امپریالیسم را نفی و سازش با امپریالیسم را تبلیغ می نمود و معتقد بود که امپریالیسم در پروسۀ رشد خود در جهت انحصاری شدن هر چه بیشتر به مرحله ای می رسد که در آن رقابت میان امپریالیست ها پایان گرفته و "بهره برداری مشترک از جهان به توسط یک سرمایه مالی که در مقیاس بین المللی متحد شده است" تحقق می یابد. لنین می گوید: "استدلالات کاملاً بی معنای کائوتسکی در بارۀ اولترا امپریالیسم ضمناً مشوق آن فکر سراپا اشتباه آمیزی است که آب به آسیاب مدافعین امپریالیسم می ریزد. این فکر حاکی از آنست که گویا سیادت سرمایۀ مالی موجب تضعیف ناموزونی ها و تضاد های موجود در درون اقتصاد جهانی می گردد، حال آنکه این سیادت عملاً موجب تشدید این عوامل می شود. "انحصار ها که از درون رقابت آزاد پدید می آیند این رقابت را از بین نبرده بلکه مافوق آن و به موازات آن زندگی می کنند."[5]

آنگاه لنین این معنا را در بیان فشردۀ زیرین خلاصه می کند: "رقابت و مسابقۀ چند قدرت  بزرگ در تلاش به منظور کسب هژمونی جوهر امپریالیسم است."[6]

مسابقه  و رقابت به خاطر کسب هژمونی از پایۀ اقتصادی امپریالیسم و سرشت آن به مثابۀ غارتگر سر چشمه می گیرد. تقویت سلطۀ انحصارات و تعمیق بحران ها به مبارزه بین امپریالیست ها برای بدست آوردن بازار های فروش، منابع مواد خام، امکانات سرمایه گذاری جدید و مناطق نفوذ، نیروی محرک بی سابقه ای میدهد. کشور های امپریالیستی در رقابت سهمناک خود می کوشند که برای جلوگیری از اضمحلال خود با هر وسیله ای رقیب را در هم شکنند و بر دیگران مسلط شوند. سرمایه داران انحصاری بخاطر سود انحصاری بیشتر می کوشند رقبای خود را هم در بازار های داخلی و هم در بازار های خارجی از میدان بدر کنند. در نیتجه، با یکدیگر هر چه بیشتر در نبردی به خاطر تقسیم جهان درگیر می شوند: "سرمایه داران، جهان را نه به دلیل بدخوئی خاص، بلکه به این علت میان خود تقسیم می کنند که رسیدن تمرکز به مرحلۀ معینی آنها را به خاطر کسب سود به انجام آن ناگزیر می سازد."

بدینگونه، مسابقه و رقابت به منظور کسب سیادت (هژمونی) بر جهان به مضمون اصلی سیاست خارجی امپریالیسم تبدیل می شود. مبارزه به خاطر هژمونی به طور فشرده با قانون مطلق تکامل ناموزون اقتصادی و سیاسی سرمایه داری پیوسته است. تقسیم جهان توسط امپریالیسم همواره بر روی قدرت اقتصادی، مالی و نظامی کشور هائی که در این تقسیم شرکت می جویند استوار است. به همین جهت، به مجرد تغییر تناسب نیرو ها، خواست تقسیم مجدد جهان با حدت هر چه بیشتری آشکار می شود. تشدید مبارزۀ قدرت های امپریالیستی به خاطر کسب هژمونی به جنگ میان رقبا منتهی می گردد. در اینجاست عمیق ترین ریشه های جنگ امپریالیستی. دو جنگ جهانی قرن بیست نتیجۀ همین مبارزۀ قدرت های امپریالیستی به منظور سیادت بر جهان بود. تاریخ امپریالیسم، تاریخ رقابت و جنگ، تاریخ جنگ برای سیادت بر جهان است.

[1] - لنین: "امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری"
[2] - لنین: "امپریالیسم و تجزیۀ سوسیالیسم"
[3] - لنین: "یک کاریکاتور مارکسیسم..."
[4] - لنین: "امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری"
[5] - همانجا
[6] - همانجا

اسلوب (متدولوژی)

مبانی و مفاهیم مارکسیسم

اسلوب یعنی تیوری مربوط به  شیوه های اصولی شناختن و تغییر دادن جهان، اسلوب در توافق کامل با جهان بینی است. هر جهان بینی اسلوب خاص خود را دارد. هیچکدام از مکاتب فلسفی قدیمی و قبل از مارکس دارای جهان بینی علمی نبوده اند و نمی توانستند به نحوی کامل و علمی جهان را توضیح دهند و در نتیجه نمی توانستند یک اسلوب علمی برای شناخت صحیح جهان و تغییر دادن آن را با خود همراه داشته باشند. فلسفۀ مارکسیستی تنها  جهان بینی ای است که حاوی یک اسلوب علمی است. برای ماتریالیسم دیالکتیک، جوهر جهان مادی است. جهان مادی حرکت کرده، گسترش و پیوسته تکامل می یابد. کانون توسعه و گسترش در تضاد های درونی اشیاء نهفته است، اینست بیشن ماتریالیستی دیالکتیکی جهان.

اگر بر اساس این جهان بینی، حرکات و خصایل متضاد اشیاء مورد مطالعه و تحلیل قرار گیرند و شیوه و عملی اتخاذ شود که به حل مسایل مطروحه بی انجامد و بر آن پایه فعالیت جهت تغییر جهان آغاز گردد، این شیوه همان اسلوب مارکسیستی، همان اسلوب دیالکتیک مارکسیستی خواهد بود. به این علت است که می بینیم جهان بینی و اسلوب ماتریالیستی دیالکتیکی در همگونی کامل با یکدیگر قرار دارند.

آزادی و ضرورت

مبانی و مفاهیم مارکسیسم
 آزادی و ضرورت مقولاتی فلسفی هستند که نشان دهندۀ روابط متقابل بین اعمال آگاهانۀ انسان ها و قوانین عینی اند. ضرورت، معرف قوانین تکامل اشیاء و پدیده های عینی است و آزادی، شناخت قوانین عینی و قانونمندی دگرگونی جهان عینی است.

انسان ها، تا زمانیکه قوانین عینی را نشناخته اند به ناگزیر به شکلی کورکورانه و نا آگاهانه تسلط این قوانین را بر خود تحمل می کند. از اینرو آنها آزاد نیستند، اما هنگامیکه انسان ها موفق به شناختن و کشف این قوانین عینی جهان و طبیعت گردید و بتوانند آنها را آگاهانه برای هدف معینی مورد استفاده قرار دهند، از اینرو دیگر آزادی معینی به دست می آورند. بنابرین آزادی نمی تواند از ضرورت تفکیک گردد. میان آزادی و ضرورت یک رابطۀ دیالکتیکی موجود است و ضرورت می تواند به آزادی مبدل شود.

انگلس آزادی اختیار را تصمیم گیری آگاهانه تعریف می کند. انسان ها در پراتیک خود برای تغییر جهان باید نختس قوانین عینی آن را بشناسند، یعنی ضرورت های قوانین عینی آن را درک نمایند. اما تحقق آزادی فقط با شناخت قوانین عینی جهان حاصل نمی شود، بلکه باید آزادی را در پراتیک و در اخذ نتایج معین تحقق بخشید. قوانین عینی را برای دگرگون کردن جهان بکار بست.

بنابرین، آزادی حقیقی فقط به شناخت ضرورت محدود نمی شود. فقط با شناخت ضرورت های و بر این پایه اقدام به فعالیت های عملی جهت تغییر دادن جهان است که ضرورت حقیقتاً به آزادی تبدیل می شود. انگلس می گوید: "آزادی نه در استقلال تخیلی نسبت به قوانین طبیعت، بلکه در شناخت این قوانین و بر این پایه بدست آوردن امکاناتی برای کار برد منظم آنها برای منظور های معین نهفته است."[1]

مائوتسه دون آزادی را "شناخت ضرورت و دگرگون کردن جهان عینی"[2] تعریف می کند.

در مسالۀ رابطۀ میان آزادی و ضرورت، هر نظری که یکی از این دو را مطلق نماید، نا صحیح است. نظری که تنها به ضرورت اعتقاد دارد و منکر آزادی است انسان را یک پارچه زیر تسلط ضرورت و بردۀ آن تصور می کند و از اینرو وی را بندۀ سر نوشت میداند. چنین نظری یک نگرش "تقدیر گرا" (فاتالیست) و یک بینش ایده آلیستی و مکانیکی است. نظر دیگری که تصور می کند اراده به هر کاری تواناست، در حقیقت وجود قوانین عینی جهان و طبیعت را که مستقل از ارادۀ انسان وجود دارند و عمل می کند نفی می کند. مطابق این نظر، آزادی و ضرورت فاقد هر گونه ارتباطی می گردند و به انسان آزادی مطلق اراده نسبت داده می شود. این نظر نیز یک بینش "اراده گرا" (ولونتاریستی) و ایده آلیستی و ذهنی گرانه است. هر دوی این بینش ها با ماتریالیسم دیالکتیک که معتقد است آزادی یک محصول تاریخی است، مغایرند.

در تاریخ تکامل بشری، آزادی انسان با تعمیق شناخت وی از قوانین عینی جهان در طی پراتیک، لاینقطع تکامل می یابد. تاریخ بشریت تاریخ تکامل وقفه ناپذیر از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی است.

[1] - انگلس: "انتی دورینگ"
[2] - مائوتسه دون: "سر مقالۀ روزنامۀ خلق"

ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا، انقلاب فرهنگی پرولتاریایی

مبانی و مفاهیم مارکسیسم
 در جامعۀ سوسیالیستی، طبقات، تضاد ها و مبارزل طبقاتی باقی می مانند. وجود طبقات ناشی از تضاد های اساسی دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است. پس از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و حزب سیاسی پیشرو آن، حزب کمونیست، علاوه بر بقایای طبقات ارتجاعی کهن (مثلاً ملاکین)، بورژوازی هنوز باقی است و خرده بورژوازی نیز تازه در حال تحول و تکامل است. بنابرین مبارزۀ طبقاتی در جامعۀ سوسیالیستی از میان نمی رود، لنین می گوید: "پس از واژگونی قدرت سرمایه، پس از تخریب دولت بورژوازی، پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، مبارزۀ طبقاتی ناپدید نمی شود (آنگونه که برخی نمایندگان جاهل سوسیالیسم قدیمی و سوسیال دموکراسی کهن می پندارند) بلکه شکل دیگری به خود گرفته و از بسیاری جهات حادتر می گردد."[1]

زیرا: "نیروی مقاومت طبقات سرنگون شده همانا به علت شکستشان صد ها و هزار ها بار افزایش می یابد."[2]

به همین جهت لنین تاکید می کند که انتقال به سوسیالیسم یک دوران کامل تاریخی، یک دوران کامل مبارزۀ طبقاتی پر از تصادمات شدید را در بر می گیرد و "مادامیکه این دوران بسر نرسیده است برای استثمارگران ناگزیر امید اعادۀ قدرت باقی می ماند و این امید به تلاش هائی برای اعادۀ قدرت مبدل می شود."[3]

لنین ریشه های قدرت استثمارگران سرنگون شده و زمینه های امید و تلاش آنها را چنین توضیح میدهد:

  1. : برتری آنان در زمینه های معلومات علمی و فنی و اداری که به کمک آن می کوشند "بهشت از دست رفتۀ خود را دوباره به دست آورند؛

  1. : وجود نیروی تولید کوچک که به طور دائمی سرمایه داری و بورژوازی را به وجود می آورد؛

  1. : وجود پایگاه بین المللی بورژوازی (سایر کشور های جهان که  در آنها هنوز بورژوازی و امپریالیسم حاکم است)؛

  1. : نفوذ و احاطۀ مخرب و فاسد کنندۀ ایدئولوژیکی و خرده بورژوازی بر روی پرولتاریا که باعث انحطاط برخی عناصر آن و تبدیل شان به عناصر بورژوازی نوین و بوروکرات های بریده از توده ها میشود.

مائوتسه دون به اتکاء آموزش های لنین و با جمع بندی از تجربۀ مبارزۀ طبقاتی در شوروی و چین خاطر نشان ساخت که مبارزۀ طبقاتی در جامعۀ سوسیالیستی، هم در مناسبات تولیدی و هم در روبنا، بین دو طبقۀ پرولتاریا و بورژوازی ادامه دارد و تضاد عمدۀ جامعۀ سوسیالیستی تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی است: "مبارزۀ طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزۀ طبقاتی میان نیرو های سیاسی گوناگون و مبارزۀ طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی در زمینۀ ایدئولوژیک هنوز مبارزه ای طولانی و پیچیده خواهد بود و حتی آگاهی بسیار حدت خواهد یافت."[4]

در طول ساختمان سوسیالیسم، مبارزه بین دو راه (راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری) پیوسته وجود دارد و از اینرو خطر احیای سرمایه داری نیز موجود است. مبارزۀ بین پرولتاریا و بورژوازی و مبارزه میان دو راه و دو مشی، در همۀ سطوح جامعه و از جمله در درون حزب کمونیست به صورت مبارزه میان پرولتاریا و صاحب قدرتان گام نهاده به راه سرمایه داری که نمایندگان بورژوازی در درون حزب اند منعکس می گردد. مائوتسه دون با یافتن تضاد عمدۀ جامعۀ سوسیالیستی و قانونمندی رشد وتکامل این تضاد و با مطالعۀ تجربۀ مثبت و منفی دیکتاتوری پرولتاریا و علل و ریشه های احیای سرمایه داری و غلبۀ رویزیونیسم در اتحاد شوروی، ضرورت مطلق دیکتاتوری پرولتاریا را در دوران سوسیالیسم و تحکیم دائمی آن را تاکید نمود و تئوری کبیر ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و چگونگی جلوگیری از احیای سرمایه داری در جامعۀ سوسیالیستی را بنیاد نهاد. بر حسب این تئوری، مشی اساسی حزب کمونیست برای تمام دوران تاریخی سوسیالیسم تدوین می شود. پراتیک انقلاب عظیم فرهنگی پرولتاریائی نیز که در چین در سال 1966 تحت رهبری مائوتسه دون بر پا گردید، این تئوری را بیش از پیش کامل تر و غنی تر ساخت.

مائوتسه دون روشن می سازد که در مراحل تاریخی معینی از ساختمان سوسیالیسم، عقب ماندگی مناسبات تولیدی و روبنا از رشد نیرو های مولده به درجه ای می رسد که به مانع جدی رشد آنها مبدل می گردد. در این صورت "تحولات سیاسی نقش تعیین کننده پیدا می کنند" و انجام یک انقلاب فرهنگی نظیر انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین "امری کاملاً ضروری و به موقع" می گردد. انقلاب فرهنگی یک انقلاب سیاسی است که در روبنا، در سطح ایدئولوژیکی و فرهنگی جریان می یابد. و رابطۀ مستقیم و دیالکتیکی با زیر بنای سوسیالیستی، با مناسبات تولیدی و سوسیالیستی داشته و در خدمت آن قرار می گیرد. هدف انقلاب فرهنگی سوسیالیستی یا پرولتاریائی جلوگیری از رجعت سرمایه داری و تحکیم سوسیالیسم درجامعه است. انقلاب فرهنگی یک مبارزۀ سیاسی برای تصفیۀ حزب از صاحب قدرتان گام نهاده به راه سرمایه داری و تحکیم قدرت سیاسی پرولتاریا به اتکاء بسیج توده های ملیونی خلق و شرکت دادن هر چه فعالتر آنان در مبارزۀ طبقاتی علیه بورژوازی و رویزیونیسم است. انقلاب فرهنگی چین مناسبات اجتماعی سوسیالیستی را استحکام بخشیده و خلق را برای مسلط شدن بر شرایط هستی خود، برای تصاحب واقعی وسایل تولید توسط جامعه و تربیت کمونیستی در مقیاس وسیع بسیج می کند.

بنابرین، مفهوم انقلاب فرهنگی پرولتاریائی با مفهوم قدیم انقلاب فرهنگی که به زمینۀ دموکراتیک یعنی امور مربوط به مبارزۀ علیۀ فرهنگ فئودالی در افکار توده ها وغیره خلاصه می شود تفاوت داشته و معنی کاملاً وسیعی می یابد.

مائوتسه دون می گوید که برای جلوگیری از احیای سرمایه داری و تضمین پیروزی نهائی سوسیالیسم، نه یک بلکه چندین انقلاب فرهنگی از نوع انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین لازم است.

"انقلاف عظیم فرهنگی پرولتاریائی که هم اکنون جریان دارد فقط اولین انقلاب از این نوع است و باید در آینده ضرورتاً به انقلاب های دیگری از این نوع مبادرت ورزید. در انقلاب، مسالۀ پیروزی کی بر کی (بورژوازی بر پرولتاریا یا معکوس آن) فقط در پایان یک دوران بسیار طولانی حل خواهد شد. اگر ما آنطور که باید عمل نکنیم، احیای سرمایه داری هر لحظه ممکن است صورت پذیرد. اعضای حزب و تمامی خلق نباید تصور کنند که پس از یک یا دو و یا حتی سه یا چهار انقلاب فرهنگی، همه چیز رو به راه خواهد شد، مراقب باشید و هوشیاری خود را هرگز از دست ندهیم."[5]

[1] - لنین: "درود بر کارگران مجارستان"
[2] - لنین: "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد"
[3] - همانجا
[4] - مائوتسه دون: "در بارۀ حل صحیح تضاد های درون خلق"
[5] - مائوتسه دون: "سخنرانی در 23 مه 1968"

اخلاق

مبانی و مفاهیم مارکسیسم
اخلاق یکی از اشکال ایدئولوژیک جامعه است. در هر دورۀ مشخص از تاریخ جوامع، اخلاق مجموعۀ قرار داد هایی است که زندگی عمومی انسان ها را هدایت و تنظیم می نماید. اینها قرارداد های مدونی است که توسط یک جامعۀ معین و یک طبقۀ معین برای تنظیم اعمال مردم بر حسب دید و منافع آن طبقۀ معین پیشنهاد می شوند. تحقق این قرارداد های اخلاقی با تحقق قوانین فرق می کند: اخلاق بر خلاف قانون نه بر نیروی جامعه بلکه بر مقولات اخلاقی (خوبی و بدی، صحیح و نا صحیح و...) همچنین بر اعتقادات اجتماعی، بر معتقدات انسان ها و حتی بر نیروی عادت تکیه کرده و بدین طریق اعمال انسان ها را مورد ارزیابی قرار داده، بر آنها تاثیر گذارده و آنها را محدود می سازد.

اخلاق بازتاب هستی اجتماعی است، روبنای است از یک زیربنای اقتصادی معین و مقوله ای است تاریخی. در جوامع طبقاتی، اخلاق دارای خصلت طبقاتی است. طبقات استثمارگر و طبقات استثمار شونده در این مورد هر کدام بینش خاص خود را دارا هستند. اخلاق طبقات مسلط ابزار ایدئولوژیک آنها برای اعمال و تحکیم دیکتاتوری آنهاست. بورژوازی برای فریب توده ها همواره خصلت طبقاتی و تاریخی اخلاق را پرده پوشی کرده است، تا آن را نه مدافع منافع استثمارگرانۀ خود بلکه مدافع همۀ بشریت قلمداد کند. بورژوازی سعی می کند اخلاق خود را "جاودانی"، "برتر" و "خلل ناپذیر" وانمود سازد.

مارکسیسم به ما می آموزد که هر اخلاقی مهر تاریخی خود را با خویش حمل نموده و هیچ اخلاق فوق جوامع انسانی یافت نشده و همه قابل تغییرند. هیچ اخلاق مافوق طبقاتی موجود نیست. اخلاق بر اساس یک پایۀ اقتصادی معین بوجود می آید و طبیعتاً به آن نیز خدمت می کند. زمانیکه پایۀ اقتصادی مورد نظر تغییر یابد، اخلاق نیز ضرورتاً به عنوان روبنا تغییر می یابد و جای خود را به اخلاق دیگری میدهد که پایۀ اقتصادی جدید را بازتاب نماید.

جوهر اخلاق بورژوایی خودخواهی بوده و تزویر و ریا خصلت اساسی آن را تشکیل میدهد، لکن جوهر اخلاق پرولتاریایی اشتراکی بودن (کلکتیوسم) و فرد را فدای منافع جمع کردن است. اخلاق پرولتاریایی خواهان سرنگونی نظام استثمار انسان توسط انسان است. اسلحه ای است در دست پرولتاریا تا به کمک آن تمامی توده های زحمتکش را متحد نموده علیه ستم و استثمار بورژوازی و کلیۀ طبقات استثمارگر و برای رهایی به پیکار بلند کند. اخلاق پرولتری یا اخلاق کمونیستی، از انسان ها میخواهد که از روحیۀ عمیق میهن پرستی و در عین حال انترناسیونالیستی بر خوردار باشند، کار یدی تولیدی را دوست داشته باشند، به توده ها از صمیم قلب خدمت کنند، برای رهایی توده های انقلابی جهان کوشش نمایند، از مشکلات نهراسند، روحیۀ مبارزه جویی خود را حفظ کنند، تلاش نمایند تا در تیوری و پراتیک علم مارکسیسم را بیاموزند و از دنباله روی و اطاعت کورکورانه بپرهیزند.

انگلس می گوید: "... تمام تیوری های اخلاقی تاکنون، سیر انجام نتیجۀ شرایط اجتماعی – اقتصادی همان مرحله است. و همانطوریکه جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی در حرکت بوده، همانطور هم اخلاق طبقاتی بوده که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقۀ حاکم را توجیه کرده و یا اینکه هنگامیکه طبقۀ تحت ستم به اندازۀ کافی قوی بوده، نا رضایتی علیه این تسلط و منافع آیندۀ زحمتکشان را نمایندگی نموده است. اینکه در مورد اخلاق، نظیر دیگر بخش های شناخت انسانی، پیشرفتی صورت پذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست. ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی برتر نرفته ایم. اخلاقی که ورای تضاد های طبقاتی و ورای خاطرۀ این تضاد باشد، اخلاقی واقعاً انسانی، فقط در آن مرحلۀ اجتماعی میسر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد."[1]

[1] - انگلس: "انتی دورینگ"

برگزيده ای از سخنان ماركس، انگلس و لنين در باره ديكتاتوری پرولتاريا


  ... نه كشف وجود طبقات در جامعه كنونی و نه كشف مبارزه میان آنها هیچكدام از خدمات من نیست. مدت‌ها قبل از من مورخین بورژوازی تكامل تاریخی این مبارزه طبقات و اقتصاددانان بورژوازی تشریح اقتصادی طبقات را بیان داشته‌اند. كار تازه‌ای كه من كرده‌ام اثبات نكات زیرین است :

· اینكه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخی معین تكامل تولید است.
·                اینكه مبارزه طبقاتی ناچار كار را به دیكتاتوری پرولتاریا منجر میسازد.
·                اینكه خود این دیكتاتوری فقط گذاری است به سوی نابودی هرگونه طبقات و به سوی جامعه بدون طبقات.

     « نامه ماركس به ویدمیر » (5 مارس 1852)


بین جامعه سرمایه‌داری و كمونیستی دورانی وجود دارد كه دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. مطابق با این دوران یك دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی‌تواند باشد جز دیكتاتوری انقلابی پرولتاریا.

         كارل ماركس : « انتقاد از برنامه گوتا » (آوریل اوایل مه 1875)


این سوسیالیسم، اعلان انقلاب مداوم است، دیكتاتوری طبقاتی پرولتاریا است به مثابه پله‌ای ضروری برای گذار به سوی محو اختلافات طبقاتی به طور كلی، محو كلیه روابط تولیدی كه این اختلافات بر روی آنها پایه می‌‌گیرند، محو كلیه روابط اجتماعی متناسب با این روابط تولید و دگرگونی همه افكاری كه از این روابط اجتماعی برمی‌خیزند.

           كارل ماركس : « مبارزه طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850 »

            (ژانویه اول نوامبر 1850)


هنگامی كه شرایط موجود ستمگری از طریق انتقال كلیه وسائل كار به تولیدكنندگان از میان رفت و هر فردی كه به كار توانا است مجبور شد برای گذران زندگی خود كار كند ، آنگاه یگانه پایه سلطه و ستمگری طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت. اما پیش از آنكه چنین تحولی به وقوع به پیوندد
دیكتاری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط آن ارتش پرولتاریا است.

             كار ماركس : « درباره هفتمین سالگرد انترناسیونال » (سپتامبر 1871)


انقلاب كمونیستی قطعی‌ترین شكل گسستن رشته‌های پیوند با مناسبات مالكیتی است كه ماترك گذشته است؛ شگفت‌آورنیست ، اگر این انقلاب در جریان تكامل خود با ایده‌هائی كه ماترك گذشته است به قطعی‌ترین شكلی قطع رابطه كند.

            كارل ماركس و فرید ریش انگلس : «مانیفست حزب كمونیست » (فوریه 1848)

كسی كه فقط مبارزه طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز ماركسیست نیست و ممكن است هنوزازچهارچوب تفكر بورژوائی و سیاست بورژوائی خارج نشده باشد. محدود ساختن ماركسیسم به آموزش مربوط به مبارزه طبقات به معنای آنست كه از سرو ته آن زده شود، موردتحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود كه برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. ماركسیست فقط آنكسی است كه قبول نظریه مبارزه طبقات را تا قبول نظریه دیكتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز كاملاً عمیق بین یك خرده بورژوای عادی (وهمچنین بورژوزای بزرگ) با یك ماركسیست در همین نكته است. با این سنگ محك است كه باید چگونگی درك واقعی و قبول ماركسیسم را آزمود.

              و.ا. لنین : « دولت و انقلاب » (اوت سپتامبر 1917)

دیكتاتوری پرولتاریا بی‌دریغ‌ترین و بی‌امان‌ترین جنگ طبقه جدید علیه دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است كه مقاومتش پس از سرنگونی (ولو در یك كشور) ده بار فزونتر گردیده و اقتدارش تنها ناشی از نیروی سرمایه بین‌المللی و نیرو و استواری روابط بین‌المللی بورژوازی نبوده بلكه ناشی از نیروی عادت و نیروی تولید كوچك نیز هست. زیرا تولید كوچك متأسفانه هنوز در جهان زیاد و بسیار هم زیاد است و همین تولید كوچك است كه همواره، همه روزه، هر ساعته، به طور خود بخودی و به مقیاس وسیع، سرمایه‌داری و بورژوازی را پدید ميآورد. بنابر مجموعه این علل دیكتاتوری پرولتاریا ضروری است و پیروزی بر بورژوازی بدون یك جنگ طولانی، سرسخت و حیاتی و مماتی، جنگی كه مستلزم پایداری، انضباط، استقامت ، تزلزل ناپذیری و وحدت اراده است ، امكان‌پذیر نیست.
             و.ا. لنین : « بیماری كودكی " چپ روی " در كمونیست » (آوریل مه 1920)

... در هرانتقالی از سرمایه‌داری به سوسیالیسم دیكتاتوری به دو علت عمده و یا در دو جهت عمده ضروریست. نخست اینكه سرمایه‌داری را نمی‌توان مغلوب نمود و ریشه‌كن ساخت مگر از طریق درهم شكستن بی‌امان مقاومت استثمارگران كه بلافاصله نمی‌توان آنها را از ثروتشان و از برتری‌های تشكیلات و معلوماتشان محروم ساخت و بالنتیجه طی دوران نسبتاً مدیدی ناگزیر تلاش خواهند كرد تا حكومت تهیدستان را كه نسبت به آن نفرت دارند واژگون سازند. دوم آنكه هیچ انقلاب كبیر و به ویژه انقلاب سوسیالیستی ، حتی اگرجنگ خارجی هم در بین نباشد ، ممكن نیست بدون جنگ داخلی یعنی جنگ بین هم‌كشوران انجام پذیرد ، جنگی كه ویرانی حاصله از آن از جنگ خارجی هم بیشتر است و هزارها و میلیون‌ها موارد تزلزل و نوسان از یكسو به سوی دیگر را در بر دارد و حاكی از یك وضع بی‌نهایت نامعین و نامتعادل و آشفته می‌باشد و بدیهی است كه هیچ یك از عناصر فساد جامعه كهنه كه ناگزیر بسیار كثیرالعده و اكثراً با خرده بورژوازی مربوطند (زیرا خرده بورژوازی را هر جنگ و هر بحرانی قبل از همه ورشكست و نابود می‌كند ) نمی‌توانند در یك چنین تحول عمیقی « خودنمائی» نكنند. اما عناصر فساد هم نمی‌توانند طور دیگری « خود نمائی» كنند مگر از راه افزایش جرائم، اوباشی،  ارتشاء، احتكار و انواع فضاحات دیگر. برای اینكه بتوان از عهده همه اینها برآمد زمان و سرپنجه آهنین لازمست.

          هیچ انقلاب كبیری در تاریخ نبوده است كه در آن مردم این موضوع را به طور غریزی حس نكرده و با تیرباران دزدان در محل ارتكاب جرم ، قاطعیت نجات‌بخشی از خود نشان نداده باشند. مصیبت انقلاب‌های پیشین در این بود كه شور انقلابی توده‌ها كه آنها را در حالت برانگیختگی نگاه می‌دارد و به آنها نیرو می‌دهد تا عنصر فساد را به طرز بی‌امانی سركوب نمایند برای مدتی مدید كفایت نمیكرد. علت اجتماعی یعنی طبقاتی این بی دوامی شور انقلابی، ضعف پرولتاریا بود كه تنها كسی است كه قادراست (در صورتی كه به حد كافی كثیرالعده و آگاه و با انضباط باشد) اكثریت زحمتكشان و استثمارشوندگان (به زبان ساده‌تروعامه فهم‌تر اكثریت تهیدستان) را به سوی خود جلب كند و قدرت حاكمه را به منظور سركوب كامل تمام استثمارگران و تمام عناصر فساد برای مدتی به حد كافی طولانی در دست خود نگاه دارد.

همین تجربه تاریخی تمام انقلاب‌ها و همین درس تاریخی جهانی اقتصادی و سیاسی بود كه ماركس آن را تلخیص نمود و فرمول كوتاه ، صریح ، دقیق و روشن دیكتاتوری پرولتاریا را به دست داد.

             و.ا. لنین : « وظایف نوبتی حكومت شوروی » (مارس آوریل 1918)


طبقه استثمارگران ملاكان و سرمایه داران از بین رفته و ممكن نیست تحت دیكتاتوری پرولتاریا به فوریت از بین برود. استثمارگران درهم شكسته شده، ولی نابود نشده‌اند. پایگاه بین‌المللی آنها یعنی سرمایه بین‌المللی ، كه آنها شعبه‌ای از آن هستند، باقیمانده است. قسمتی از وسائل تولید معین در دست آنها باقیمانده است ، پول و ارتباطات عظیم اجتماعی باقیمانده است. نیروی مقاومت آنان، همانا به علت شكستشان ، صدها و هزارها بار افزایش یافته است. برخورداری از « فن » اداره امور دولتی ، نظامی و اقتصادی تفوق بسیار زیادی به آنها می‌دهد، به قسمی كه اهمیت آنان به مراتب بیش از نسبت آنان در بین عدۂ كل اهالی است. مبارزه طبقاتی استثمارگران سرنگون شده علیه پیشاهنگ پیروزمند استثمارشوندگان یعنی پرولتاریا به مراتب شدیدتر شده است و هر آینه از انقلاب سخن در میان باشد و این مفهوم را با پندارهای رفرمیستی تعویض نكنند (كاری كه تمام قهرمانان انترناسیونال دوم می‌كنند)، جز این هم نمی تواند باشد.

               و.ا. لنین : « اقتصاد و سیاسی در عصر دیكتاتوری پرولتاریا » (اكتبر 1919)


ما در روسیه اكنون (سومین سال پس از سرنگون ساختن بورژوازی) نخستین گام‌های انتقال ازسرمایه‌داری به سوسیالیسم ، یا نخستین مرحله كمونیسم را بر می داریم. طبقات باقیمانده‌اند وهمه جا ، پس ازتصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا ، سال‌ها باقی خواهند ماند. شاید در انگلستان ، كه در آنجا دهقان وجود ندارد (ولی به هر حال در آنجا خرده مالك وجود دارد !) این مدت كوتاه‌تر باشد. محو طبقات معنایش این نیست كه فقط ملاكین و سرمایه‌داران بیرون ریخته شوند این كار را ما نسبتاً به آسانی انجام داده‌ایم بلكه همچنین معنایش آن است كه مولدین كوچك كالا نیز محو گردند و اما اینها را نمی‌توان بیرون ریخت ، اينها را نميتوان سركوب نمود ٬ با آنها بايد مدارا كرد٬ آنها را می‌توان (وباید) اصلاح نمود و به شیوه نوین تربیت كرد ، ولی فقط ضمن یك كار سازمانی طولانی و بطئی و با احتیاط . آنها با طبع خرده بورژوائی خود پرولتاریا را از هر طرف در احاطه خود دارند و ویرا بدان آغشته می‌سازند و فاسدش می‌كنند و دائماً در بین پرولتاریا موجب بروز سست عنصری خرده بورژوائی ، از هم پاشیدگی و انفراد منشی می‌شوند و شور او را بدل به یأس می‌كنند. مركزیت و انضباطی اكید در داخل حزب سیاسی پرولتاریا لازم است تا بتوان در برابر این پدیده مقاومت كرد و نقش سازماندهی پرولتاریا را (كه نقش عمده اوست) به شیوه‌ای صحیح و موفقیت‌آمیز و پیروزمندانه عملی نمود. دیكتاتوری پرولتاریا عبارتست از یك مبارزه سرسخت ، خونین و بی‌خون ، قهری وصلح‌آمیز، جنگی واقتصادی ، تربیتی واداری بر ضد نیروها و سنن جامعه كهنه. نیروی عادت میلیون‌ها و ده‌ها میلیون نفر دهشتناك‌ترین نیروهاست. بدون حزب آهنینی كه در مبارزه آبدیده شده باشد ، بدون حزبی كه از اعتماد تمام عناصر پاكدامن طبقه خود برخودار باشد ، بدون حزبی كه بتواند همواره مراقب روحیات توده باشد و درآن تأثیر نماید ، انجام موفقیت آمیز چنین مبارزه‌ای محال است. غلبه بر بورژوازی بزرگ متمركز هزاربارآسانتر از « غلبه » بر میلیون‌ها خرده مالك و صاحبكار كوچك است ، اینها با عملیات روزمره ، معمولی ، نامشهود ، نامحسوس و متلاشی كننده خود همان نتایجی را حاصل می‌آورند كه بورژوازی بدان نیازمند است و بورژوازی را احیا مينماید. هر كس ولو اندكی انضباط آهنین حزب پرولتاریا را تضعیف نماید (به ویژه در دوران دیكتاتوری پرولتاریا) عملاً علیه پرولتاریا به بورژوازی كمك می‌كند.

و.ا. لنین : « بیماری كودكی "چپ روی" در كمونیسم » (آوریل - مه 1920)


آری ، میان طبقه كارگر و جامعه بورژوائی كهنه ، دیوارچین فاصله نیست و زمانی كه انقلاب فرا می‌رسد خون مانند مرگ یك انسان جریان نمیابد كه جسد او را بیرون می‌برند. زمانی كه جامعه كهنه می‌میرد، جسد آن را نمی‌توان در تابوت میخكوب كرد و در گور گذاشت. این جسد در میان ما از هم می‌پاشد، می‌گندد و خود ما را نیز آلوده می‌كند.

           و.ا. لنین : « جلسه مشترك كمیته اجرائی مركزی سراسر روسیه ، شورای مسكو نمایندگان

  كارگران و دهقانان و ارتش سرخ و اتحادیه‌های كارگری » (ژوئن 1918)


در اینجا سر و كار ما با آنچنان جامعه كمونیستی نیست كه بر پایه خاص خود بسط و توسعه یافته باشد بلكه برعكس با چنان جامعه‌ای است كه به تازگی از درون جامعه سرمایه‌داری بیرون آمده است. چنین جامعه از هر حیث اعم از اقتصادی ، اخلاقی و فكری هنوز آثار جامعه كهنه‌ای را كه از درون آن سر به در آورده است در بر دارد. در نتیجه هر تولید كننده پس ازهمه برداشت‌ها درست همانقدر كه به جامعه می‌دهد از آن پس می‌گیرد ، آنچه كه تولیدكننده به جامعه داده مقدار كار انفرادی او است. مثلاً روزكاراجتماعی ازحاصل جمع ساعات كار انفرادی تشكیل می‌شود ، زمان كار انفرادی هر تولید كننده آن بخش از روزكار اجتماعی است كه تولیدكننده آورده است، سهم او در روزكار اجتماعی است. او از جامعه برگه‌ای دریافت می‌دارد مبنی بر اینكه این یا آن اندازه كار تحویل داده است (پس ازبرداشت بخشی ازكاراو برای صندوق همگانی) و با این برگه از ذخیره اجتماعی وسائل مصرفی آن مقدار برداشت می‌كند كه برای آن كار مصرف شده است. همان مقداركاری كه او به شكلی به جامعه تحویل می‌دهد به شكل دیگری پس می‌گیرد.

در اینجا به وضوح همان اصلی حاكم است كه مبادله كالاها را تنظیم می‌كند چون مبادله كالا مبادله ارزش‌های یكسان است. اما مضمون و شكل تغيیر پذیرفته‌اند زیرا كه در شرایط تغيیر یافته هیچكس به جز كارش چیزی نمی‌تواند تحویل دهد و زیرا كه از سوی دیگر هیچ چیز به غیراز وسائل مصرفی فردی نمی‌تواند به مالكیت افراد جداگانه درآید واما در مورد توزیع وسائل مصرفی میان تولیدكنندگان جداگانه ، همان اصلی حاكم است كه در مبادله كالاهای هم ارز برقراراست یعنی مقداری كار به یك شكل با همان مقدار كار به شكل دیگر مبادله می‌شود.

از این رو حق مساوی دراینجا ، بنابراصل ، هنوز حق بورژوائی است كه چه اصل وعمل دیگر در تضاد با یكدیگر قرارندارند، در حالی كه در مبادله كالاها ، مبادله كالاهای هم ارز فقط به طور متوسط وجود دارد و نه در حالات جداگانه. علیرغم این پیشرفت، این حق مساوی هنوزازچارچوب بورژوائی فراتر نمی‌رود و حق تولید كنندگان متناسب با كاری است كه تحویل می‌دهد، تساوی دراین است كه اندازه‌گیری، با مقیاس واحدی صورت می‌گیرد با كار.

اما یكی از حیث جسمی یا فكری بر دیگری برتری دارد ، لذا در زمان واحد كار بیشتری تحویل می‌دهد یا اینكه می‌تواند زمان بیشتری كار كند و كار برای آنكه به مثابه مقیاس به كار رود ، باید بر حسب مدت یا شدت تعيین شود وگرنه دیگر نمی‌تواند مقياس باشد. این حق مساوی ، حق نامساوی برای كار نامساوی است. این حق هیچگونه تمایز طبقاتی نمی‌شناسد زیرا كه هر كس مانند دیگری كارگر است ، اما تلویحاً نابرابری استعداد فردی و درنتیجه توانائی كار را به مثابه امتیاز طبیعی می‌شناسد. بنابراین ، این حق مانند همۀ حق‌ها ، از حیث مضمون خود حق عدم تساوی است. حق بنابر سرشت خود فقط می‌تواند در بكار بردن مقیاس واحد جامۀ عمل بپوشد ، ولی افراد نابرابر(وآنها اگر نابرابر نمی‌بودند افراد متفاوتی نبود) فقط تا آنجا با مقیاس واحدی قابل اندازه‌گیری‌اند كه به آنها از نقطه نظر واحدی بنگردند ، آنها را از جهت معینی در نظر بگیرند ، مثلاً درحالت مشخص به آنها فقط به مثابه كارگر نگاه كنند ودیگرهیچ چیز درآنها نه بینند ، از همه چیزهای دیگرچشم بپوشند. بعداً ، كارگری متأهل است ، دیگری نیست، یكی اطفالش بیشتر از دیگری است وغیره وغیره. در قبال كارمساوی و در نتیجه در قبال سهم مساوی از ذخیره اجتماعی مصرف یكی در واقع بیش از دیگری دریافت می‌كنند ، یكی غنی‌ترازدیگری است وغیره. برای اهتراز از همه این معایب حق به جای آنكه مساوی باشد می‌بایست نامساوی باشد.

اما این معایب درنخستین مرحله جامعه كمونیستی ، جامعه‌ای كه پس از دردهای طولانی زایمان ازجامعه سرمایه‌داری زائیده شده گریزناپذیراست ، حق هیچگاه نمی‌تواند مافوق نظام اقتصادی اجتماعی و تكامل فرهنگی اجتماعی مبتنی براین نظام قرار گیرد.

               كارل ماركس : « انتقاد از برنامه گوتا » (آوریل اوائل مه 1875)

... در نخستین فازجامعه كمونیستی (كه معمولاً آن را سوسیالیسم می‌نامند) « حقوق بورژوائی » فقط تا اندازه‌ای ملغی می‌شود نه به طور تام و تمام، فقط به میزانی كه تحول اقتصادی حاصله اجازه می‌دهد، یعنی تنها در مورد وسائل تولید. « حقوق بورژوائی » وسائل تولید را مالكیت خصوصی افراد جداگانه می‌داند. سوسیالیسم این وسائل را به مالكیت همگانی تبدیل می‌نماید. دراین حدود - وفقط دراین حدود- « حقوق بورژوائی » ساقط می‌شود.

ولی بخش دیگر آن به عنوان تنظیم كننده (تعيین كننده) تقسیم محصولات و تقسیم كار در بین افراد جامعه باقی خواهد ماند. « كسی كه كار نمی‌كند نباید بخورد » این اصل سوسیالیستی در اینموقع دیگر عملی شده است، «در مقابل كار متساوی ، محصول متساوی » - این اصل سوسیالیستی هم در اینموقع دیگر عملی شده است. ولی این هنوز كمونیسم نیست و این هنوز« حقوق بورژوائی » را كه به افراد نامتساوی در برابر كار نامتساوی (درواقع نامتساوی) محصول متساوی می‌دهد برطرف نمی‌سازد.

               و.ا. لنین : « دولت و انقلاب » (اوت سپتامبر 1917)


ماركس نه تنها به دقیق‌ترین وجهی نابرابری ناگزیر افراد را در نظر می‌گیرد، بلكه این موضوع را نیز در نظر دارد كه تنها در آمدن وسائل تولید به تملك همگانی تمام جامعه ( یا به اصطلاح معمولی « سوسیالیسم ») ، هنوز نواقص تقسیم و نیز نابرابری « حقوق بورژوائی » را كه مادام كه محصولات « طبق كار» تقسیم می‌شوند ، كماكان حكمفرما خواهد بود منتفی نمی‌سازد.

                  و.ا. لنین : « دولت و انقلاب » (اوت سپتامبر 1917)

البته حق بورژوائی درمورد تقسیم محصولات مصرف، ناگزیرمستلزم دولت بورژوائی نیزهست زیرا حق بدون دستگاهی كه بتواند افراد را به رعایت موازین حقوق مجبور كند، درحكم هیچ است. نتیجه حاصله اینكه در دوران كمونیسم نه تنها حق بورژوائی بلكه دولت بورژوائی هم تا مدت معینی باقی می‌ماند - منتها بدون بورژوازی !

و.ا. لنین : « دولت و انقلاب » (اوت - سپتامبر 1917)

آقای دورینگ درواقع به هركس حق می‌دهد كه « مصرفش ازلحاظ كمی مساوی » دیگران باشد، اما اوهیچكس را نمی‌تواند به این كارمجبور سازد. او برعكس افتخار می‌كند كه در جهان ساخت او هر كس می‌تواند با پول خود هر نوع كه می‌خواهد رفتار كند. در نتیجه او نمی‌تواند مانع شود كه كسانی ذخیره پولی كوچكی به هم زنند در حالی كه دیگران با مزدی كه دریافت می‌كنند سر و ته زندگی خود را به هم نمی‌آورند. او یك چنین فرجامی را اجتناب ناپذیر می‌سازد زیرا كه با قبول حق ارث بردن، مالكیت مشترك خانواده را علناً به رسمیت می‌شناسد ، نتیجه‌‌ای كه از آن حاصل می‌آید وظیفه پدر و مادر در نگاهداری فرزندان است. اما با این ترتیب در مصرف از لحاظ كمی مساوی شكاف بزرگی ایجاد می‌شود. مرد مجرد با دستمزد روزانه خود كه به هشت تا دوازده مارك بالغ می‌گردد عالی و خوشبخت زندگی می‌كند در حالی كه مرد بیوه با هشت كودك صغیر با این دستمزد زندگی رقت‌باری می‌گذارند. اما از سوی دیگر كمون كه برای پرداخت هرگونه پولی را بی‌قید و شرط می‌پذیرد امكان می‌دهد كه این پول را از طریق دیگری جز كار و زحمت به دست آید. Noh Olet كمون نمی‌داند كه این پول از كجا می‌آید. بدین ترتیب تمام شرایط موجود است برای آنكه پول فلزی كه تاكنون نقش اجرت كار را بازی می‌كرد ، در نقش فونكسیون پول ظاهر شود. اكنون این امكان و انگیزه پیش می‌آید كه از یكسو پولی بیندوزند و از سوی دیگر بدهكار شوند. نیازمند از كسی كه پول می‌اندوزد قرض می‌گیرد. پولی كه به قرض گرفته می‌شود و كمون آن را برای پرداخت مایحتاج زندگی می‌پذیرد، به صورت همان چیزی در می‌آید كه در جامعه كنونی هست یعنی تجسم اجتماعی كارانسانی، مقیاس كارووسیله عمومی گردش.همه « قوانین و موازین اداری » جهان از تغيیرآن همان اندازه ناتوانند كه از تغيیر جدول ضرب یا تغيیر تركیب شیمائی آب و چون گردآورنده پول می‌تواند نیازمند به پول را وادار به پرداخت ربح كند، بنابراین همراه با پول فلزی كه به مثابه پول واقعی عمل می‌كند، رباخواری از نو برقرار می‌گردد.

ف. انگلس : « آنتی دورینگ » (سپتامبر 1876 ژوئن 1878)

               همین كه جامعه تولید كننده كالا شكل ارزش موجود درخود كالا را به شكل پول در می‌آورد ، نطفه‌های مختلفی كه هنوز در ارزش نهفته‌اند به معرض ظهور در می‌آیند. نخستین و اساسی‌ترین تأثیرآن، تعمیم شكل كالائی است. حتی آن اشیائی كه قبلاً برای مصرف مستقیم شخصی بود پول به آنها شكل كالائی می‌دهد و آنها را به محیط مبادله می‌كشاند. بدین ترتیب شكل كالائی و پول در اقتصاد درونی جامعه اشتراكی، جامعه‌ای كه مستقیماً با تولید اجتماعی سر و كار دارد ، نفوذ می‌كند، روابط درونی این جامعه را یكی پس از دیگری متلاشی می‌سازد و جامعه اشتراكی به صورت انبوهی از تولید كنندگان خصوصی در می‌آورد.

              ف.انگلس : « آنتی دورینگ » (سپتامبر 1876 - ژوئن 1878)

آزادی گردش چیست؟ آزادی گردش ، آزادی تجارت است و آزادی تجارت به معنی عقب‌نشینی به سوی سرمایه‌داری است. آزادی گردش و آزادی تجارت به معنی مبادله كالائی میان خرده مالكان منفرد است. ما همه كه لااقل الفبای ماركسیسم را آموخته‌ایم می‌دانیم كه از این گردش و آزادی تجارت نتیجه می‌شود تقسیم تولیدكنندگان كالا به صاحبان سرمایه و صاحبان نیروی كار، تقسیم به سرمایه‌دار و كارگر مزدور یعنی ایجاد مجدد بردگی مزدوری سرمایه‌‌داری كه از آسمان نمی‌افتد ، بلكه در سراسر جهان به ویژه از اقتصاد كشاورزی كالائی بیرون می‌آید. این را ما از لحاظ تئوری به نحو احسن می‌دانیم و در روسیه هرآنكس كه به زندگی و شرایط اقتصادی كشاورز كوچك توجه كرده باشد نمی‌تواند آن را مشاهده نكند.

         و.ا. لنین : « دهمین كنگره حزب كمونیست روسیه (بلشویك)» (مارس 1921)

... بورژوازی از تولید كالائی می‌زاید، در شرایط تولید كالائی، دهقان كه صدها پود گندم اضافی دارد، گندمی كه مورد نیاز خانواده او نیست و آن را برای كمك به كارگران گرسنه به دولت كارگری هم به قرض نمی‌دهد، بلكه آن را در بازار سیاه آب می‌كند، این دهقان كیست؟ آیا این بورژوازی نیست ؟ آیا بورژوازی در اینجا زاده نمی‌شود؟

             و.ا. لنین : « هفتمین كنگره شوارهای سراسری روسیه » (دسامبر 1919)

آری، تا آنجا كه ما مالكین ارضی و بورژوازی را سرنگون ساختیم ، راه را هموار كردیم ولی بنای سوسیالیسم را هنوز بالا نبرده‌ایم. بر روی سرزمینی كه از یك نسل پاك شده است در طول تاریخ مدام نسل‌های جدیدی پدید می‌آید ، به شرط آنكه زمین بزاید، بوفور بورژوا می‌زاید و آنهائی كه از دیدگاه صاحبكاران كوچك به پیروزی بر سرمایه‌داران می‌نگرند - « آنها به جیب زدند ، بگذار من از موقعیت استفاده كنم » - هر یك از آنها سرآغاز نسل جدیدی از بورژوازها است.

                و.ا. لنین : « جلسه كمیته اجرائی مركزی سراسری روسیه » (آوریل 1918)

... رفیق ریكوف كه در زمینه اقتصادی واقعیات را خیلی خوب می‌بیند با ما از بورژوازی جدیدی كه در جامعه ما وجود دارد سخن گفت. این حقیقتی است. بورژوازی نه تنها از كارمندان شوروی ما می‌زاید - با آنكه به نسبت ناچیزی از اینجا زاده می‌شود - از محیط دهقانان و پیشه‌وران نیز زاده می‌شود كه از یوغ بانك‌های سرمایه‌داری رسته‌اند و اكنون حمل و نقل بوسیله راه‌آهن از دسترس آنها دور است. این واقعیتی است. چگونه می‌خواهید این واقعیت را نادیده بگیرید؟ با اینكار شما فقط به پندارهای واهی خود میدان می‌دهید . كتابی را كه در آن به اندازه‌ كافی غور نكرده‌اید به دنیای واقعیت كه به مراتب بغرنج‌تر است می‌برید. واقعیت به ما نشان می‌دهد كه حتی در روسیه اقتصاد كالائی سرمایه‌داری زنده است ، عمل می‌كند ، تكامل مئیابد و مانند هر جامعه سرمایه‌داری دیگر بورژوازی می‌زاید.

و.ا. لنین : « هشتمین كنگره حزب كمونیست روسیه (بلشویك) » (مارس 1919)

در بین مهندسین شوروی ، آموزگاران شوروی و در بین كارگران ممتاز فابریك‌های شوروی ، یعنی در بین كارگران بسیار كار آزموده‌اید كه بهترین وضع را دارند، ما ناظر بروز دائمی تمامی آن خصائل منفی ذاتی پارلمانتاریسم بورژوائی هستیم و فقط از راه یك مبارزه مداوم وخستگی ناپذیروطولانی و سرسخت تشكل وانضباط پرولتری است كه ما می‌توانیم براين بلا - تدریجاً - غلبه كنیم.

       و.ا. لنین : «بیماری كودكی "چپ‌روی" در كمونیسم » (آوریل - مه 1920)

میان كارگر و جامعه كهنه هیچگاه دیوار چین فاصله نبود. بسیاری از روحیات سنتی جامعه سرمایه‌داری در كارگر باقی مانده است. كارگران جامعه نوینی می‌سازند بدون آنكه خود به انسان‌های نوین منزه از آلودگی‌های دنیای كهنه تبدیل شده باشند، برعكس هنوز تا زانو در این لجنزار فرو رفته‌اند. پاك شدن از این آلودگی‌ها فعلاً فقط در عالم اندیشه میسر است. پنداری عمیقاً واهی است اگر فكر كنیم كه این كار را می‌توان فوراً عملی ساخت. این پندار واهی در عمل استقرار سوسیالیسم را فقط به دنیای سماوی موكول خواهد كرد.

نه، ما این طور به ساختمان سوسیالیسم نمی‌پردازیم. ما سوسیالیسم را بنا می‌كنیم درحالی كه بر زمینه جامعه سرمایه‌داری ایستاده‌ایم، درحالی كه علیه همه آن ضعف‌ها و معایبی مبارزه می‌كنیم كه دامن زحمتكشان را نیز گرفته است و پرولتاریا را به سقوط می‌دهد.

          و.ا. لنین : « گزارش به دومین كنگره اتحادیه‌های كارگری سراسری روسیه » (20 ژانویه 1919)

برای تبدیل اعضاء شوارها به « پارلمان‌نشین » و یا از طرف دیگر به بوروكرات یك تمایل خرده بورژوائی وجود دارد. علیه این تمایل باید از طریق جلب تمام اعضاء شوراها به شركت عملی در اداره امور مبارزه نمود. شعب شوراها در نقاط زیادی به ارگان‌هائی تبدیل می‌شوند كه متدرجاً با كمیساریاها آمیخته می‌گردند. هدف ما جلب همگانی تهیدستان به شركت عملی در اداره امور است و هر گامی برای انجام این امر برداشته شود - كه هر چه متنوع‌تر بهتر - باید دقیقاً به ثبت برسد، بررسی شود، سیستم‌بندی گردد، در مقیاس وسیع‌تری مورد آزمایش قرار گیرد و صورت قانونی بخود گیرد.هدف ما اجرای مجانی وظایف دولتی به توسط هرزحمتكشی پس ازپایان « درس » هشت ساعت كار تولیدی است. انتقال به این مرحله كاری است بس دشوار ولی وثیقه استحكام قطعی سوسیالیسم فقط در همین انتقال است.

             و.ا. لنین : « وظایف نوبتی حكومت شوروی » (مارس آوریل 1918)

اعضاء متظاهر جزب مفت هم به درد ما نمی‌خورند. یگانه حزب دولتی جهان كه در بند افزایش كمیت اعضاءخود نبوده ، بلكه در فكر بهبود كیفیت آنان و تصفیه حزب از « انگل‌شدگان » است ، حزب ما - حزب طبقه كارگرانقلابی است. ما بارها نام‌نویسی اعضاء جزب را تجدید نموده‌ایم تا این « انگل شدگان » را ازآن بیرون بریزیم و تنها افراد آگاه و صادقانه وفادار نسبت به كمونیسم را در حزب باقی گذاریم. ما هم از بسیج برای جبهه و هم از شنبه‌های كمونیستی استفاده كردیم تا حزب را از وجود كسانی كه می‌خواهند فقط از فوائد ناشی از موقعیت اعضاء حزب دولتی « مستفیض گردند » و نمی‌خواهند مشقات كار فداكارانه به نفع كمونیسم را متحمل شوند، تصفیه نمائیم.

           و.ا. لنین : « دولت كارگران و هفته حزبی » (اكتبر 1919)

اپورتونیسم دشمن عمده ما است. اپورتونیسم در اقشار فوقانی جنبش كارگری سوسیالیسم پرولتاریائی نیست، بلكه سوسیالیسم بورژوائی است. در عمل به اثبات رسیده است كه در درون جنبش كارگری فعالینی كه به جریان اپورتونیستی تعلق دارند بهترین مدافعین بورژوازی‌اند ، بهتر از خود بورژواها.

و.ا. لنین : « دومین كنگره انترناسیونال كمونیستی » (ژوئیه - اوت 1920)




بورژوازی در كشور ما مغلوب گردیده، ولی هنوز ریشه‌كن نشده، نابود نگردیده و حتی تا پایان درهم شكسته نشده است. بدین جهت شكل جدید و عالی‌تری از مبارزه با بورژوازی دردستور روز قرار می‌گیرد كه عبارتست از انتقال از وظیفه كاملاً ساده آتی سلب مالكیت از سرمایه‌داران به وظیفه بسی بغرنج‌تر و دشوارتر، ایجاد آنچنان شرایطی كه در آن بورژوازی دیگر نه قادر به ادامه حیات باشد و نه اینكه بتواند مجدداً پدید آید. روشن است كه این وظیفه‌ای به مراتب عالی‌تر است و بدون اجرای آن، سوسیالیسم به وجود نخواهد آمد.

              و.ا. لنین : « وظایف نوبتی حكومت شوروی » (مارس - آوریل 1918)

واضح است كه برای محو كامل طبقات باید نه تنها استثمارگران یعنی ملاكین و سرمایه‌داران را سرنگون ساخت و نه تنها مالكیت آنها را لغو نمود ، بلكه باید هر گونه مالكیت خصوصی بر وسائل تولید را نیز ملغی ساخت و هم فرق بین شهر و ده و هم فرق بین افراد متعلق به كار جسمی و افراد متعلق به كار فكری را از بین برد. این كاری است بس طولانی.

              و.ا. لنین : « ابتكار عظیم » (ژوئن 1919)

پدیده‌های كمونیستی فقط زمانی آغاز می‌شود كه شنبه‌های كمونیستی پدید آید یعنی كار افراد جداگانه به مقیاس وسیع و به سود جامعه ، كاری رایگان كه شروط و موازین آن از جانب هیچ قدرت یا هیچ دولتی تعئین نمی‌شود. این كمك به همجوار نیست، كمكی كه همیشه در ده وجود داشته است ، بلكه كاری است مجانی كه به مقیاسی وسیع سازمان می‌گیرد و نیازمندی‌های قاطبه مردم را بر می‌آورد. بنابراین صحیح‌تر است اگر لغت: «كمونیست » را نه فقط در مورد نام حزب بكار بریم بلكه منحصراً درمورد آن پدیده‌های اقتصادی زندگی خود بكار بریم كه به كمونیسم واقعاً تحقق می‌بخشند. اگر در نظام كنونی روسیه چیزی كمونیستی وجود دارد، فقط همانا شنبه‌های كمونیستی است، مابقی تنها مبارزه با سرمایه‌داری به خاطر استحكام سوسیالیسم است كه از آن، پس از پیروزی كامل باید همان كمونیسمی فرا روید كه ما در شنبه‌های كمونیستی شاهد آنیم آن هم نه در كتاب بلكه در واقعیت زنده.

و.ا. لنین : « گزارش درباره شنبه‌های كمونیستی به كنفرانس شهر مسكو  حزب كمونیست روسیه (بلشویك) » (20 دسامبر 1919)

انقلابی را كه ما آغاز كرده‌ایم ، انقلابی كه هم اكنون دو سال است بدان مشغولیم و با قاطعیت تصمیم گرفته‌ایم آن را به پایان برسانیم (كف زدن حضار)، - این انقلاب ممكن و تحقق‌پذیراست به شرط آنكه ما توفیق یابیم قدرت را به طبقه جدید انتقال دهیم ، به شرط آنكه به جای بورژوازی ، برده‌داران سرمایه‌داری ، روشنفكران بورژوائی و نمایندگان كلیه ثروتمندان و كلیه مالكان ، در تمام زمینه‌های اداره امور، در تمام امور مربوط به ساختمان دولتی ، در تمام امور مربوط به رهبری زندگی جدید - از پائین تا بالا - طبقه جدید مستقر گردد.

              و.ا. لنین : « گزارش به دومین كنگره اتحادیه‌های كارگری سراسری روسیه » (20 ژانویه 1919)

در فاز بالائی جامعه كمونیستی، پس از آنكه تبعیت اسارت‌آمیز انسان از تقسیم كار از میان برود، هنگامی كه به همراه این وضع تقابل بین كار فكری و جسمی نیز از میان برخیزد ، هنگامی كه كار دیگر تنها وسیله زندگی نبوده بلكه خود به نخستین نیاز زندگی مبدل شود ، هنگامی كه به همراه تكامل همه جانبه افراد نیروهای مولده نیز رشد یابد وکلیه سرچشمه‌های ثروت اجتماعی سیل‌آسا به جریان افتد - تنها آن هنگام می‌توان بر افق محدود حقوق بورژوائی از هر جهت فایق آمد و جامعه می‌تواند بر پرچم خود بنویسد : از هركس طبق استعدادش و به هركس طبق نیازش !

كارل ماركس : « انتقاد از برنامه گوتا » (آوریل - اوائل مه 1875)

كمونیست‌ها عار دارند كه مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشكارا اعلام می‌كنند كه تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود ، از راه جبر، وصول به هدف‌هایشان میسر است. بگذار طبقات حاكمه در مقابل انقلاب كمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمی‌دهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد.

كارل ماركس و فریدریش انگلس : « مانیفست حزب كمونیست » (فوریه 1848)

من امیدوارم شما در تكمیل این سخنرانی‌ها و گفتگوها قسمتی از وقت خود را به مطالعه لااقل برخی ازعمده‌ترین آثار ماركس و انگلس اختصاص دهید. تردیدی نیست كه در فهرست خواندنی‌ها و كتاب‌هائی كه در مدرسه شوروی و حزبی در اختیار شاگردان گذاشته می‌شود ، در كتابخانه‌ای كه شما دارید مسلماً این آثار عمده را خواهید یافت و اگر چه ممكن است دشواری مطالب آنها موجب وحشت شود ، باید قبلاً خاطر نشان سازم كه نباید ناراحت شوید. آنچه در مرتبه اول مفهوم نیست پس از مطالعه مكرر و یا پس از آنكه شما از جهت دیگر به مسئله نگاه كنید مفهوم خواهد شد، زیرا كه بار دیگر باید تكرار كنم كه مسئله حاضر چنان مسئله بغرنجی است و چنان بدست دانشمندان و نویسندگان بورژوائی دچار آشفتگی شده است كه هر كس كه می‌خواهد جداً در آن تعمق ورزد و مستقلاً آن را فرا گیرد باید چندین بار به آن مراجعه كند، مجدداً و مجدداً به آن بپردازد، از جهات مختلف در این مسئله غور كند تا آنكه به درك روشن و پابرجائی نائل آید. اما مراجعه مكرر شما به این مسئله از آن جهت به آسانی صورت می‌گیرد كه این مسئله آن قدر برای سیاست اساسی و ریشه‌ای است كه نه فقط در چنین روزگار توفانی و انقلابی كه ما اینك از سر می‌گذرانیم بلكه در مسالمت‌امیزترین روزگار هم شما هر روز در هر روزنامه ، در هر مسئله اقتصادی و سیاسی، پیوسته به این سئوال بر خواهید خورد كه : دولت چیست ، ماهیت آن كدام است، اهمیت آن كدام است و حزب ما، حزبی كه در راه سرنگونی سرمایه‌داری مبارزه می‌كند، حزب كمونیست‌ها چه مناسباتی با دولت دارد.

و.ا. لنین : « درباره دولت » (ژوئیه 1919)


منبع ـ اداره نشریات زبانهای خارجی درپکن ـ انتشارات پکن 
بر گرفته از کتاب خانۀ سیار مائویستی

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها