تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

دیکتاتوری پرولتاریا


دیکتاتوری پرولتاریا دولت خاص جوامعی است که در آن پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف آورده و در راه سوسیالیسم و کمونیسم گام می نهد. کارل مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را چنین تعریف می کند: "بین جامعۀ سرمایه داری و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمیتواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا."[1]

لنین نیز می گوید: "دیکتاتوری پرولتاریا بیدریغ ترین و بی امانترین جنگ طبقۀ جدید علیه دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است که مقاومتش پس از سرنگونی (ولو در یک کشور) ده بار فزونتر گردیده و اقتدارش تنها ناشی از نیروی سرمایۀ بین المللی و نیرو و استواری روابط بین الملل بورژوازی نبوده، بلکه ناشی از نیروی عادت و نیروی تولید کوچک نیز هست. زیرا تولید کوچک متاسفانه هنوز در جهان زیاد و بسیار هم زیاد است و همین تولید کوچک است که همواره، همه روزه، هر ساعته، به طور خود بخودی و به مقیاس وسیع، سرمایه داری و بورژوازی را پدید می آورد. بنا بر مجموعۀ این علل دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است و پیروزی بر بورژوازی بدون یک جنگ طولانی، سر سخت و حیاتی مماتی، جنگی که مستلزم پایداری، انضباط، استقامت، تزلزل ناپذیری و وحدت اراده است، امکان پذیر نیست."[2]

دیکتاتوری پرولتاریا به دست پرولتاریا و به کمک یک جنگ انقلابی استقرار می یابد و بر تخریب قاطعانۀ دستگاه دولتی بورژوازی اتکاء دارد. این دیکتاتوری پیشرو ترین نوع دیکتاتوری طبقاتی تاریخ بشریت و درعین حال آخرین آنها است. این دیکتاتوری با دیکتاتوری سایر طبقات جامعه که در طول تاریخ به ظهور رسیده اند اساساً تفاوت دارد، زیرا بر پایۀ اعمال و استقرار دموکراسی در درون خلق و اعمال دیکتاتوری بر دشمنان خلق متکی است. دیکتاتوری پرولتاریا یک ابزار اعمال قهر و سرکوب است که به وسیلۀ طبقات زحمتکش علیه استثمارگران یعنی به وسیلۀ اکثریت علیه اقلیت به کار میرود.

دیکتاتوری پرولتاریا دارای دو جنبۀ متحد است: دموکراسی در درون خلق و دیکتاتوری علیه ارتجاعیون و طبقات استثمارگر. دیکتاتوری پرولتاریا بر خلاف تمام دیکتاتوری های طبقاتی در تاریخ بشر دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت است.

پرولتاریا باید برای آزادی خود تمام بشریت را آزاد نماید. در درون جامعه، عمیق ترین و انسانی ترین هدف دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از: ریشه کن کردن کلیۀ طبقات استثمارگر و محو ساختن تدریجی شرایط مادی و معنوی تجدید تولید مناسبات استثمارگرانۀ میراث گذشته؛ رشد کامل اقتصاد سوسیالیستی: ارتقای آگاهی کمونیستی توده های خلقی: حذف سه اختلاف بزرگ جامعۀ سوسیالیستی یعنی تضاد میان شهر و ده، کارگران و دهقانان، کار فکری و کار یدی: محو کامل هر گونه مالکیت خصوصی و آماده کردن شرایط لازم برای تحقق جامعۀ کمونیستی که در آن قانون "از هر کس به قدر توانش، به هر کس به قدر نیازش" جانشین قانون دوران سوسیالیسم ("از هر کس به قدر توانش، به هر کس به قدر کارش") می گردد.

دیکتاتوری پرولتاریا تنها به اعمال قهر و دیکتاتوری بر بورژوازی و طبقات ارتجاعی کهنه و نو خلاصه نمی شود، بلکه عمدتاً وظیفه دارد برای تحقق امور فوق در کلیۀ زمینه های اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک سازمان اجتماعی تراز نوینی ایجاد کند و شرایط مادی و ذهنی نیل به جامعۀ بدون طبقۀ کمونیستی و زوال خود را فراهم آورد: "دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از یک مبارزۀ سر سخت، خونین و بی خون، قهری و صلح آمیز، جنگی و اقتصادی، تربیتی و اداری بر ضد نیرو ها و سنن جامعۀ کهنه."[3]

"برای نخستین بار در تاریخ جهان، حزب سوسیالیست موفق شده است امر تصرف قدرت حاکمه و سر کوب استثمارگران را در کلیات امور به پایان رساند و با وظیفۀ اداره کردن کاملاً هم مرز شود. ما باید خود را مجریان شایستۀ این دشوار ترین (و سپاس آور ترین) وظیفۀ انقلاب سوسیالیستی نشان دهیم."[4]

"بورژوازی در کشور ما مغلوب گردیده، ولی هنوز ریشه کن نشده، نابود نگردیده و حتی تا پایان در هم شکسته نشده است. بدین جهت شکل جدید و عالی تری از مبارزه با بورژوازی در دستور روز قرار می گیرد که عبارتست از انتقال از وظیفۀ کاملاً سادۀ آنی سلب مالکیت از سرمایه داران به وظیفۀ بسی بغرنج تر و دشوار تر ایجاد آنچنان شرایطی که در آن بورژوازی دیگر نه قادر به ادامۀ حیات باشد و نه اینکه بتواند مجدداً پدید آید. روشن است که این وظیفه ای به مراتب عالیتر است و بدون اجرای آن، سوسیالیسم بوجود نخواهد آمد."[5]

بنابر این طبقات و مبارزۀ طبقاتی در سراسر دوران دیکتاتوری پرولتاریا همچنان باقی می مانند: "طبقات در دوران دیکتاتوری پرولتاریا باقی مانده اند و باقی خواهند ماند. دیکتاتوری زمانی غیر لازم خواهد شد که طبقات از بین برودند. طبقات بدون دیکتاتوری پرولتاریا از بین نخواهند رفت. طبقات باقی مانده اند، ولی هر یک از آنها در دوران دیکتاتوری پرولتاریا تغییر شکل یافته اند: مناسبات متقابل آنها نیز تغییر شکل یافته است. مبارزۀ طبقاتی به هنگام دیکتاتوری پرولتاریا از بین نمی رود بلکه فقط شکل های دیگری بخود می گیرد."[6]

بر این اساس، حفظ و تقویت دیکتاتوری پرولتاریایی وظیفۀ اساسی هر حکومت پرولتری نو بنیاد است و این طبقه را تا تحقق باید پیگیرانه حراست نماید. لنین و استالین در این مهم قاطعانه کوشیدند. لنین  پایه های اساسی تیوریک  و مادی دیکتاتوری پرولتاریا را در روسیه و در تاریخ بشری بنیان نهاد و استالین از آن حراست نمود و آنرا تقویت و تحکیم نمود.

مائوتسه دون به نوبۀ خود با جمع بندی تجارب مثبت و منفی دیکتاتوری پرولتاریا، تیوری مارکسیستی را در این زمینه گام عظیمی به پیش برد و تیوری ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا را بنا نهاد و انقلاب عظیم فرهنگی پرولتاریایی را برای حفظ و تقویت دیکتاتوری پرولتاریایی و نشان دادن راه اساسی جلوگیری از رجعت سرمایه داری بر پا نمود.

لنین، استالین و مائوتسه دون از دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها در برابر دشمنان بورژوازی داخلی، بلکه همچنین در برابر امپریالیسم و سوسیالیسم امپریالیسم، قاطعانه دفاع کردند. مبارزۀ حزب بلشویک و خلق های کبیر اتحاد شوروی علیه تجاوز 14 دولت امپریالیستی در زمان حیات لنین، پیکار عظیم و تاریخ ساز خلق های کبیر شوروی تحت رهبری استالین علیه تجاوزگران فاشیست هیتلری در جریان جنگ دوم جهانی، مبارزۀ هوشیارانۀ مائوتسه دون در راس حزب کمونیست چین علیه تجاوزات امپریالیسم امریکا و توطئه های سوسیال امپریالیسم شوروی... نمونه های برجستۀ این کوشش جهت انجام موفقیت آمیز وظایف دیکتاتوری پرولتاریا  در زمینۀ سیاست خارجی است. تاریخ نشان داده است که همواره این دو مبارزه (علیه دشمنان داخلی و خارجی سوسیالیسم) به یکدیگر مرتبط بوده و این دو وظیفۀ دیکتاتوری پرولتاریا از هم جدایی ناپذیر می باشند.

با توجه به آنچه که در بالا گفته شد، تیوری "دیکتاتوری پرولتاریا" در حقیقت جوهر مارکسیسم است. مارکس می گوید: "نه کشف وجود طبقات در جامعۀ کنونی و نه کشف مبارزۀ میان آنها هیچ کدام از خدمات من نیست. مدت ها قبل از من مورخین بورژوازی تکامل تاریخی این مبارزۀ طبقات و اقتصاد دانان بورژوازی تشریح اقتصادی طبقات را بیان داشته اند. کار تازه ایکه من کرده ام اثبات نکات زیرین است: 1) اینکه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخی معین تکامل تولید است؛ 2) اینکه مبارزۀ طبقاتی ناچار کار را به دیکتاتوری پرولتاریا منجر میسازد؛ 3) اینکه خود این دیکتاتوری فقط گذاری است به سوی نابودی هرگونه طبقات و به سوی جامعۀ بدون طبقات."[7]

لنین نیز در توضیح این معنی تصریح می کند: "کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد، محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات، به معنای آنست که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آنکسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود."[8]

تجربۀ جنبش کمونیستی بین المللی صحت این گفته های مارکس و لنین را ثابت می کنند و نشان میدهد که چگونه همواره  اپورتونیست ها کوشیده اند تجدید نظر و زیر سوال قرار دادن مارکسیسم انقلابی را با نفی دیکتاتوری پرولتاریا آغاز نمایند. رویزیونیست های خروشچفی در این زمینه سر مشق بزرگی برای دیگر همپالگی های خود هستند: آنها با ارائۀ تز های رویزیونیستی نظیر "دولت تمام خلقی" و "حزب تمام خلقی" در حقیقت کاری نکرده اند جز نفی خصلت طبقاتی دولت و حزب در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا، جز قد علم کردن علیه دیکتاتوری پرولتاریا و قرار دادن دیکتاتوری بورژوازی که خود نمایندۀ آن هستند در برابر آن.
*****

بر گرفته از کتاب مبانی و مفاهیم مارکسیسم


[1] - مارکس: "نقر بر برنامۀ گوتا"
[2] - لنین: "بیماری کودکی در کمونیسم"
[3] - لنین: "بیماری کودکی در کمونیسم"
[4] - لنین: "وظایف نوبتی حکومت شوروی"
[5] - همانجا
[6] - لنین: "اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا"
[7] - مارکس: "نامه به ویدمیر"
[8] - لنین: "دولت و انقلاب"

هیچ نظری موجود نیست:

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها