تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

سه کشف بزرگ علوم طبیعی در قرن 19


در قرن 19، سه کشف اساسی در علوم طبیعی به وقوع پیوست که در تکامل دانش و اندیشۀ بشری نقش اساسی ایفا نمود. انگلس در کتاب "انتی دورینگ" و در "دیالکتیک طبیعیت" به کرات اهمیت این سه کشف بزرگ علمی را به ویژه در تدوین تیوری ماتریالیسم دیالکتیک یادآوری نمود. این سه کشف بزرگ عبارتند از:

اول: کشف سلول (یاخته) در سال های 1838 و 1839:

تیوری سلول که ترکیب و تکامل پیکر های بیولوژیکی را توضیح میدهد، به وسیلۀ گیاه شناس آلمان "شلایدن" (1881 – 1804) و جانور شناس آلمانی "شوان" پایه گذاری شد. قبل از این دو و پس از سال های 1660 "هوکر" انگلیسی (1703- 1635) به وسیلۀ میکروسوپ متوجه وجود سلول های گیاهی شده بود.

تیوری سلول در سال های 30 قرن 19 پدیدار شد. شلایدن در سال 1838 بر پایۀ مطالعۀ خود بر روی گیاهان نوشت: "سلول واحد بنیادی هر گیاه است: در ساده ترین گیاه که از یک سلول تشکیل گردیده است تا گیاهانی که اغلب از سلول ها یا سلول های تغییر شکل یافته تشکیل گردیده اند." در سال 1839 شوان این تیوری را تکامل داد و نشان داد که اجسام حیوانی نیز از سلول تشکیل شده اند و سلول یک شکل تشکل مادۀ زنده (اعم از نباتی و حیوانی) است و پایۀ ترکیب کلیۀ اجسام زنده نباتی و حیوانی را تشکیل میدهد.

قبل از پیدایش این تیوری، نقطه نظرات و تصورات متافیزیکی در قلمرو بیولوژی به شدت رایج بودند. مطابق این نظرات، حیوانات حیوان هستند و و گیاهان، گیاه و میان این دو هیچ رابطه ای موجود نیست. ولی پیدایش تیوری سلول که از اهمیت بسیار عظیم علمی و فلسفی بر خوردار است، ثابت نمود که برای حیات فقط یک منشاء مشترک وجود دارد و جهان زنده یا آلی از ساده ترین موجودات تا انسان بر پایۀ "سلول" قرار گرفته است. این نظریۀ علمی پایۀ کلیۀ تز های ایده آلیستی و متافیزیکی را که اعتقاد داشته اند، "خدا انسان و حیوان را جداگانه خلق کرده است" و "میان موجودات زنده هیچ رابطه ای موجود نیست"، به لرزه در آورده و پایۀ محکمی برای علوم طبیعی و درک ماتریالیستی – دیالکتیکی طبیعت فراهم آورد.

از نقطه نظر مطالعات جدیدی که پس از این کشف بر روی ساختمان موجودات زنده صورت گرفته است، محتوای این تیوری اکنون کهنه شده و حتی در برخی از مواقع نادرست به نظر میرسد (مثلاً در نظر گرفتن موجودات زنده به عنوان مجموعه ای از سلول ها). در سال های اخیر، مطالعۀ سلول به سطح مولکول رسیده است، و به کمک میکروسکوپ های الکترونیکی که به مراتب قوی تر و دقیق تر از میکروسکوپ های عادی ساختمان سلول را نشان میدهد، ثابت شده است که کل سلول از یک ساختمان پیچیده و متشکل از غشاء ها و ذرات متعدد برخوردار است. این امر بیش از پیش نشان داد که سلول، وحدت دیالکتیکی هر کدام از اجزاء تشکیل دهنده است.

دوم: کشف قانون بقاء و تغییر حالت انرژی در سال های 1842 و 1845:
کشف قانون بقاء و تغییر حالت انرژی گام بزرگ دیگری در تکامل علوم بود. این قانون یک قانون جهانشمول جهان طبیعی را تشکیل میدهد. انرژی بیان حرکت ماده و به عبارت دیگر معیار مقدار حرکت ماده است. ماده و حرکت جدایی ناپذیراند. در جهان مادی انواع مختلف حرکت های مادی وجود دارد و نیز انواع مختلفی از انرژی نیز به این حرکت ها وابسته اند. مثلاً ماده دارای یک انرژی حرارتی است (هنگامیکه حرکت آن ایجاد حرارت می کند)، دارای انرژی مقناطیسی است (وقتیکه یک حرکت مقناطیسی دارد)، دارای انرژی میکانیکی است (زمانیکه حرکت آن میکانیکی است) وغیره...

بدین ترتیب، کمیت و مقدار انرژی ماده همواره ثابت می ماند و غیر ممکن است بتوان آن را از نظر کمی نابود کرد یا خلق نمود. و انرژی فقط می تواند اشکال مختلفی به خود بگیرد که یکی به دیگری قابل تبدیل است. و این ظرفیت تبدیل پذیری و تغییر حالت انرژی خصلت ذاتی ماده است. این جوهر قانون بقاء و دگرگونی انرژی است.

این قانون واجد دو جنبۀ کمی و کیفی است. جنبۀ کمی آن نشان دهندۀ این است که مجموع حرکت ماده هرگز تغییر نمی کند و نه کاهش و نه افزایش می یابد. تغییر حالت اشکال مختلف انرژی به یکدیگر مطابق یک رابطه و نسبت عددی معینی صورت می گیرد. ناپدید شدن مقدار معینی انرژی از یک شکل حرکت به طور ضروری همان مقدار انرژی را تحت شکل دیگری ایجاد می کند. مثلاً یک انرژی میکانیکی 427.000 متر گرام می تواند به یک انرژی حرارتی معادل 100 کالوری تبدیل شود و یک انرژی الکتریکی معادل یک ژول می تواند به یک انرژی حرارتی معادل 0.24 کالوری مبدل گردد. مقدار انرژی همواره ثابت می ماند و کاهش یا افزایش نمی یابد.

جنبۀ کیفی این قانون گویای این است که ظرفیت ماده در تبدیل خود از یک شکل حرکت به شکل دیگر، جاودانی و همیشگی و جزء خصلت ماده است. وقتی زغال می سوزد. انرژی کیمیایی به انرژی حرارتی تبدیل می شود و اگر این انرژی حرارتی را برای ایجاد الکتریسیته به کار بریم، به کمک یک مولد تبدیل به انرژی میکانیکی می شود و اگر از الکتریسیته برای حرکت دادن ماشین استفاده کنیم، انرژی الکتریکی دوباره به انرژی میکانیکی تبدیل می شود.

قانون بقاء انرژی و تغییر حالت آن به وسیلۀ تحقیقات فیزیکدان انگلیسی "ژول" و دانشمند آلمانی "مایر" و فیزیکدان آلمانی "هلم هولتز" در زمانی کشف گردید که صنایع سنگین و علوم طبیعی به اندازۀ کافی رشد کرده بودند. اما تحت تاثیر تفکر متافیزیکی آن عصر، این دانشمندان نتوانستند همیشه برد و اهمیت اساسی اصل بقای حرکت را درک کنند و ناچار "اصل بقای انرژی" را با بقای نیرو جایگزین کرده و بدین ترتیب کلیۀ اشکال حرکت ماده را به حرکت میکانیکی و بقای نیروی میکانیکی تقلیل دادند و ناچار به تفکر متافیزیکی و میکانیکی دچار شدند. با اینهمه، کشف این قانون واجد اهمیت عظیم علمی و فلسفی است. انگلس می گوید: "(قانون بقاء) به مان نشان داد که کلیۀ به اصطلاح نیروهایی که در وهلۀ اول در طبیعت غیر آگاه نیک عمل می کنند، یعنی نیرو های میکانیکی و مکمل آن، انرژی پتانسیل (بالقوه)، گرما، تشعشع، الکتریسیته، مقناطیس، انرژی کیمیایی... همانقدر تظاهرات مختلف حرکت عمومی هستند که می توانند مطابق روابط کمی معینی به هم  تبدیل شوند به نحوی که برای مقدار معینی از یکی از آنها که از بین میرود، مقدار معینی از دیگری به وجود می آید و بدین ترتیب کل حرکت طبیعت به این روند بی وقفۀ دگرگونی یک شکل به شکل دیگر تحویل می شود."[1]

سوم: کشف تیوری تکامل به وسیلۀ داروین در سال 1859:
تیوری تکامل داروین که به دگرگونی و تکامل موجودات زنده مربوط می گردد، در سال 1859 به وسیلۀ "چارلز داروین" مطرح گردید. داروین از سال 1859 در کتاب خود "منشاء انواع" – این تیوری را که مطابق آن تکامل موجودات زنده بر پایۀ "انتخاب طبیعی" و "مصنوعی" قرار دارد، انتشار داد و بدین ترتیب ضربۀ نهایی را به تیوری های متافیزیکی در علوم طبیعی (مثل تیوری لینه و کوویه) که انواع را ثابت و فاقد تکامل تصور می کردند وارد آورد. تیوری تکامل داروین ایدۀ دگرگونی انواع و تکامل و رابطۀ آنها را مطرح نمود. انگلس می گوید: "داروین نیرومندترین ضربه را به درک متافیزیکی از طبیعت وارد آورد و ثابت کرد تمام طبیعت آلی کنونی یعنی گیاهان و حیوانات و نتیجتاً انسان محصول یک روند تکاملی اند که ملیون ها سال ادامه داشته است."[2]

و لنین می گوید: "داروین به این تصور که انواع حیوانات و گیاهان بدون رابطه با همدیگرند و به طور خلق الساعه "به وسیلۀ خدا خلق شده اند" و ثابت و لایتغیر اند، پایان داد و نخستین کسی بود که برای بیولوژی یک پایۀ کاملاً علمی بنیاد نهاد و تنوع و تداوم انواع را اثبات نمود."[3]

تیوری تکامل داروین نیز دارای نقاط ضعف و جوانب نادرست می باشد، زیرا به طور یک جانبه به نقش "انتخاب طبیعی" در دگرگونی ارگانیسم ها تکیه می کند و آن را علت منحصر به فرد دگرگونی ها می داند و تا آنجا پیش میرود که قوانین درونی و ضروری تکامل انواع را انکار می کند. در عین حال برخی نکات این تیوری تحت تاثیر تیوری ارتجاعی "مالتوس" در بارۀ رشد جمعیت قرار گرفته است. تکیه بر قانون "تنازع بقاء" ناشی از تولید مثل فراوان یک مثال این تاثیر است. بورژوازی با استفاده از این اشتباه همین قانون را به جامعه اطلاق نمود و یک به اصطلاح "داروینیسم اجتماعی" را اختراع و بهانۀ سرکوب کشور ها و ملت های کوچک به وسیلۀ امپریالیسم قرار داد.
*****

بر گرفته از کتاب مبانی و مفاهیم مارکسیسم


[1] - انگلس: "لودویک فوئرباخ و پایان فلسفۀ کلاسیک آلمان"
[2] - انگلس: "تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم"
[3] - لنین: "دوستان مردم کیانند..."

هیچ نظری موجود نیست:

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها