فلسفۀ مارکسیستی، ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی
است. فلسفۀ مارکسیستی یکی از سه جزء تشکیل دهندۀ مارکسیسم می باشد. این فلسفه پایۀ
تیوریک مجموعۀ تز های مارکسیسم، جهان بینی و متدلوژی پرولتاریا و حزب او و نیز
سلاح ایدئولوژیک پرولتاریا را در انقلاب شالوده ریزی می کند.
در قرن نوزدهم و در دهۀ چهل این قرن، مارکس و انگلس دست به
ترازبندی تجربۀ تاریخی مبارزات پرولتاریایی و همچنین موفقیت های جدید علوم طبیعی
زدند و با جمع آوری نقادانۀ کلیۀ دستاورد های علمی و فلسفی بشریت در ادوار مختلف و
به ویژه با برخورد انتقادی به دیالکتیک هگل و جذب "هستۀ عقلانی"[1] آن و
به دور افکندن حشو و زواید ایده آلیستی آن، و نیز با استخراج "هستۀ
اصلی"[2]
ماتریالیسم فوئرباخ به شیوه ای انتقادی، برای اولین بار در تاریخ توانستند
ماتریالیسم را با دیالکتیک وحدت داده و بدین سان ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم
تاریخی را تدوین نمایند. فلسفۀ مارکسیستی که در ماهیت با همۀ فلسفه های گذشته
کاملاً متفاوت است علمی ترین و سنجیده ترین اندیشۀ فلسلفی انسان را نمایندگی کرده،
پیدایش آن به مثابۀ انقلابی بزرگ در فلسفه محسوب می شود.
فلسفۀ مارکسیستی بیان علمی قوانین حرکت و تکامل طبیعت، جامعه
و تفکر انسان است. فلسفۀ مارکسیستی ابزار شناخت و درک درست پدیده های طبیعت و
جامعه، وسیلۀ شناخت و دگرگونی انقلابی جهان و جهان بینی علمی پرولتاریاست.
از نظرگاه فلسفۀ مارکسیستی، جهان یک دستگاه بهم پیوستۀ متحرک
و متغیر بوده و مطابق قوانین ذاتی خود تکامل می یابد. هر شئی یا پدیده در جریان
حرکت خود، با سایر اشیاء و پدیده های محیط در ارتباط بوده و متقابلاً بر یکدیگر
تاثیر می کند.
فلسفۀ مارکسیستی دو ویژگی دارد: یکی خصلت طبقاتی آن و دیگری
خصلت عملی آنست.
فلسفه های ماقبل مارکسیسم همواره خصلت طبقاتی خود را پوشیده
نگه میداشتند. تنها فلسفۀ مارکسیستی است که به محض پیدایش، علناً بیان داشت که
جهان بینی پرولتاریا را نمایندگی کرده، ابزاری است در دست پرولتاریا برای مبارزه
طبقاتی و بدین نحود در خدمت آرمان رهایی بخش پرولتاریا و توده های زحمتکش مارکس
گفته است: "فلسفه در پرولتاریا سلاح مادی خود را می یابد، همچنانکه پرولتاریا
در فلسفه سلاح معنوی خویش را."[3]
فلاسفۀ پیش از مارکس همواره ارزش پراتیک را نادیده گرفته و
تنها به تفسیر جهان، به این یا آن شکل، بسنده کرده اند. ولی در فلسفۀ مارکسیستی
ارتباط و وابستگی متقابل تیوری و پراتیک به بهترین وجهی نشان داده شده و خاطر نشان
می شود که پراتیک پایۀ تیوری بوده و در مقابل، تیوری در خدمت پراتیک قرار می گیرد،
"ماده میتواند به شعور بدل شده و شعور به ماده."[4]
این جهان بینی به طریق علمی جهان را تبیین کرده، به علاوه،
انسان ها را در تغییر انقلابی جهان هدایت می کند. به این شکل، وحدتی را میان دو
خصلت علمی بودن و انقلابی بودن بر قرار می سازد. صدر مائو گفته است: "فلسفۀ
مارکسیستی بر آنست که مهمترین مسأله درک قانونمندی های جهان عینی برای توضیح جهان
نیست، بلکه استفاده از شناخت این قانونمندی های عینی برای تغییر فعال جهان
است."[5]
فلسفۀ مارکسیستی در درون مبارزۀ علیه ایده آلیسم، متافزیک و
جهان بینی های التقاطی تولد و گسترش یافت. لنین و مائو و دیگر آموزگاران
پرولتاریا، با رهبری انقلاب پرولتاریایی و دیکتاتوری پرولتاریا، در این مبارزه
بزرگ توانستند فلسفۀ مارکسیستی را حفظ و حراست کرده و آن را تکامل بخشند.
*****
بر گرفته از کتاب مبانی
و مفاهیم مارکسیسم
[1] -
"هستۀ عقلانی" آن عناصر دیالکتیک انقلابی است که مارکسیسم از ایده آلیسم
هگلی جدا کرده است، از جمله: واقعیت پروسه ای است که در حرکت است، گسترش یافته و
پیوسته متحول می شود: هر گونه تکاملی دارای یک قانونمندی است: علت هر تکاملی در
تضاد های درونی پدیده نهفته است.
[2] -
"هستۀ اصلی" عبارت است از مواضع ماتریالیستی فوئرباخ: مثلاً در بارۀ
مفهوم ایدۀ مطلق هگل، فوئرباخ معتقد است که این بازماندۀ همان اعتقاد به خالق فوق
بشر یم باشد، یا اینکه: طبیعت و انسان ها مستقل از هر فلسفه ای موجودیت دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر