تئـــــوری و پراتـــــیک انـــــقلابی

عکس من
"ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ای خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را بر گزیده ایم، سرزنش نمود اند.(...)! بلی، آقایان، شما آزادید ...هر کجا...دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بر دارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم "آزادیم" هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم!"(چه باید کرد؟)- لنین

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

مسئلۀ اساسی فلسفه


"مسئلۀ مرکزی و مهم همۀ تاریخ فلسفه به ویژه فلسفۀ جدید عبارت است از مسئلۀ رابطه میان اندیشه و وجود"[1]. از زمانیکه انسان ها هنوز هیچگونه آگاهی از ساختمان جسم خود نداشتند و بر این تصور بودند که اندیشه و احساس آنان نه یک فعالیت جسم شان بلکه فعالیت مبداء خاصی به نام روح است (که در این جسم سکنی دارد و پس از مرگ آن را ترک می گوید) از همان زمان می بایستی در بارۀ رابطۀ این روح با جهان خارج بیندیشند. از همان زمان تصور فناناپذیری (لایموتی) روح پدید آمد. آنچه به تصور لایموتی بودن روح منجر گردید این کیفیت ساده بود که انسان ها پس از قبول موجودیت روح، به علت محدودیت عمومی خود، به هیچ وجه نمی توانستند به این مسئله پاسخ دهند که پس از فنای جسم، روح کجا میرود. درست به همین ترتیب، با شخصیت دادن به قوای طبیعت نخستین خدایان پدید شدند که در جریان شکل گیری بعدی ادیان بیش از پیش قالب قوای ماورای عالم یافتند و بالاخره در جریان تکامل معنوی از طریق یک تجرید کاملاً طبیعی، از خدایان متعدد و کمابیش محدود، تصور خدای واحد ادیان در ذهن انسان ها به وجود آمد. بدینسان، مسئلۀ اساسی فلسفه یعنی مسئلۀ رابطۀ میان اندیشه و وجود، میان روح و طبیعت، ریشه های خود را همانند کلیۀ ادیان، در تصورات محدود و جاهلانۀ دوران بربریت نهفته دارد.

مسئلۀ اساسی فلسفه یعنی مسئلۀ رابطۀ میان اندیشه و وجود دارای دو جنبه است:
1-      تقدم روح یا ماده، یعنی پاسخ به این سوال که آیا روح قبل از طبیعت وجود داشته است و یا طبیعت قبل از روح؛ آیا ابتدا روح و اندیشه وجود داشته و سپس طبیعت و وجود انسان و یا بالعکس؟ فلاسفه بر اساس پاسخی که به این سوال میدهند به دو اردوگاه (ایده آلیسم و ماتریالیسم) تقسیم می شوند.
2-      مسئلۀ رابطۀ اندیشه اندیشه و وجود (و یا رابطۀ روح و طبیعت) دارای جنبۀ دیگری نیز است و آن اینکه رابطۀ میان افکار ما در بارۀ جهان پیرامون مان با خود این جهان چیست؟ آیا اندیشۀ ما قادر است به جهان واقعی معرفت حاصل نماید؟ آیا ما میتوانیم در تصورات و مفاهیم خود در بارۀ جهان واقعی، انعکاس صحیح واقعیت را ایجاد کنیم؟ و به عبارت دیگر آیا جهان شناختنی است یا برای همیشه ناشناخته می ماند؟

به این سوال که در زبان فلسفی مسئلۀ همگونی اندیشه و وجود نامیده می شود، اکثریت عظیم فلاسفه پاسخ مثبت میدهند. برای مثال، هگل فیلسوف ایده آلیست آلمانی (1831 – 1770) می گوید: جهان را می توان شناخت، اما سپس می افزاید که این شناخت عبارت است از "نمودی" از "ایدۀ مطلق" و نه بازتاب یک جهان مادی که مستقل از حواس انسان وجود دارد.

در کنار این فلاسفۀ ایده آلیست که به آنان "ایده آلیست های عینی" می گویند، عدۀ دیگری به نام "ایده آلیست های ذهنی" وجود دارند که اصولاً معرفت به جهان و یا امکان شناخت جامع از جهان را نفی می کنند. از میان فلاسفۀ معاصر، "هیوم" (1776 – 1711) و "کانت" (1804 – 1724) که نقش مهمی در تکامل فلسفه داشته اند، این عده متعلق اند.

فلسفۀ مارکسیستی به اتکاء دستاورد های فلسفه و علوم و با استفاده از آخرین پیشرفت های دانش بشری در عرصه های مختلف، قوانین تکامل جهان را عمیقاً نشان داده و به دقت و به شکلی علمی تقدم ماده را بر شعور ثابت کرده و آشکار ساخته است که شعور و اندیشه بازتاب موجودات عینی اند. این فلسفه همچنین بازتاب و عکس العمل بازگشت این شعور بر ماده را نیز نشان داده و اصول مزبور را به همۀ زمینه ها تعمیم داده است.

فلسفۀ مارکسیستی نه تنها بر این نظر است که جهان شناختنی است، بلکه در عین حال بر آن است که منبع شناخت و معیار تمیز حقیقت چیزی جز پراتیک انسان ها نیست.

بدین ترتیب، مارکسیسم به مسئلۀ ارتباط میان اندیشه و وجود پاسخ نهایی داد، حل بنیادی و علمی این مسئله از دستاوردهای عظیم فلسفۀ مارکسیستی است
*****


بر گرفته از کتاب مبانی و مفاهیم مارکسیسم


[1] - انگلس: "لودویک  فوئرباخ و پایان فلسفۀ کلاسیک آلمان"

هیچ نظری موجود نیست:

آمار مشاهده کننده ها

پر بیننده ترین ها